نوشته: امید عبدالهی

داخلی، روز، خانه‌ای قدیمی

سیاهی مطلق. صدای دورِ ضربه‌های پُتک بر پیکر یک ساختمان بگوش می‌رسد. با باز شدن آرام تصویر از تاریکی جزئیاتی از فضای داخلی خانه قدیمی را می‌بینیم: یک قاب عکس غبار گرفته که تصویر قدیمی و سیاه و سفید خانواده‌ای چهار نفره (مرد، همسر و دو فرزند خردسالشان) را در جلوی نقاشی بارگاه امام رضا (ع) نشان می‌دهد. میز کوچک ناهارخوری با چند بشقاب و یک زیرسیگاری که بر لبه آن یک نخ سیگار از نیمه رها شده، در حال سوختن است. بخشی از در یخچال که دو عکس خانوادگی (پسری جوان و دختری به همراه همسرش در لباس عروسی) به آن چسبانده شده است و لوس‌تر رنگ و رو رفته آویزان به سقف آشپزخانه. همزمان با دیدن این تصاویر صدای ضربه‌های سنگین پُتک نزدیک و نزدیک‌‌تر می‌شود. لوس‌تر از شدّت این ضربه‌ها به لرزه افتاده است. زنی پنجاه و چند ساله و موقر با چشم‌هایی نگران به سقف آشپزخانه خیره شده است.

قطع به:

عنوان فیلم در سیاهی.

داخلی، شب، آشپزخانه خانه قدیمی

مقداری سیب زمینی درون قابلمه بزرگی در حال آب‌پز شدن است. از بیرون آشپزخانه صدای همهمه عده‌ای شنیده می‌شود. زن با کاردی که در دست دارد، کاهویی را به تکه‌های کوچک‌تر برش می‌زند. ناگهان با باز شدن در آشپزخانه حجم بیشتری از صداهای بیرون وارد آشپزخانه می‌شود. زن همزمان که نگاهش را به سمت در می‌چرخاند، روسری خود را هم مرتب می‌کند. بر روی چهره او صدای پسر جوانی را می‌شنویم.

صدای پسر جوان [دستپاچه] ببخشید… مثه اینکه اشتباه اُمدم!…

درِ آشپزخانه توسط پسر جوان بسته می‌شود و زن به کارش ادامه می‌دهد. چند لحظه بعد صدای یک موسیقی پُر طنین به همهمه‌های بیرون اضافه می‌شود. زن با شنیدن صدای موسیقی نگاهی به درِ آشپزخانه می‌اندازد. از پس شیشه مشجر در، شعاع رنگین رقص نوری به داخل می‌تابد. زن درِ آشپزخانه را قفل می‌کند.

داخلی، شب، آشپزخانه، ادامه

زن پشت به در آشپزخانه مشغول پوست کندن سیب زمینی‌های آب‌پز است. صدای موسیقی و همهمه بیرون ادامه دارد و گاه‌گاهی از پشت شیشه مُشجر در آشپزخانه تصویر ناواضح کسی را می‌بینیم که عبور می‌کند. زن همانطور که مشغول کار است متوجه چیزی در آن‌سوی پنجره رو به حیاط آشپزخانه می‌شود. سپس با نگرانی و در حالی که روسری‌اش را مرتب می‌کند، به سمت پنجره رفته و درِ کرکره‌ای آن را می‌بندد. در این هنگام کسی دستگیره در آشپزخانه را می‌چرخاند که وارد آنجا شود، اما چون در قفل است، مجبور به در زدن می‌شود. از پشت شیشه مشجر در، تصویر شطرنجی شخصی (پسر بیست و چند ساله زن) دیده می‌شود. زن اندکی درِ آشپزخانه را باز می‌کند.

زن چی می‌خوای؟

پسر [از پشت در و بدون اینکه چهره او را ببینیم] چهار پنج تا دیگه از بچه‌ها دارن میآن، بشقاب و لیوان کمه.

زن از قاب خارج شده و پس چند لحظه با یک سینی حاوی چند بشقاب میوه خوری و لیوان بازمی‌گردد و آن را از لای در به پسر می‌دهد.

پسر [باز هم از پشت در و بدون اینکه چهره او را ببینیم] رختخواب‌ها و پنکه رو هم بردم پایین.

زن پرده‌های پذیرایی رو هم بکش.

داخلی، شب، آشپزخانه، ادامه

زن در حال کوبیدن سیب زمینی‌های آب‌پز است. میهمانی بیرون از آشپزخانه ادامه دارد و صدای موسیقی هم همچنان شنیده می‌شود. زن مشغول اضافه کردن ادویه به غذایش می‌شود، که صدای قهقهه چند دخ‌تر از بیرون آشپزخانه توجه او را به خود جلب می‌کند. زن دست از کار می‌کشد و به پشت در آشپزخانه می‌رود و سعی می‌کند که صداهای بیرون را واضح‌‌تر بشنود.

