درباره‌ی مستند کوتاه «تته» به کارگردانی امیر عظیمی

نوشته: انوش دلاوری

از مجموعه بهترین فیلم‌های کوتاه سال ۱۴۰۰ به انتخاب فیدان

یادآوری خاطره‌ی جوانی که از حوالی اردبیل آمده و عازم سربازی در مرز سومار[۱] بود، درحالی‌که نه فارسی می‌دانست و نه کُردی، متصلم کرد به لحظه‌ای در میانه‌ی «تته»[۲] که دوربین در شیب راه کوهستانی، کولبر نشسته‌ای را با بار سنگین و بزرگ روی دوشش، قاب می‌گیرد. جوان کولبر درحالی‌که تلاش می‌کند با بار روی دوشش بلند شود، این جمله را می‌گوید: «چند روز پیش جایی خواندم که نوشته بود کولبری را سازماندهی می‌کنیم.» مکثی کرده و دستانش را ستون زمین قرار داده و در قابی پایین و رو به بالا که به او اقتداری حامل فهمِ درستِ جهان می‌دهد، درحالی‌که تمام سنگینی تاب‌ناپذیر محیط، از بالا و پشتِ تصویر بر او سوار شده‌، ادامه می‌دهد: «سازماندهی کولبری یعنی چی؟ یعنی ننگِ بشریت.» سپس در برخاستن دستانش را رها کرده و با کمری خم شده زیر بار، خاکی می‌تکاند: «ننگِ بشریت یعنی برای اینکه بشریت را زیر سوال ببریم سازماندهیش می‌کنیم.» دست‌هایش را روی دو زانویش گذاشته و تمام قد به دوربین پشت کرده و در سربالایی حرکت می‌کند. آن جوانِ سرباز در خاطره‌ام، از پسِ سازماندهی شر از دلِ نهادِ قدرت، بدون اینکه زبانِ مردمِ جغرافیای گذرانِ اجباری‌اش را بداند و یا حتا زبانِ میانجی‌ای که قدرت برای جغرافیای خودش و مقصدش تعریف کرده، به منطقه‌ای اعزام شده‌بود که ترس و اضطراب و ناآگاهی، چنانِ استیصالی به لحظه‌لحظه‌اش می‌دهد که توانی برای مقاومت برابر دستورِ شلیک به دیگری باقی نمی‌ماند. به‌واقع سازماندهی‌ بی‌نظیرِ سیستم، آن جغرافیا و آن مردم را به‌گونه‌ای محاصره کرده که چالش‌های اخلاقی کشتن یا نکشتن‌شان، سهمِ بسیار کوچکی درون کشندگانشان دارد و خب به قولِ برودسکیِ[۳] روس: «سیستم در مقامِ سیستم باید به خودش مفتخر باشد» که توانسته این‌چنین ننگِ بشری را سازماندهی کند! در ابتدای فیلم، دوربین فیلم‌ساز، درون ماشین، در تشویشی درست، در دقایق نزدیک‌شدن به مرزِ تته، جست‌و‌جوگرانه از پشتِ سر راننده به مرزبانی در سمتِ چپِ جاده نگاه کرده و تمامِ تلاشش را برای نمایش پاسگاه مرزبانی به‌کار می‌بندد؛ زوم می‌کند و با لرزشی حاوی پنهان نگه داشتن خودش درعینِ سعی در وضوحِ نمایش مکانِ نظامی، پلان به ناگه کات می‌خورد به پیاده‌شدن از ماشین، بر فرازی که همان مرزبانی پایین‌دست آن است. دوربین این‌بار تلاش می‌کند ثابت بایستد و با زومِ مجدد، همه‌ی مکان را در قابش نگه دارد. دوربین/فیلم‌ساز/کولبر، لرزشِ در ماشین را به اندکی ثبات بر بلندا آورده و درباره‌ی مرزبانی می‌پرسد و پاسخ می‌گیرد: «بعضی وقت‌ها حتا یک کولبر را هم نمی‌گذارند بیاد پایین… بیاد بالا…» فیلم با حرکت به‌سوی شروعِ یک روز کولبری، در اولین توقف‌گاهش بر آن بلندای آغازین، هیبتِ مکانِ قدرت را مستقر شده بر سرِ گردنه و نظاره‌گر و منتظر برای بالا رفتن و پایین آمدنِ کولبر نشان می‌دهد. در نمای بعد، مردِ کولبر ایستاده بر بلندا ــ یکی از نماهای تکرارشونده‌ی فیلم، همین ایستادنِ آدم‌ها بر بلندی‌هاست ــ از انتظارِ کولبرها تا زمانِ باز شدنِ مرز می‌گوید که لحظه‌ی خطیرِ آغازِ کولبری‌ست، همان لحظه‌ای که کولبر به‌سوی سنگینی خارج از تصوری می‌رود و در پایین‌دست، مرزبان‌ها با تفنگ‌هایشان انتظارش را می‌کشند. فیلم‌ساز در همین افتتاحیه‌ی کوتاه، «کولبر بودن» را با دوربینِ مضطرب ناآرام و جمله‌های