یادداشتی بر فیلم کوتاه «تن‌شوی» به کارگردانی زهره شفیعی

نوشته فروغ رستگار

پاکیزگی چیست؟ یک نیاز؟ یک راهکار یا پیشنهاد؟ یک واهمه؟ یک عادت؟ یک آرمان؟ یک مفهوم برآمده از بازی‌های ذهن یا سوژه‌ای معنا یافته از مواجهه با نسبت‌های دوگانه همچون تقابل آلوده و پالوده؛ تقابل روز و شب؛ تقابل آسودگی و مهنت؟

در شرح پاکیزگی آورده‌اند: با آن که پاکی جنبه‌ای فردی دارد، پاکیزگی در حوزه‌ی انسان‌شناسی یک ارزش طبیعی و اجتماعی ست که در ارتباط و تعامل معنا پیدا می‌کند، در حوزه‌ی فرهنگ انسانی برای فرد وجاهت و احترام به دنبال می‌آورد و در بازی ذهن هم­سنگ با خوبی و زیبایی بازنمایی می‌شود.

آیا «تن‌شوی» روایتی ست درباره‌ی چیستی و چرایی مفهوم پاکیزگی یا نقشه‌ی تبدیل یک ضرورت است، به یک نیاز در کالبد و روان آدمی. پاسخ؛ این هر دو با هم است و هیچ کدام.

در نگاه اول «تن‌شوی» هیچ نیست، جز خرده پیرنگی در قالب یک روایت کوتاه، از زندگی مادری که در سعی برای معاش، به اکراه فرزند بزرگ‌ترش را در زباله گردی‌های شبانه، با خود همراه می‌کند و در روز برای پالودن او از کثافت شب به شکل وسواس گونه‌ای می‌شویدش، تا آنجا که فرزند کوچک‌تر در تماشای نزدیک آن‌ها، آب و صابون را همچون یک فریضه، پیشنیاز عادات زیستی می‌انگارد. به عبارتی فرزند کوچک‌تر ــ این نخستین و نزدیک‌ترین مخاطب و تماشاگر روایت ــ مضمون را اینگونه در می‌یابد: «ما جان می‌کنیم تا خودمان را بشوریم و پیش از هر چیز پاکیزه باشیم». برای روایت صرف آنچه گفته شد، تماشای دو دقیقه‌ی نخست و پایانی این فیلم کافی ست، چرا که «تن‌شوی» نه در پی طرح اندازی کشمکشی پیچیده است، نه گره افکنی زیرکانه و نه گره‌گشایی غافلگیر کننده. آنچه در این فیلم پیچیده، زیرکانه و غافل‌گیر کننده به تصویر آمده، روایت تغییر و تبدیل معنا در زندگی ساده و بی‌پیرایه‌ی یک زن و دو بچه‌ی معمولی ست، که همچون دیگران می‌خورند، می‌خوابند، بازی می‌کنند، لباس عوض می‌کنند، در آینه می‌پایند و برای گذران زندگی به شیوه‌ی خود سعی می‌کنند.

۲۸ دقیقه، روایت کش آمده‌ی این فیلم، دعوت به نگاهی با تامل و پر درنگ به نقش یک مفهوم (پاکیزگی) در معنابخشی به تجربه‌ی زیستی چند انسان است: مگر نه اینکه در مباحث انسان شناختی، پاکیزگی یک مفهوم ارزشی ست و ترس، ضرورت، نیاز، هدف، عادت، خواهش و… ابزار واژگان معناساز زندگی انسانند؟ مگر نه این است که در «تن‌شوی» با مادر مهنت زده‌ای روبه‌رو هستیم که از آلودن دست بچه‌هایش واهمه دارد، یک ترس بزرگ. در اینجا پاکیزگی نقطه‌ی مقابل یک ترس است نه به معنای جسارت یا شجاعت (در نظر داشته باشید که نقطه‌ی مقابل یک چیز لزوما عکس و متضاد آن چیز نیست)، بلکه نقطه‌ای ست که در آن ارزشمندی و وجاهت اجتماعی، آرامش خاطر را در پی می‌آورد؛ به عبارتی نقطه‌ی مقابل ترس همین آرامش خاطر است در این جا. در چنین موقعیتی، پاکیزگی به یک خواهش و یک هدف تبدیل شده است که در تلاش مادر برای دور نگه داشتن فرزندانش از حقارت زباله گردی معنا می‌یابد (آنجا که نمی‌خواهد پسرش همچون او مقابل ایستگاه خرید و فروش زباله‌های بازیافتی بایستد). سپس ضرورت معاش، مسیر دستیابی به هدف را در زندگی آن‌ها تغییر می‌دهد و پاکیزگی را در لباسی دیگر تشریح می‌کند. تن دادن به شروط معاش، پاکیزگی را در یک عادت روزانه، تن‌شویی، باز تعریف می‌کند (آداب روزانه‌ای که در آن زن، مادر، سعی می‌کن به زور آب و صابون، رد زباله‌گردی‌های شبانه را از تن خود و فرزندش بشورد). بدین ترتیب پاکیزگی به حکم ضرورت از جامه‌ی آرمانی در می‌آید و لباس واقعیت می‌پوشد و از یک آرزو به یک ضرورت و عادت روزانه بدل می‌گردد. اما روایت همینجا تمام نمی‌شود، در سکانس پایانی، در دو دقیقه‌ی غیاب مادر از صحنه، پاکیزگی به کف هرم نیازهای انسانی وارد می‌شود و از یک عادت روزانه به یک نیاز اخلاقی و زیستی بدل می‌شود (آنجا که فرزند کوچک‌تر در حاشیه‌ی گورستان از خواب بیدار می‌شود، در فقدان سایه‌ی مادر اشک می‌ریزد، اما با این حال از راننده‌ی گذری، پیش از آب و نان و مادر، صابون طلب می‌کند؛ چه خواهش مومنانه‌ای). آنجا که نیاز به پاکیزگی بر خوراک و پوشاک و مسکن مقدم می‌شود، باید گفت مفهوم در عمق باورهای زیستی ریشه دوانده و در قامت ایمان معنا گرفته است. بله در این ۲۸ دقیقه مجال تامل، می‌بینیم که چگونه ابزار واژگان نهایی زندگی، مفهوم را هر بار به گونه‌ای آرایش می‌کنند و معناها را دگرگون می‌سازند.

