درباره فیلمهای کوتاه اکران «پنجگاه» در گروه هنر و تجربه
نوشته: سعیده جانیخواه
اکران فیلمهای کوتاه که مدتیست در گروه هنر و تجربه، تحت عناوین مختلف، متداول شده و به نوعی میتوان گفت برای هر باکس، فصل اکران در نظر گرفته میشود و در شروع ماجرا، با جشنی، رسمیت پیدا میکند، سوالات زیادی را در ذهن من، اول بهعنوان مخاطب و سپس بهعنوان منتقد ایجاد کرده است. مهمترین و پرسش برانگیزترین ویژگی این اکرانها، استراتژی انتخاب است. اینکه آیا سیاستهای گروه هنر و تجربه در این مورد کارآمد قلمداد میشود یا خیر. از آنجا که گروه هنر و تجربه ماهیتی دولتی دارد و از سوبسید دولتی استفاده میکند، پس همه فیلمسازان حق دارند از شرایط مساوی برای اکران فیلمشان برخوردار باشند. بر این اساس، در شکل اولیه با ثبت نام فیلمها و انتخابشان توسط هیات بازبینی روبهرو بودیم تا اینکه جمعی از فیلمسازان، فیلمهای کوتاه خود را در یک باکس مشخص، ارائه دادند. از آن پس، سیستم اکران هنر و تجربه به بازههای فصلی و جمع شدن سلیقهای تعدادی از فیلمسازان و ارائهی باکس ویژهی خود، تغییر یافت. اما به دلیل انتقاداتی که به منطق این اکرانهای فصلی وارد بود و طبعا تضییع حقوق دیگر فیلمسازان را در پی داشت، در حدفاصل این باکسها و در کنارشان، باکسی از فیلمهای منتخب به همان روش اولیه که از متر و معیار بازبینی عبور میکرد، قرار گرفت مانند باکس پنجگاه. اینکه به هر دو شکل وجودی این باکسها انتقاداتی وارد است، در حیطه موضوع این یادداشت نیست، اما نکته قابل تامل دیگر، ماهیت درونی خود باکسهاست که خود به دو بخش تقسیم میشود: اول اینکه اگر باکس انتخابیست (باکس پنجگاه) مبنای انتخاب فیلمها چیست؟ فیلمهای مهم جشنوارههای داخلی یا خارجی؟ که اگر اینطور است چرا تعدادی از فیلمها حضور در جشنوارهها را تجربه کردهاند و تعدادی نه. فیلمهای مهم سال در این باکسها قرار میگیرند؟ پس چرا عموم فیلمها مربوط به سالهای گذشته است؟ آیا سهمیهبندی موضوعی، ژانری، تکنیکی و… وجود دارد؟ اینطور بهنظر نمیآید. در هر باکس قرار است یک فیلم داستانی، تجربی، انیمیشن و… داشته باشیم؟ شواهد میگوید: خیر. بحث بعدی این است که چیدمان باکس به چه صورت است؟ اتفاقی یا بر حسب شباهت موضوع و حرف مشترک؟ هر باکس قرار است مفهوم خاصی را القا کند؟ مثلا باکس فیلمهای روانشناسانه، باکس فیلمهای مربوط به مسائل زنان، باکس فیلمهایی با دغدغههای اجتماعی؟ باز هم اینطور به نظر نمیآید و آنچه من تا به امروز دنبال کردهام، خبر از منطق خاصی درباره ماهیت هر باکس نمیدهد. حداقل فیلمهای باکس پنجگاه که موضوع اصلی این یادداشت است، از قانون ویژهای پیروی نمیکردند. در صورتی که احساس میکنم اتفاق مثبت اکران فیلمهای کوتاه باید از برنامه مدون و دقیقی برخوردار باشد، تا آنجا که حتی به این فکر شود که کدام فیلم، در کدام دقایق پخش شود، کدام فیلم اول و کدام آخر باشد و در هر باکس تعداد ثابتی فیلم داشته باشیم. از این سوال و جوابها که بگذریم میرسیم به «پنجگاه»، پنج فیلمی که از پله پنجم کمکم شما را پایین میاندازد تا به سقوط کامل برسید، پنج فیلمی که هر لحظه و پس از اتمام یکی، دیگری ریشهی امید شما را برای بهتر شدن، عمیقتر خشک میکند و از این نظر مکمل خوبی برای بستن یک باکس بودند. پنج فیلمی که هیچچیزی به شما نمیدادند جز امتداد تصاویر. درست است که سینما در ذات و در تکنولوژی، مجموعهای از تصاویر به هم پیوسته است که در سرعت نرمال، ۲۴ فریم در ثانیه پخش میشود و به اقتضای فضا میتوان این سرعت را کندتر یا تندتر کرد، اما آیا سینما واقعا تنها به همچسباندن قابهایی جدا از هم است؟ آنچه از سینما مفهومی میسازد که در یک تک قاب، ساخته نمیشود، فراتر از این نیست؟ این نکتهای ست که در تمامی این پنج فیلم به چشم میخورد. تصاویری که پیوستگی منطقی ندارند و به این دلیل کارکرد سینمایی ندارند. قابهایی به شدت تکراری و مفاهیمی از آن تکراریتر.