قطع به:

زن با نگرانی در حالی که گوشی تلفن رومیزی را در دست دارد، منتظر برقراری ارتباط با آن سوی خط است. پس از گذشت چند ثانیه ارتباط برقرار می‌شود.

صدای پسر [از آن‌سوی خط تلفن و ضعیف] الو… بله؟

زن [با لحنی جدی] یه لحظه بیا اینجا کارت دارم…

قطع به:

زن به دیوار کنار درِ آشپزخانه تکه زده و منتظر است. چند لحظه بعد پسرش می‌رسد و در را تا نیمه باز می‌کند.

پسر بله؟

زن [بدون اینکه به پسر نگاه کند] مگه قرار نشد دخ‌تر نباشه؟!

پسر [کلافه] تو رو خدا دوباره شروع نکن … اینا همه بچه‌های دانشگاهَن.

زن: من واسه همون تعدادی که گفتی دارم غذا درست می‌کنم.

پسر خُب یه ذره بیش‌تر درست کن.

زن نگاهی غضب‌آلود به او می‌اندازد و پسر در را می‌بندد و می‌رود.

داخلی، شب، آشپزخانه، ادامه

زن مشغول شستشوی مقداری میوه است. همچنان سر و صدای مهمان‌ها به همراه موسیقی از بیرون آشپزخانه به گوش می‌رسد.

قطع به:

زن در حال شمردن تعدادی قاشق و چنگال است.

قطع به:

پسر در آستانه در آشپزخانه ایستاده و یکی یکی سینی‌های حاوی خوراک شام را از زن گرفته و به مهمان‌ها می‌رساند.

قطع به:

زن بر روی صندلی، پشت به در آشپزخانه نشسته و با دستهای خسته‌اش وَر می‌رود. حالا موسیقی قطع شده و از سر و صدای بیرون آشپزخانه مشخص است که مهمان‌ها مشغول خوردن شام هستند. نور لامپ آشپزخانه برای لحظه‌ای دچار اختلال می‌شود. زن به لامپ می‌نگرد.

داخلی، شب، آشپزخانه

زن در حال مرتب کردن وسایل آشپزخانه است. سر و صدای مهمان‌ها را می‌شنویم که همچنان در حال خوردن شام هستند. ناگهان پسر در حالی که دستانش را روی بلندگوی یک گوشی تلفن همراه گذاشته، وارد آشپزخانه می‌شود. ما او را فقط از طریق انعکاس‌اش در پنجره آشپزخانه و بصورت ناواضح می‌ببینیم.

پسر [آهسته و با احتیاط] این بابای یکی از بچه‌هاس… بیا باهاش حرف بزن بگو نگران نباشه.

زن که در برابر کار انجام شده قرار گرفته، با اکراه گوشی را از پسر می‌گیرد.

زن الو… [جوابی دریافت نمی کند] قطعه که!

در همین لحظه زنگ گوشی به صدا در می‌آید.

پسر آها… دوباره گرفت… بردار…

زن با تردید تلفن را جواب می‌دهد و سعی می‌کند چیزی بگوید. در آن‌سوی خط صدای نامفهوم مردی شنیده می‌شود.

زن الو… سلام… خیلی ممنون، شما خوبین؟… خواهش می کنم، مثه دخ‌تر خودم می‌مونه… نه، نگران نباشین… چه زحمتی، بعد شام میآن…

پسر [دستپاچه وسط مکالمه زن می‌پرد] بگو آخر شب میآن …

زن بدون توجه به حرف پسر، به او پشت کرده و به مکالمه‌اش ادامه می‌دهد.

زن بله الان دارن شام می‌خورن… ممنون… شما هم شب خوبی داشته باشین… خداحافظ.

زن به سمت پسر برمی‌گردد و گوشی تلفن همراه را به او بازمی‌گرداند.

پسر [شاکی] چی داری می‌گی؟ خراب کردی که… من دارم می‌گم بگو آخر شب، تو می‌گی الان؟

پسر گوشی را از زن گرفته و با دلخوری از آشپزخانه بیرون می‌رود. زن بدون هیچ پاسخی، تنها با نگاهش رفتن او را دنبال می‌کند.

داخلی، شب، آشپزخانه­، ادامه

زن مشغول شستن ظروف است. حالا دوباره از بیرون آشپزخانه صدای همهمه و موسیقی شنیده می‌شود. تلفن رومیزی آشپزخانه زنگ می‌خورد. زن از شستن دست می‌کشد و به تلفن پاسخ می‌دهد. در آن‌سوی خط صدای نامفهوم زنی جوان (دخ‌تر زن) شنیده می‌شود.

