نوشته: کریستینا آلوارز لوپز[۱]
ترجمه: فروغ رستگار
منبع: MUBI
این یادداشت از ستون نقد سینمایی Foreplyes ترجمه شده که فیلمهای کوتاه ناشناخته یا کمتر شناخته شدهی کارگردانان معروف سینما را مورد نقد و بررسی قرار میدهد.
«لبخند مادام بوده» (۱۹۲۳)[۲] فیلم کوتاه صامتی از ژرمن دولاک[۳] فیلمساز فرانوسوی است که تقابل میان فضای دلگیر زندگی زن و فضای رهایی بخش تخیلاتش را به تصویر میکشد.
همانطور که تقویم روی دیوار به ما یادآوری میکند، رویدادهای «لبخند مادام بوده» تنها در طول دو روز اتفاق میافتد. در روز ۲۹ آوریل مادام بوده شب را به تنهایی در خانه میماند و تصمیم میگیرد همسرش را بکشد. او در اسلحهی خالی همسرش که به شکل مضحکی از آن برای تهدید به خودکشی استفاده میکند، چند گلوله میگذارد. در سیام آوریل مادام بوده میکوشد نقشهای که شب قبل ترتیب داده را خنثی کند، اما موفق نمیشود. موسیو بوده بیاینکه بداند اسلحه پر است، مثل همیشه اقدام به خودکشی ساختگی میکند، اما در آخرین لحظات اسلحه را به سمت زنش نشانه میگیرد، هر چند این شلیک به خطا میرود. «لبخند مادام بوده» داستان دو قتل بیثمر را روایت میکند.
وقتی مادام بوده بیسر و صدا مشغول مطالعهی کتاب است، همسرش گاه و بیگاه با غرولندهایش کار او را قطع میکند. وقتی مادام بوده در حال نواختن پیانوست، همسرش او را مسخره میکند. وقتی مادام بوده در حال ورق زدن مجله است، همسرش جار و جنجال میکند. وقتی بعد از یک شب خواب ناآرام، مادام بوده چشمهایش را باز میکند، اولین چیزی که در رختخواب میبیند همسرش است که نیمه برهنه روی صندلی ولو شده است. همسرش به رختخواب میخزد و از او برای بوسهی صبحگاهی خواهش میکند.
مادام بوده یک زندانی ست در خانهی خودش، در دام یک ازدواج ناخوشایند و در حصار یک شهر عقب مانده. در بخش دوم فیلم، مادام به گوشهی یکی از اتاقها میرود، تا بیاینکه دیده شود جایی برای تنهایی خودش دست و پا کند، اما خانه خیلی به هم ریخته است. مادام بوده پس از چندین بار تلاش به میز همسرش دست پیدا میکند. او سعی دارد گلولههایی که در اسلحه گذاشته را بیرون بکشد اما موفق نمیشود: در سه موقعیت مختلف، سه شخص متفاوت در کار او وقفه ایجاد میکنند. این طرحواره بسیار شبیه به چیزی است که بعدها ماکس افولس در سال ۱۹۴۹ در صحنهی اصلی فیلم «لحظهی بیپروایی[۴]» به کار میگیرد.
مادام بوده اتاق شخصی ندارد و گرچه از پنجره منظرهی سرد و همیشگی دادگستری پیداست، اما او همچنان خیالپردازی میکند… دولاک لذت آشکاری در به تصویر کشیدن خلاقانهی این تخیلات مییابد، نه تنها به این دلیل که این تخیلات ماحصل امیال یک زن هستند، بلکه این تخیلات تنها جایی ست که واقعا و به شکل بیواسطه به خود او تعلق دارد.
تصویر یک ماشین در تبلیغات مجله در یک نمای هوایی دنبال میشود، ماشین به تکرار از صفحه عبور میکند و در آسمان و بر فراز ابرهای سفید میراند. در حدقهی چشمهای مادام دو سوراخ نورانی میدرخشد؛ مژههای او درهم و پلکهایش سنگین است. همسر مادام جذبهی پرواز او را برهم میزند. سپس مادام روی تصویر بازیکن تنیسی تمرکز میکند که راکت به دست دارد. در نمای بعدی بازیکن در یک پس زمینهی سیاه با حرکت آهستهی راکت ضربه میزند. در نمای پس از آن بازیکن درون اتاق است و به سمت موسیو بوده میرود. او موسیو بوده را به بیرون از اتاق پرت میکند. مادام سرش را به صندلی تکیه میدهد و لبخند زهرآلودی به لب میآورد.