پانصد مثقال طلا (۱۳۹۴) ساخته شهرزاد دادگر
داستانی از تردید یک مادر برای سقط جنینی که فاکتورهای سندروم دان را دارد. در ابتدای فیلم جملاتی حک میشود که از ماجرای فیلم خبر میدهد و مخاطب را آگاه میکند که فیلم درباره قانون دیه برای سقط جنین است و آلارمِ «خارجیها خوب به من نگاه کنید، این فیلم برای شماست» در ذهن من روشن میشود. همانطور که از نام فیلم و توضیحات ابتدایی برمیآید، جدال و کشمکش اصلی فیلم باید بر سر پرداخت دیه برای سقط باشد، اما فیلم شما را طوری هدایت میکند که جدال اصلی داستان را میتوان کشمکش زوج برای حفظ یا سقط جنین دانست. زن مخالف سقط است و مرد موافق. برای بسیاری از صحنهها توجیه منطقی وجود ندارد. مثلا فیلم با صحنهی خرید کفش برای زن آغاز میشود و تمرکز ویژهای روی این خرید میگذارد، اینسرتهای متعدد از پاهای زن که کفشهای مختلفی را امتحان میکند، به مخاطب میگوید که قرار است با این صحنه، مفهومی در فیلم ساخته شود، اما عملا میتوان صحنه آغازین را کات کرد و بیرون گذاشت و دید که هیچ اتفاقی برای باقی فیلم نمیافتد. از دیگر مواردی که در فیلم بهصورت هایلایت شده میدیدیم نشان دادن سبک زندگی این زوج بود، در پلانهایی که در خانه دیده میشدند حرف خاصی درباره تصمیمی که باید بگیرند، رد و بدل نمیشد و زن عموما در حال آشپزی دیده میشد: از پختن کوکوسبزی و آمادهسازی مربای آلبالو به پختن آش نذری میرسیدیم و مرد هم دست از گردو شکستن برنمیداشت. فکر میکنم برای جا انداختن اینکه زندگی در خانه این زوج چگونه میگذرد، همان نشان دادن یکی دو پلان کفایت میکرد و احتیاجی به تاکید نبود. از نکات جالب طراحی صحنه، دفتر حاج آقا بود که زوج برای پرسیدن مسئله شرعی سقط نزدش رفته بودند، درست متوجه نشدم که با چیدن آن همه کارتن در اطراف دفتر آن از هم نوع کارتن موز، میخواست چه بگوید؟ مفهوم این صحنه چیست: زوجی که برای سوال به دفتری میروند و در کارتنها احاطه شدهاند. پانصد مثقال طلا که دیه جنینیست که نمیدانیم سقط میشود یا نه، در پلانی که زن و مرد در اتوبوس نشسته و به خانه برمیگردند، تمام نه، بلکه رها میشود. به منطق داستانی اثر کاری ندارم که سندروم داون در آزمایشات تکمیلی بارداری که البته برای مادر خطر به همراه دارد، احتمال نیست بلکه با قطعیت میتوان در موردش نظر داد. این فیلم به عنوان فیلم شماره یک پنجگاه، بهترین اثر این باکس بود.