در اینجا بحث را می‌توان با اشاره به یک ترکیب چندلایه و متناقض ادامه داد: در نگاهی دقیق‌تر، کار این خانواده‌ی کوچک، چه در زباله گردی‌های شبانه و چه در تن‌شویی روزانه، پالودن است؛ آن‌ها در سایه‌ی شب، شهر را از زباله می‌پالایند و در روشنایی روز تن را از زباله‌ی شب، پس چگونه است که پالودن در شب رنگی از حقارت دارد و در روز نمایه‌ی وجاهت است (در «تن‌شوی» می‌بینیم که مادر پیش از گشت شبانه چهره‌هایشان را با پارچه خوب می‌پوشاند و گویی خودشان را حتی از تنهایی و تاریکی شب هم پنهان می‌کند، اما در مراسم روزانه‌ی تن‌شویی؛ برهنه می‌شوند، لباس نو می‌کنند و به آینه فرصت تماشا می‌دهند). آیا این دوگانه‌ی روز و شب است که ارزشی دوگانه به یک مفهوم ویژه بخشیده ست؟ پاکیزگی روزانه‌ی تن، آنطور که می‌بینیم در بازی‌های ذهنی معادل زیبا و خوب معنا می‌شود و پالودنِ شبانه زشت و حقیر؛ اما آیا این همان مقصودی ست که در «تن‌شوی» دنبال می‌شود؟ اگر این بدیهی را در ذهن داشته باشیم که تن آدمی در کالبد مکان (شهر) زیستن را تجربه می‌کند و مکان بخشی غیر قابل حذف از حیات تن است، در ادامه باید بپذیریم که انسان با شهر و مکانش رابطه‌ای آمیخته دارد، چنان که اگر شخص غبار از تن بشورد گویی گردی از چهره‌ی شهر رفته است و برعکس. پس می‌باید هر دو در نظام معنایی هم ارز هم باشند، پس این تناقض ارزشی از کجا می‌آید؟ آیا این بی‌مایگی و ناکارآمدی نظام ارزش‌گزاری انسان نیست که اینگونه آشکار می‌شود؟ سوالی برآمده از لایه‌های زیرین روایت که پاسخ آن به مخاطبی واگذار می‌شود که در لحظات و نشانگان فیلم درنگ می‌کند.

از سوی دیگر اشاره به این نکته خالی از لطف نیست که در «تن‌شوی» دوگانه‌ی پاکیزه و آلوده در قیاس با دوگانه‌ی دارا و ندار معنا نمی‌شود، همانطور که وام‌دار نظام معنایی در دوگانه‌ی شب و روز هم نبود. در اینجا کوچه و خیابان‌هایی که مادر در گشت‌های شبانه از زباله می‌پالاید، نه چراغ‌های روشن‌تری دارد و نه در و دیوار مجلل‌تر، تازه غنایمی که آن‌ها از سطل‌های زباله بیرون می‌کشند هم چندان قیمتی نمی‌نمایند (حتی عروسکی که پسر از داخل سطل زباله برای خودش می‌خواهد هم نماینده‌ی یک اسباب مجلل دور افتاده نیست)، گویی کار آن‌ها صرف پالودن ست که اهمیت دارد و هر گلی که می‌زنند بر سر خودشان است. با این حال باز هم سوال تکرار می‌شود که چرا این پالودن و آن دیگری ارزش‌های متفاوتی را می‌سازند؟ قاعدتا این پرسش‌ها در فرآیندی هرمنوتیک با اتکا به نشانگان این روایت و داشته‌های ذهنی مخاطب، جواب‌های مشخصی‌تری خواهد داشت.

در پایان جا دارد بگویم کاوش در روایت «تن‌شوی» به دلیل همین دگرگونی و دگرگون‌سازی معنا و مفهوم؛ و پرسش‌ها و پاسخ‌های برآمده از آن ست که از نظر نگارنده اهمیت بررسی و نگاه دوباره دارد.

پیوند کوتاه: https://www.fidanfilm.ir/?p=15736