خبری کوتاه آدم‌هایش، توضیح می‌دهد و نمایِ بعد تکمیل‌کننده‌ی افتتاح فیلم و پیوند‌دهنده‌اش با باقی آن است؛ دوربین در ماشین درحال حرکت، کوهستان را قاب کرده و در همان حال صدای مردی شنیده می‌شود: «مارکس می‌گوید انسان زاده‌ی شرایط است. یعنی شرایط تعیین می‌کند تو چه‌طور انسانی باشی و چه‌طور زندگی کنی…». با چنین بیانگری روشنی‌ست که فیلم نقصانِ زیستیِ مسئله‌ی کولبری را با ذکرِ محتومی برآمده از شرایطِ تحمیلی ساختار بر تک‌تکِ مردمانِ یک جغرافیا توضیح می‌دهد. نمای بسته‌ی دست‌های کولبرِ هفتادساله درحالِ آمده‌ کردن باری که باید به دوش بگذارد و کات به سیم‌های خاردار و سپس کات به نمایی که از پشت، پیرمرد با بارِ دوشش تمام‌قد برابر صخره‌هایی صعب ایستاده و خالی‌شدن زندگی‌اش از هر امکان دیگری را روایت می‌کند، شروع دیگری بر روایتِ مردمانی‌ست که در مسیرِ عبورِ کولبرها می‌بینیم؛ نوجوان‌های چهارده پانزده‌ساله در همان مسیری از نقصانِ زیستی پاگذاشته‌اند که از دهه‌ها پیش‌از‌این تا همین اکنون، پیرمردِ هفتادساله و دیگران حاضرند. فیلم‌سازِ ما در میانِ آن‌ها، نظاره‌گر/راوی دهشتی‌ست که خود، بخشی از آن است. این یکی‌شدنِ راوی/دوربین/فیلم‌ساز با کولبر است که می‌تواند بی‌هیچ نمای حرفه‌ای، هر زیبایی‌شناسی‌ای را از چیزی که از اساس، زشت و ناگوار است، دور کند. در جایی از «تته»، مردِ سلمانی، بی‌نیازی کولبر از هرچیزی جز جسمِ قابلِ مصرفش را شرح می‌دهد و حرکت در مسیری که اگر از گلوله و مین و پرت‌شدن به سلامت بگذرد، مصرف بی‌رویه و بی‌محابای جسمش، او را در مدت زمانی بسیار کوتاه‌تر از عرض و طولِ یک زندگی معمول، زمین‌گیر خواهد کرد و نمای بعد مردی که کفش‌های کهنه‌اش را پوشیده و همراه دیگرانی در همین موقعیت، به راه کولبری می‌رود. صدای روی فیلم، کولبری را در مرحله‌ای پس از تعرض و اسارتِ چارپایان نشانده و نقشی را تعریف می‌کند که انسانِ کولبر در موقعیتِ ناممکنی استفاده‌ از حیوانات سربرآورده و تمامِ تلاشِ وضعیت برای تهی کردنِ او از هویتِ شهروندِ جامعه‌ی انسانی، به نتیجه رسیده‌است. همان‌طور که باز همان مرد در سلمانی، در جای دیگری از فیلم و این‌بار در نمایی بسته‌تر، کولبری را آخرین نقطه‌ای می‌داند که آدم‌ها با محیط‌شان به افتراقی می‌رسند که دیگر نه توانِ حضور در آن را دارند و نه دیگر انتظاری از آن‌ها وجود دارد. تته زخم و جراحتِ تنانه‌ی کولبری را در تک‌تکِ آدم‌هایش تصویر می‌کند؛ دست‌ها و پاهایی با زخم‌هایی عمیق و التیام‌نیافتنی، کمرهایی ملتهب، از ستون افتاده و خم شده؛ کتی کاروث می‌گوید: «برای کنار آمدن با جراحت، باید راهی برای بیان کردن آن یافت» تته اما روایتش را بر مدارِ کنار آمدن و پذیرفتن حرکت نمی‌دهد. فیلم تمام مردانِ پیر و جوان، زنان و کودکان و همه‌ی موجودیت انسانی پیرامونِ کولبری را با بدن‌های سرشار از جراحت و شمایلِ انسانی شکست‌خورده‌شان پیش رو گذاشته و با دردی کش‌دار و بی‌پایان، پذیرشِ این ننگِ بشری را به تعویقی ابدی می‌سپارد؛ مردانِ در آغاز، باز هم در پایان، در مسیرِ جبری هستند که هیچ شکی در نادرستی‌اش ندارند/نداریم و این همان چیزی‌ست که هیچ سیستمی نمی‌تواند سازماندهی‌اش کند.


[۱] شهری مرزی میان دو استان کرمانشاه و ایلام و شهر مندلی عراق

[۲] منطقه‌ای مرزی در هورامان استان کرمانشاه

[۳] جوزف برودسکی (۱۹۴۰ – ۱۹۹۶) شاعر اهل روسیه و برنده‌ی نوبل ادبیات ۱۹۸۷

پیوند کوتاه: https://www.fidanfilm.ir/?p=15996