زن الو… سلام، خوبی؟… [بی حوصله] بد نیستم… توی آشپـزخونه… نه یه چـند تا از دوستاشو دعوت کرده دور هم باشن… نمی‌دونم…

صدای موسیقی و خنده‌های بلند مهمان‌ها بیش‌تر می‌شود. زن گوشی تلفن را برمی‌دارد و برای ادامه مکالمه‌اش به ایوان جلوی پنجره آشپزخانه می‌رود.

زن [در حال خارج شدن از آشپزخانه] از صبـح که صـدای بیل و کُلنگ همـسایه بوده، الان هم داداشِ جنابعالی… نه اون همسایه پشتیه بود، این همسایه دست راستیه… آره دیگه…

چند لحظه بعد صدای موسیقی قطع و بلافاصله پسر وارد آشپزخانه می‌شود و در انتظار زن می‌ماند. ما اینبار هم پسر را تنها از طریق انعکاس‌اش در شیشه پنجره آشپزخانه می‌بینیم. زن متوجه حضور پسر می‌شود و به آشپزخانه بر می‌گردد.

زن [به دخترش در آن‌سوی خط تلفن] نه، هنوز نیومده… شوهرت خوبه؟… الو… الو، ببین من یه خورده از کارام مونده، تموم شد خودم بهت زنگ می‌زنم… قربانت… خداحافظ.

با قطع شدن تلفن، زن نگاهی به پسر می اندازد.

پسر [با نگرانی] فکر کنم یکی از این همسایه‌ها فضولی کرده…

زن بدون هیچ حرفی چادرش را می‌پوشد، به ایوان جلوی پنجره آشپزخانه می‌رود و از قاب خارج می‌شود. پسر با نگاهش او را دنبال می‌کند. چند ثانیه بعد زن از هـمان سمت، به آشپزخانه باز می‌گردد. او چادرش را به گوشه‌ای پرتاب می‌کند و بی‌توجه به حضور پسر، شستن ظرف‌ها را ادامه می‌دهد.

پسر [با تعجب] پس چرا نمیری دمِ در؟

زن بابات داره صحبت می‌کنه.

پسر به آرامی از آشپزخانه خارج می‌شود. بعد از چند ثانیه مردی پنجاه و چند ساله (همسر زن) از سمت ایوان جلوی پنجره، وارد آشپزخانه شده و با عصبانیتی که سعی در کنترل آن دارد، بر روی صندلی چوبی میز ناهارخوری می‌نشیند. صدای خنده‌های بلند دختران حاضر در مهمانی، نگاه بی‌رمق او را به سمت بیرون آشپزخانه می‌کـشاند. زن شام مرد را جلویش می‌گذارد و دوباره به سراغ شستن ظروف می‌رود. (به نظر می‌رسد به عمد زمان شستن را طولانی می‌کند) مرد بی‌اعتنا به شام روی میز، از درون جیبش نخ سیـگاری بیرون می‌آورد و آتش می‌زند. زن که پشت به مرد مشغول کار است، با شنیدن صدای روشن شدن فندک، زیرسیگاری را هم جلوی او می‌گذارد. حالا در بیرون آشپزخانه دوباره پخش موسیقی از سر گرفته می‌شود. مرد سیگارش را نیمه‌تمام خاموش می‌کند و از همان سمتی که آمده، بازمی‌گردد. زن با نگاهش رفتن مرد را تعقیب می‌کند.

داخلی، شب، آشپزخانه، مدتی بعد

درِ آشپزخانه باز می‌شود و سینی بزرگی که پر از پوست میوه، تخمه و تعداد زیادی بشقاب و چاقوی کثیف است، به داخل هُل داده می‌شود.

قطع به:

زن آشغال‌های درون سینی را در سطل زباله خالی می‌کند.

قطع به:

از پشت شیشه مشجر در آشپزخانه، تصویری شطرنجی، از جنب و جوش مهمان‌ها می‌بینیم که با همراهی موسیقی در حال شادی و رقص هستند. زن بر روی صندلی میز ناهارخوری نشسته و همـانطور که با بی‌اشتهایی شام می‌خورد، به نقطه‌ای نامعلوم خیره شده است. بزن و برقص بیرون آشپزخانه به اوج خود رسیده که ناگهان برق ساختمان می‌رود. حالا در تاریکی به جای موسیقی، سر و صدای مهمان‌ها را می‌شنویم که از رفتن برق ناراحتند و غُر و لند می‌کنند. زن به سمت پنجره می‌رود و نگاهی به حیاط می اندازد. در این لحظه صدای یکی از میهمان‌ها را می‌شنویم که به اصرار بقیه، شروع به خواندن یک تصنیف قدیمی می‌کند. زن با شنیدن این تصنیف خودش را به پشت در آشپزخانه می‌رساند و غرق شنیدن آن می‌شود. تا اینکه صدای نابهنگام زنگ یک تلفن همراه (تلفن همراه همان دختری که پدرش نگرانش بود)، آرامش زن را بر هم می‌زند. صدای زنگ از جایی نامعلوم در آشپزخانه بگوش می‌رسد و زن با تعجب به سمت منبع صدا می‌رود. او گوشی تلفن همراه دخ‌تر را در سطل زباله پیدا می‌کند.