پرده توری (۱۳۹۵) ساخته آرش محمودی
هرکدام از فیلمهای پنجگاه را میتوان بهسادگی در یکی از ژانرهای ساختگی جهان فیلم کوتاه ایران، جای داد. «پرده توری» در ذیل ژانر روشنفکرنمایی افراطی جای میگیرد. قصه زوجی هنرمند که نمیدانیم مشکل از کجاست و چرا قصد جدایی دارند، در حالیکه بهنظر میرسد هیچکدام مایل به جدایی نیستند. فیلم تلاش کرده گریزی به ایده نمایش در نمایش هم بزند و این زوج برای یک شب ادای آدمهای خوشبخت را در بیاورند، اما موفق نبود. نکته دیگر فیلم، مربوط به زاویه دید سیما، شخصیت زن فیلم است که مدام از پنجره به خانه روبهرو خیره میشود و زنی را میبیند که قرینه خودش است، با هم سیگار میکشند، با هم میایستند، با هم مینشینند و… به نظر میرسد قرار است زن خانه روبهرو، آیندهی فرضی سیما باشد که در تنهایی و سکوت است، اما ارجاع خوبی نیست، چون از دیالوگها برمیآید که سیما در این ده سال زندگی مشترکش هم تنها بوده است. این فیلم به جد، یک ادای مطلق روشنفکری ست که در بیان موضوع و چیدن منطق فیلم ناتوان است و دیالوگهای تصنعی و بازی بد بازیگرها را هم بهعنوان چاشنی در خود دارد. مشخص نیست «پرده توری» سعی در بازسازی روابط این زوج دارد یا سعی در دادن اطلاعاتی زائد به بیننده. بزرگترین مشکلم با فیلمهای پنجگاه این بود که معلوم نیست میخواهند چه بگویند، بهنظر میآید قصد گفتن داستانی را دارند اما بلد نیستند از کجای قصه باید شروع به تعریف کنند، خط مشخصی ندارند و به همین دلیل تلاش فیلمساز با برداشت مخاطب، کاملا متفاوت است.
ملاقات محرمانه خانم و آقا (۱۳۹۷) ساخته سجاد حسینی
طولانیترین فیلم پنجگاه و تکراریترین از حیث موضوع. طبق آنچه درباره ژانرهای فیلم کوتاه ایران، پیشتر توضیح دادم این فیلم در دسته «یک دختر روسپی و ماجراهایی که در خانهای ناشناس خلق میکند» قرار میگیرد. از این دست فیلمها حداقل ۱۲ مورد را با ماجراهای گوناگون دیدهام، که در نهایت یا بر کسی تاثیر میگذارد یا تاثیر میپذیرد. آنچنان شخصیت روسپی برای فیلمسازان فیلم کوتاه پر کاربرد بوده که حتی در آثار سینماییمان با این مسئله شوخی میشود (مثلا در «دایره زنگی» پریسا بختآور). شخصیتهای «ملاقات محرمانه خانم و آقا»، فاقد منطق رفتاری هستند، آشناییهای بیمفهومی که در جریان فروش خانه شکل میگیرد و باعث میشود دختر روسپی و پسر صاحبخانه مدتی نقش زوج را ایفا کنند. بدترین دیالوگ فیلم این جاست:
– اسمت چیه؟
– گلناز؟
-چی؟ (با تعجب) کمتر، همچین اسمی شنیدم. این جمله در مواردی به کار میرود که اسم شخصیت مثلا چیزی شبیه «سریتا نارا» باشد نه اسمی مثل گلناز. از این دست خطاها، در فیلم زیاد دیدم. مثلا خریداران خانه با اصرار وارد خانه میشوند و تمایل دارند تمام اطراف و اکناف را خوب ببینند اما با دیدن گلناز، دختر روسپی که در نقش همسر مهرداد که صاحبخانه است، در برابرشان ظاهر میشود، از ایجاد مزاحمت خود عذرخواهی کرده و قصد بازگشت دارند. (آن اصرار کشنده کجا و این نرم شدن آنی چرا؟) یا اینکه مشاور املاک برای پر کردن فایل خود در حالیکه صاحبخانه در چند قدمیاش ایستاده، از گلناز درباره اطلاعات شناسنامهای همسرش (در واقع همسر ساختگیاش) سوال میپرسد!! مهرداد پای گلناز را به خانهاش باز کرده تا نامه برادرش، که دوست قدیمی مهرداد بوده را به خواهرش که عشق دوران دبیرستان خودش بوده، برساند، در پایان نیز پنهانی، نامه را در کیف گلناز میگذارد، نمیشد زودتر این کار را کرد؟ چرا ماجرا بیهوده ادامه پیدا میکند؟ بهطور کلی میتوان گفت که داستان چفت و بست محکمی ندارد و هر لحظه در معرض لو رفتن و فروپاشیست. کنشها در جهت پیشبرد خط داستانی عمل نمیکنند و یک کل واحد نمیسازند.
