دست و پا بسته در منجلاب خودساخته ذهن و عین، زن و مرد را در مسیری قرار داده که از این بلاتکلیفی بگریزند و چارهای برای درد به زبان نیامدهشان بیابند. اما همین مسئله گریز، همین گذرِ از پشت سر برای پناه بردن به زیبایی، با حضور ــ تنها ــ فیزیکیِ مرد و ناآرامیهای درونی زن، میسر که نیست، هیچ، بیشتر احتمالیست برای وقوع حادثه. پیش رفتنِ آرامِ این دو در مسیر، اما فکر برخورد را برای ما که از آن بالا، از بالای کوه نظاره گریم، بعید و بعیدتر میکند. پس این تصادمها و برخوردها جای دیگری اتفاق خواهد افتاد؛ جایی در سکون و سکوت مابین حرفها.
در دنیایی دیگر، مرد را که عکاس از آب درآمده، از نگاه یک زن رنگین پوش که ناگزیر در میان کشتیهای غولآسای به گل نشسته قدم برمیدارد، میبینیم. عکاس هم در بحر سوژههای اتفاقیاش پیش رفته و از سر تفریح قابهایی از گوشه کنار این استراحتگاه ساکت و دنج میبندد. دیدن پیرمردی که با شستن لباسهای دستدوم برای فروش به جهانسومیها درآمدی به دست میآورد، گفتگوی تازهای را در اتاقک یکی از کشتیها رقم زده، بلکه از این رخوت، از این دید زدنهای بی ضرورت دست بکشند. اصلاً حالا که قرار شده شب را در اینجا بمانند، تا کی بایستی در سکوت و با دیدن زیباییها از واقعیت پیش رو و البته پشت سر، فرار کنند؟ این لباسها هرچقدر هم شسته شوند، کهنهاند.
واقعیت این است که مرد و زن به بنبست رسیدهاند. مسیر پیش رو به زیبایی ختم نمیشود. مقصد قهقراست. مرد که همچنان عینکش خودنمایی میکند، دم از فکر میزند. فکر به توانِ ادامه دادن. اما چراییاش را مثل باقی حرفها نمیتوان توضیح داد. باید به دیدن سکوت نشست. به اشتعال افکار. فرار از پشت سر با نمایان شدنِ هر از گاهِ چراغها، این چراغهای زیبایِ تداعیگر زوال و از طرفی پناه بردن به مقصدی در دل طبیعت دلنشین و هولناک انزلی یعنی گیر افتادن و به گل نشستن این زندگی. سکاندار کشتی مدتهاست که حواسش جای دیگری است، اگرچه ادای خوب دیدن را درمیآورد و با زن موافق است.
صداهای ذهنیِ عینی شده نگاه مرد را به خارج از قاب میکشاند. همسرش نیز در این جنگل حاضر است. و پیچیدهتر شدن موقعیت ــ همانطور که کلاغها هم از آن خبر میدهند ــ مسیر را ناهموارتر از قبل میکند. مرد که همچنان دوربین دور گردنش خودنمایی میکند، از وهم و یا از واقعیت داشتن آنچه با چشمان بدون عینک خود دید، به نقطه حضور لحظهای زن میرود. حال نگاه زن رنگین پوش به مرد ــ که در پسزمینه در پریشانی به سر میبرد ــ است. طبیعت که از تک و تا افتاد به او ملحق میشود و گفتوگویی دیگر از زن و مرد این بار در قابی حیرتانگیز در زیر سایه کشتی غولآسای زنگزدهای روایت میشود. داشتن یک سگ ولگرد بهتر است از تولهسگی که مدام خرابکاری میکند. مرد با زن موافق است.
فصل نگاهها، در شاتهای عکاس ــ فیلمساز از جایی اوج میگیرد که زن دوربین را از گردن مرد بیرون آورده و به درون آن، به درون مرد ــ عکاس نگاه میاندازد. سر چرخاندن مرد به خارج از قاب، آنجا که دوربین، خیره شده است، بار دیگر استراتژی فرمیک فیلم را یادآوری میکند. ناامنی در خارج از قاب، آنچه ــ تنها ــ کاراکترها میبینند، مثل مرد پشت فرمان، نگاه عکاس، نگاه زن در جنگل و حالا هم نگاههای زن درون دوربین، همه سبب شده برای پیش بردن فیلم، فرم، به ما اعتماد کرده و اجازه نزدیک شدن بیشتر را دهد. منجلابی که مرد با عینکِ روی پیشانی و دوربین ثبت کنندهاش، نشانمان میدهد، همه در آن دخیلاند و در عین حال همه از آن آگاه. زُل زدن زن به خارج از قاب، به خود، بستن چشمها و گوش دادن به آوای مرداب یعنی سیاهی و پایان یک رابطه. حالا نوبت مرد است که زن را نوازش کند و به مسیرش ادامه دهد. سکوت و چراغهای عمودیِ روی شیشه ماشین این ناامنی را در واقعیت تشدید میکند.
بهتر است برگردیم به نقطه اول. به بالای کوه و یکبار هم این فیلم زیبا و هولناک را از آنجا ببینیم. مرُداب در دادن اطلاعات کمی خساست به خرج میدهد. اگرچه بخشی از آن برمیگردد بهتناسب بین شاتهای ثابت فیلمساز و سکوت پیش برنده فیلم. اما نحوه ادا شدن دیالوگها جوری است که در پس هر کلامی انگار باید به دنبال یک معنای نمادین گشت و اطلاعات فیلم را از آنجا جست. در صورتی که نگاههای بازیگران و دیالوگهای معدود پر از وقفه، که فرم فیلم بر آن بنا شده، کافی و در خدمت فضاست و همین همراهیها در فرم است که مُرداب را به تجربهای بدیع و به دور از آن رئالیسم عینی خفه درباره روابط بدل کرده است.
نویسنده، تهیه کننده و کارگردان: کوروش عسگری، تصویربردار: محمدرضا جهانپناه، تدوینگر: شیرین برقنورد، صدابردار: حسن شبانکاره، صداگذار: بهمن اردلان، بازیگران: قربان نجفی، شیوا ابراهیمی، هاله گرجی، سال تولید: ۱۳۹۳، زمان: ۱۴ دقیقه
خلاصه داستان: مردی که دچار دوگانگی شخصیتی است، برای بهبود رابطهاش سفری را با همسرش آغاز میکند و در طول سفر دائما به زن دیگری که عاشقش بوده و او را به قتل رسانده، فکر میکند…
فیدان در شبکههای اجتماعی