مادام بوده دوست دارد قطعههای محبوبش را بنوازد. در ابتدا، دولاک به ما دستهای مادام را نشان میدهد که بر روی کلیدهای پیانو پرواز میکند؛ در قابی مشابه، دستهای همسر مادام را میبینیم که سکهها را به هم میریزد. پس از آن در نمایی متوسط از مادام واکنشهای احساسی متفاوتی در حین نواختن پیانو میبینیم: گویی هر ضربه به کلیدهای پیانو به تصویری از واکنشهای موهوم اشاره دارد. پیش از آنکه موسیو بوده خانه را به قصد تئاتر ترک کند، مادام لباس او را مرتب میکند، پس از آن، دستهای مادام با قدرت و سرعت روی کلیدهای پیانو میلغزند. این واکنش او تنبیه درپی خواهد داشت: موسیو جعبهی پیانو را قفل میکند و مانع از پیانو زدن مادام میشود. مثل همیشه، هر نوع ابراز وجود او توسط همسرش در هم شکسته میشود.
درام فیلم دقیقا در این نقطه آغاز میشود: زمانی که درهای تخیل به روی مادام بوده بسته میشود و همسرش رویاهای او را تحقیر و استعمار میکند، به این ترتیب رویاها به تدریج به بدترین کابوسهای شبانه بدل میشوند. در یکی از بهترین سکانسها، مادام کتابی را از قفسه برمیدارد، نخستین جملات شعر «مرگ عشاق» بودلر به نمایی از شعرخواندن مادام و تصویری از یک شیء متفاوت خانوادگی کات میخورد. در اثر بعدی دولاک؛ «دعوت به سفر» (۱۹۲۷)[۵]، همین شعر بودلر الهام بخش دکور کافهای است که در آن یک زن متاهل در حال تجربهی تخیلات خود از یک ماجراجویی است، در این فیلم کارکرد شعر «مرگ عشاق» متضاد با آن چیزی است که در «لبخند مادام بوده» اتفاق میافتد: بلعیده شدن رویاها با برگشتن مادام بوده به تصویری از ازدواج سرد و کسالت بارش. او با ناامیدی کتاب را به گوشهای پرت میکند.
سایهی ضد نور مرد بر روی در میافتد، در پی آن نمایی از بازوهای مادام را میبینیم که از لبهی صندلی آویزان است. اما برای لحظاتی مادام صورتش را به سمت دیگر میگرداند و تصویر همسرش صفحه را میپوشاند. او به انگشتانش خیره میشود و حلقهی ازدواج به شکل سحرآمیزی ناپدید میشود. حالا همسرش مثل یک خون آشام واقعی از پنجره به درون میخزد. مادام به هر طرف که نگاه میکند همسرش را میبیند. همسرش خندههای ترسناکی سرمیدهد. همسرش ابروهایش را بالا میدهد و دندانهای کج و معوجش را نمایان میکند. همسرش از او میخواهد تا پاپیونش را تنظیم کند. همسرش بازی مضحک خودکشی ساختگی را از سر میگیرد…
اما خیال غایی که البته ما هرگز مجال دیدن آن را پیدا نمیکنیم: مرگ همسر است. «لبخند مادام بوده» هم پیش بینی میکند و فراتر میرود از ملودرامهای زنان هالیوودی که توسط همسران تهدیدگرشان در خانه زندانی شدهاند (مثل فیلمهای «چراغ گاز»[۶]، «سوء ظن:»[۷] و…). در اینجا زن قهرمان ترجیح میدهد کشته شود تا اینکه دست از رویاهایش بردارد. این فیلم بر پایهی یک دسیسه ساخته شده است، که در آن زندگی موسیو بوده در خطر دارد نه زندگی مادام. اما در نهایت با یک چرخش دراماتیک سریع، میفهمیم که در حقیقت این مادام بوده بود که در تمام مدت به مرگ تهدید میشد.