بارانهای گاه به گاه (۱۳۹۴) ساخته کاوه دانشمند
فیلمی از کارگردانی ایرانی با تیم بازیگران خارجی. کل فیلم سه یا چهار دیالوگ دارد، داستان ندارد و تنها یک موقعیت کوتاه را نمایش میدهد. بیشتر شبیه یک تیزر با این پیام است که: «با خانواده خود مهربان باشیم» یا «به اعضای خانواده توجه کنیم» و چیزهایی از این قبیل. هرچند که فیلم قرار بوده از رها شدن خانواده توسط پدر و تاثیری که روی فرزند گذاشته بگوید اما زبان اثر در بیان موضوع، الکن است. پدری پشت فرمان نشسته و از فرزند و همسرش سوال میپرسد، زن به خواب فرو رفته یا خودش را به خواب زده و دختربچه هدفون روی گوش دارد و چیزی از سوال پدرش نمیشنود. پدر که عصبانی شده در گوشهای از جاده توقف کرده و پیاده میشود، باران شدت گرفته و دختر پدرش را صدا میزند و پایان. تنها ویژگی مثبت فیلم، این بود که مخاطب را درنماهای خارجی پیش میبرد و لحظاتی میشد درامهای عمدتا آپارتمانی و فضای داخلی همیشگی را فراموش کرد.
پرگار (۱۳۹۷) ساخته میثم عباسی
این فیلم در دسته «پیری و تنهایی» جهان فیلم کوتاه ایران، قرار میگیرد، با رویکردی که اصرار دارد پیری را فرآیندی رو به زوال نشان دهد، پیرمردی که به تنهایی زندگی میکند و گاهی پیرزنی در پارک همدم اوست. در این فیلم چون تعدد شخصیت وجود ندارد و دیالوگی هم شنیده نمیشود مگر صدای پشت تلفن یا صدای گوینده رادیو، توجه مخاطب هر چه بیشتر به دیگر عناصر، چون طراحی صحنه و ترکیببندی عناصر قاب، فیلمبرداری و نورپردازی جلب میشود. طراحی صحنه عمدتا بر تنهایی پیرمرد و عاجز بودنش در انجام کارهای خانه تاکید میکند در حالیکه در فیلم میبینیم که پیرمرد در انجام کارهای شخصیاش چون شستشو، تراشیدن ریش و غذا پختن ظاهرا با مشکل ویژهای روبهرو نیست. در فیلم با پلانهایی روبهروییم که دلیلی برایشان وجود ندارد و فقط کارگردان احساس کرده که این قاب میتواند زیبا باشد، مثلا در چند پلان سایه پیرمرد را پشت پنجرههای طرحدار میبینیم یا اینکه در پلانی که پیرمرد به تختخواب میرود، با اینکه همه برقها را خاموش کرده روی قسمتی که میخوابد یک نور شدید موضعی (معلوم نیست از کجا، از پنجره؟ از سقف؟ از نورگیر؟) قرار گرفته که به طور واضح نورپردازی شده و منطقی جز این ندارد که پلان را مانند صحنه تئاتر زیبا کند. انتخاب اسم پرگار برای فیلم مثبتترین بخش فیلم بود که گردش پیرمرد را روی یک مدار دوار نشان میدهد، هر روز روی تکرارها حرکت کردن که البته فقط مختص پیری نیست.
پنجگاه باکس فیلمهای تمام نشده بود و شاید باکس فیلمهای شروع نشده. فیلمهایی که هنوز روی پله اول ایستادهاند و متن کاملی برای اجرایی شدن ندارند، اما زود و ناپخته ساخته شدهاند. فیلمهایی که خودشان هم نمیدانند حرف اصلیشان چیست و بلد نیستند حواشی و متن را از هم جدا کنند. فیلمهایی که جزئیات اضافهشان، کمکی به شناساندن فضا به مخاطب نکرده و در عوض او را سر در گم کرده است. چقدر خوب که قرار است با اکرانهای فیلمکوتاه، دیده شویم، اما کاش برنامهریزیها و فیلم ساختنها چنان باشد که خوب دیده شویم تا برای سالهای آینده مخاطبهای هزار برابری داشته باشیم، چنان که بیننده حس کند با تمام شدن اکران یک باکس و ندیدنش، چیزی را از دست داده است. چیزی که قرار نیست پس از فید شدن از روی پرده در شبکه نمایش خانگی به دست بیاورد.
فیدان در شبکههای اجتماعی