قطع به:

زن در تاریکی مشغول تمیز کردن گوشی تلفن همراه است که مجدداً زنگ آن به صدا در می‌آید. او نگاهی به صفحه نمایش گوشی می‌اندازد و برای پاسخ دادن مردد است. به آرامی گوشی را روی میز می‌گذارد.

قطع به:

زن در تاریکی، پشت پنجره آشپزخانه ایستاده و نظاره‌گر بیرون است. سر و صدای مهمان‌ها هنوز شنیده می‌شود. در این هنگام برق خانه وصل می‌شود و با روشن شدن چراغ‌ها، فریاد شادی مهمان‌ها نیز بلند می‌شود. زن سرش را به سمت صداها می‌چرخاند.

قطع به:

یک سینی پر از فنجان چای. زن گوشی تلفن همراه دختر، که باز هم در حال زنگ خوردن است را در گوشه سینی گذاشته و آن را از قاب تصویر خارج می‌کند.

داخلی، نیمه شب، آشپزخانه

زن خسته‌‌تر از قبل بر روی صندلی آشپزخانه نشسته و با بی‌حوصلگی به لیوان چایی که جلوی‌اش قرار دارد، خیره شده است. از بیرون آشپزخانه صدای مهمان‌ها که دسته جمعی در حال خواندن یک ترانه شاد هستند، بگوش می‌رسد. بعد از چند لحظه زن از جایش بلند می‌شود، چادرش را بر تن می‌کند و پس از خاموش کردن چراغ آشپزخانه، به آهستگی از سمت ایوان جلوی پنجره از قاب تصویر بیرون می‌رود. ما برای لحظاتی کوتاه بر روی آشپزخانه تاریک و خالی از حضور زن مکث می‌کنیم.

داخلی، نیمه شب، زیرزمین خانه، ادامه

نور اندکی از دو پنجره کوچک زیرزمین به داخل تابیده است. مرد در گوشه زیرزمین بر روی رختخواب‌اش دراز کشیده و سیگار می‌کشد. صدای ترانه خواندن و دست زدن مهمان‌ها همچنان از دور شنیده می‌شود. با روشن شدن چراغ راهروی باریک زیرزمین، صدای پای زن را می‌شنویم که نزدیک نزدیک‌تر می‌شود. مرد به سرعت سیگارش را خاموش می‌کند، ملحفه سفید را به روی خودش کشیده و وانمود می‌کند که خواب است. زیرزمین پر از خِرت و پِرت است. تعدادی دیگ بزرگ، چند کفگیر مسی، یک آیینه، تلویزیونی قدیمی و یک چراغ نفتی خاک گرفته، بیش از هر چیز جلب توجه می‌کنند. پنکه کوچک قدیمی هم لرزان لرزان مشغول کار است و بادِ آن، ملحفه سفید رنگ روی مرد را تکان می‌دهد. زن با قدم‌های سنگین وارد می‌شود و رختخواب خود را در کنار رختخواب مرد پهن می‌کند. اما شئی مستطیل شکل که در لای تشک گذاشته شده، نظر او را به خود جلب می‌کند. زن آن را برداشته و به جمع اثاثیه گوشه انباری اضافه می‌کند. سپس رختخوابش را مرتب می‌کند و بر روی آن می‌نشیند. حالا تصویر آن شی را می‌بینیم و متوجه می‌شویم که همان قاب عکسی است که تصویر سیاه و سفید خانواده چهار نفره آن‌ها را در جلوی نقاشی بارگاه امام رضا(ع) نشان می‌دهد. شادی و پایکوبی مهمان‌ها تمامی ندارد و دوباره اوج گرفته است. زن با چشمان خسته‌اش به پنجره کوچک زیرزمین که توسط میله‌های باریکی پوشیده شده می‌نگرد.

قطع به:

سیاهی مطلق. اما همچنان صدای آواز خواندن و شادی کردن مهمان­ها ادامه دارد. عنوان‌بندی پایانی فیلم.

پیوند کوتاه: https://www.fidanfilm.ir/?p=14043