***
تفاوت نوع لبخند مادام بوده در دو روز، نه تنها تقابل فضای دلگیر زندگی اهالی خانه و آزادی بخشی فضای تخیل را مطرح میکند، بلکه دو نوع زمان متفاوت را نیز برای مواجهه با آن پیشنهاد میدهد: یک زمان معمول (یک زمان آکنده از آداب بورژوایی، دلمردگی و تکرار بیپایان)، و یک زمان رویداد قطعی (زمانی که در آن یک قتل میتواند پردهی عادات مرگ آلود را از هم بدرد).
زمان رویداد قطعی در پس زمینهی کل فیلم ضربه میزند، هشدار میدهد، سوسو میزند و فریاد میکشد. وقتی مادام بوده تنها میماند، خدمتکار از او اجازه میخواهد تا شب با نامزدش بیرون برود. اشتیاق خدمتکار برای رفتن در خیال مادام تصویر مردی با سیبیل بزرگ را میسازد که صورت خدمتکار را نوازش میکند. درخشش هر دو چهره حاکی از اشتیاق و عشق پاک آنهاست. مادام بوده در حسرت چنین رابطهی پر احساسی در ازدواج سراسر کدورتش، خودش را در خلسهی رنج و عذاب از پا درمیآورد.
توالی جالب توجه نماها: ساعت ۵ دقیقه به ۱۰ را نشان میدهد؛ پنجرهای که روی دیوار نقاشی شده در پس زمینه شبیه به یک ساعت شنی غول پیکر به نظر میرسد؛ ساعتی که پیشتر دیدیم حالا در یک نمای بسته ساعت ۱۰ را نشان میدهد؛ ناقوس کلیسا در جایی زنگ میزند، مادام بوده خودش را در آینه نگاه میکند، بیوقفه سرش را پایین میآورد و پیشانیش را به قاب شیشهای ساعت روی قفسه تکیه میدهد. تیک تیک ساعت مادام بوده را به سمت تنها راه خروج هدایت میکند.
زمان معمول در دل زمان نهایی جریان دارد. دولاک این زمان را از طریق انبوهی از آداب و رفتار تکراری به تصویر کشیده است. تکرار یک شوخی بیمزه (اقدام به خودکشی ساختگی موسیو بوده در سه موقعیت مختلف)؛ بازگشت به یک نظم همیشگی (هر وقت مادام بوده گلدان را لبهی میز میگذارد، موسیو بوده آن را به وسط میز بر میگرداند)؛ واکنش یکسان بیتفاوتی و گزاف گویی مثل توپ پینگ پنگی که بیاینکه کسی متوجهش باشد از مقابل صحنهها، شخصیتها و دکورها عبور میکند (مادام و موسیو بوده به نوبت و در ظاهر شانه بالا میاندازند، در خانهی مادام و موسیو لیبیس نیز همین اتفاق میافتد، در بازگشت به خانهی بودهها باز هم موسیو بوده اظهار بیتفاوتی میکند).
هر چه در فیلم مورد اشاره قرار میگیرد خود به یک مانع پوچ بدل میشود. ازدواج، اهالی خانه، تشریفات اجتماعی بیپایان، تجمعات دورهای. نقطهی اوج این ایده جایی است که بعد از شلیک گلوله، موسیو بوده سریعا زنش را در آغوش میگیرد و شروع به چاپلوسی میکند. در اینجا دولاک از یک نمای متوسط به یک نمای باز کات میزند. پشت سر این زوج یک نقاشی از صحنهی تئاتر با دو عروسک متحرک به دیوار آویخته شده است. پرده میافتد و کلمهی «تئاتر» در مرکز قاب پدیدار میشود.
