نوشته: مجید فخریان
«نجس» به کارگردانی یهمن و بهرام اَرک
با نمونه مثالزدنی «حیوان»، تفاوتهای این فیلم در قیاس با کارهای دیگر برادران اَرک، به وضوح مشخص است. شاید اگر «حیوان» در کار نبود، «نجس» در قیاس با فیلمی چون «آفتابسوخته» نمره بالاتری میگرفت، اما حالا در حضور «حیوان»، میتوان نتیجهندادن «آفتابسوخته» را به خاطر ظرفیتهای بالقوهاش بخشید (از این جهت که این ظرفیتها در «حیوان» به کمال رسیدند) و با سختگیری بیشتری به مسیر «نجس» خرده گرفت (از این جهت که از ساخت کارهایی حتی کلاسی چون «سیمین سینماست» فاصله بگیرند.) تفاوت آشکار است: در آشکارگی بیش از حد «نجس». مشخصاً نمای پایان. نمای پایان هر دو فیلم، «نجس» و «حیوان». سهم «حیوان» یک پایان کناییِ بسیار گزنده و سهم آن یکی، یک دوراهی اخلاقی که با تمهیدی بسیار واضح یکی از آن دو راه توسط فیلمساز انتخاب میشود. ظرافتهای «حیوان» اما نشان میدهد که دو برادر قدمها از تجربههای قبل فاصله گرفتهاند و با عزمی متهورانه پیش میروند. «نجس» در زمانه خود بسیار تحسین شد با واژههایی آشنا: به اندازه، منسجم و واجد کشمکشهای درگیرکننده. امروز خوشبختانه دیگر بهاندازه رعایت نمیکنند. «جاهطلبند و گوشبهزنگ». فقط یک مسئله میماند: برای قدمهای بعدی این مسئله را خود نیز باید بدانند.
«خانوم گلمیخکی» به کارگردانی سارا طبیبزاده
یک انیمیشن ناب و انسانی که در طی ده دقیقه زمان خود هم حواس شنوایی را دور از دسترس آلایندههای شیمیایی به آرامش میرساند و هم پلکزدنهای چشم را به نظم نرمال خود بر میگرداند. فیلمی متین و متواضع و به معنای مطلق کلمه کوتاه. دارای یک ایده محرک، یک غافلگیری و یک ضربه نهایی. با تمام بدبینیهایم نسبت به عنصر غافلگیری (به عنوان عنصری ضد تعلیق) سکانس ایستگاه غافلگیرم کرد به قدری که پیش از رخداد، زمان فیلم را با خود مرور کردم و آن را به عنوان ایده محرک اصلی که دیرهنگام آمده بود برشمردم اما پس از آن، که در نقش یکی دیگر از سوسوهای امید خانوم گل میخکی در لابهلای زندگی روزمرهاش جای گرفت، جا خوردم. معضل فیلم به پایان آن باز میگردد. این پایانی است درست و در مسیر فیلم اما نه چندان مجاب کننده و بزرگ. یک پایان متهورانه، پایانی که ضربه نهاییاش از قاب بیرون بزند، «خانوم گل میخکی» را به راحتی به یک کار دست نایافتنی بدل میکرد.
حذف اضطراری به کارگردانی پیمان نعیمی و فهیمه آقاحسنی
هیچ بد نیست مجموعهیادداشتهای مربوط به این بازخوانی را با «حذف اضطراری» به پایان برم. این شاید غول همه فیلمهای این پنج سال باشد. اما پیش از آنکه از غول بودنش بگویم، میخواهم به عقب بازگردم و درباره دیدار اولم با فیلم در جشنواره تهران و حدس و گمانی که پس از آن برای آینده سینمای کوتاه تصور کردم بنویسم. صریح بگویم: این غول را نعرهکنان بر فراز بام سینمای کوتاه تجسم میکردم که آمدهبود پلهای ارتباطی سینمای کوتاه و بلند را با قدمهای غرّان خود ویران کند و با مرز تازهای که خود ایجاد کردهبود، برای هر دو سو، عرض اندام کند؛ به فیلمکوتاهیها و هرآنچه که آماتوریسم نام دارد، چشم غره رود و فقر خواسته و ناخواستهشان را بهشان یادآوری کند و به (تهیهکنندههای) فیلم بلند بگوید من آمادهام. استخدامم کنید. در واقع پیش از آنکه تورم و معضلات سیاسی کشور، عدهای را از کار بیکار کند، این فیلم یک تنه موفق به انجام این کار شد و یکتنه توانست تولید در سینمای کوتاه را گران کند. (همینجا این نکته را ذکر کنم که ممکن است آمار و ارقامی ارائه شود و این مسئله انکار. اما این بحث من نیست. من دارم درباره ظاهر فیلم حرف میزنم.) فیلم را امروز که پس از سالها دیدم، ترجیح دادم اینبار در ظاهر آن تعمقی کنم بلکه بتوانم کمی بفهمماش. اما حقیقتاً سخت بود، وقتی میان دو گفتگو، جزئیات بلاهتباری پیدا میشود که از «تحدید در اشتباهات رایج سبک زندگی» برایمان بگوید. در پس ظاهر آن و در سطحی دیگر نیز امروز این فیلم را نمونهای ستیزهجو در برابر تمام کتابهای سینمایی در باب راوی و تحول در سینمای کوتاه و بلند یافتم که با جدیت برای خود تئوریبافی میکند. راوی از این جهت که هرگاه میلش میکشد ذهنخوانی میکند و هرگاه دوست داشت بی عذر و بهانه روایت خود را پیش میبرد. تحول نیز بدین خاطر که به هزار شکل میخواهد متحول شود و در نهایت نمیشود. توضیح میدهم: راستش میترسم کسی از من بپرسد داستان فیلم را برایش تعریف کنم. داستان خوابگاهی که به خاطر به سرقت رفتن یک لپ تاپ، دوربینی در آن نصب میشود و دختری با موهای سرخ که در ذهنش با دختری دیگر صحبت میکند، تصمیم میگیرد موهایش را سیاه کند که مقبول خانواده پسری قرار گیرد و آن لپتاپ که به سرقت رفته بود، کار یک دختر شهرستانی بود با هزاران مشکل و مفتخر به داشتن لباسهای ساده بر خلاف دیگران؟ راستی مسئول خوابگاه نیز یکی از اقوام نزدیکش فوت شدهبود. این فیلم در تمام سطوح خود یک غول است که به شکل آشکاری نرینهخویی را فریاد میزند. دوربین آمدهاست خوابگاه را کنترل کند، فیلمسازها قابها و تمام اذهان را ریزبینانه کنترل میکنند. پنجسال پیش بیان این حرفها به آسانی امروز نبود. چرا که غول برنامهها داشت. امروز اما با همه احوالاتش، شکسته و پیر شده. نهال نیز هیچ سنخیتی با پیری ندارد و حالا که نزدیک به فصل شکفتن نهالی دیگر است، این فیلم در آخرین بازخوانی میتواند سرمشق جوانها قرار گیرد. مضمون بیشتر فیلمهای نهال در این سالها تقابل نسلهاست. اغلبشان هم میخواهند انتقام بگیرند. حالا که با این غول پیر آشنا شدید، چه چیزی بهتر از آن برای انتقامگرفتن؟! برای نهال ۱۵ آرزوی موفقیت و پیروزی دارم.
یادداشتهایی به بهانه بازخوانی نهال ۱۴
یادداشتهایی به بهانه بازخوانی نهال ۱۳
یادداشتهایی به بهانه بازخوانی نهال ۱۲
فیدان در شبکههای اجتماعی