اما تعارض این برخورد دوگانه با زمان چگونه حل شده است؟ از طریق یک روایت خلاقانه که به یک طنز بیرحمانه میانجامد: چرا که رویداد قطعی در جهت رهایی شخصیت اصلی از ازدواج مشت بارش در مقابله با روال تکراری زندگی نه تنها یکبار (وقتی مادام بوده گلولهها را در اسلحه میگذارد) بلکه برای بار دوم هم (وقتی موسیو بوده به سمت مادام شلیک میکند) به شکست میانجامد و اینگونه فیلم همانطور که شروع شده بود به پایان میرسد.
در اینکه ژرمن دولاک نسبت به شخصیتهای اصلی فیلمش چه دیدگاهی دارد جای هیچ بحثی نیست؛ چرا که موضع او نسبت به شخصیتها از شیوهی رفتاری متفاوت آنها کاملا پیداست. ژرمن درموز[۸] در نقش مادام بوده همچون یک مجسمهی یونانی با وقار است؛ مغرور و سرافراز، با رفتار و حالاتی ظریف و بالغ. در اغلب نماها از پشت سر یا از پهلو در حالی دیده میشود که سرش را بالا یا پایین گرفته است، حالات چهره و رفتاری او طوری است که فضا را سنگین میکند و عمق شخصیتیاش را به سایر زمینهها منتقل میسازد. در عوض الکساندر آرکیلر[۹] چهرهای کمیک است با خندههای ترسناک و حالتی قلدر مآب، یک کاریکاتور که از دل تحقیر و تنفر زن بیرون آمده است.
اما در اینجا مفهومی وجود دارد که در ارتباط مستقیم با تصویرهای ذهنی «لبخند مادام بوده» قرار دارد؛ بدین معنی که داستان اصلی فیلم در حقیقت شرح ناکامی یک جنایت متقابل است و عمیقترین دلالتهای فیلم بر محور آن میچرخد. شاید مادام بوده از عواقب کاری که کرده پشیمان باشد اما در کمترین حالت با خواستهی قلبیاش مواجه شده است. از طرف دیگر موسیو بوده هیچ مدرکی برای سوء قصد خودش و یا مادام ندارد. او در شرایط گنگی قرار دارد. او قادر نیست این امکان را در نظر بگیرد که آزادی برای مادام به مراتب بیش از زندگی او ارزش دارد، موسیو بر این باور است که مادام قصد خودکشی داشته است. او قادر به درک این نیست که کندن سر عروسک یا شلیک به همسرش در معنا هیچ تفاوتی با هم ندارد.
«من اِما باووی نیستم» این جمله را مادام بوده در صحنهای از تئاتری که فیلم براساس آن ساخته شده میگوید. و مشخصا مادام در این فیلم به یک شیرزن سورئالیست شبیهتر است تا به یک زن ناکام تراژیک. او ترجیح میدهد همسرش را بکشد تا اینکه به زندگی رقت بارش با او ادامه بدهد. او ترجیح میدهد در رویاهایش به چیزهای غیرقابل تصور بپردازد. گرچه در نمایش اصلی، جنایت ناکام مادام و موسیو بوده تاثیر درمانی خود را بر روی زن و مرد میگذارد (هر دو شخصیت نسبت به هم قدردانی بیشتری پیدا میکنند) اما در نگاه منتقدانهی دولاک به ازدواج، هیچ پایان خوشی برای این ماجرا ممکن نیست. یک نگاه کافیست تا تجلی ترس را در چشمهای مادام بوده و بدن اسیر او در قفس دستهای همسرش دریابید. تنها نکتهی مثبت برآمده از این جنایت ناکام برای دولاک این است: مادام بوده به خودش ثابت کرد که میتواند به ذهنیاتش جامهی عمل بپوشاند.
[۱] Cristina Álvarez López
[۲] Smiling Madame Beudet (1923)
[۳] Germaine Dulac (1882 –۱۹۴۲)
[۴] The Reckless Moment (1949) Directed by Max Ophüls
[۵] L’invitation au vovage (1927)
[۶] Gaslight (1944) Directed by George Cukor
[۷] Suspicion (1941) Directed by Alfred Hitchcock
[۸] Germaine Dermoz (1888-1966)
[۹] Alexandre Arquillère (1870-1953)
فیدان در شبکههای اجتماعی