درباره‌ی فیلم کوتاه «یک دقیقه سکوت» به کارگردانی محمد پورریاحی

نوشته‌ی فرید متین

از مجموعه بهترین فیلم‌های کوتاه سال ۱۴۰۲ به انتخاب فیدان

«یک دقیقه سکوت» از عناصرِ آشنایی بهره می‌برد: بچه‌دبیرستانی‌هایی که می‌خواهند سؤالاتِ امتحان را بدزدند تا بتوانند نمره‌ی خوبی بگیرند. از همین‌جا فیلم راهِ مقایسه‌شدن‌ش را با خیلِ فیلم‌هایی باز می‌کند که در این سال‌ها ــ و علی‌الخصوص بعد از موفقیت‌های وقتِ ناهار (علی‌رضا قاسمی، ۲۰۱۷) ــ ساخته شدند و داستان‌شان را در دبیرستان‌ها یا مدرسه‌ها روایت می‌کردند و بیش‌ترشان نیز فیلم‌های خوبی نبودند. در این‌جا، چهار پسرِ نوجوان در مدرسه مانده‌اند در جست‌وجوی سؤال‌ها. یکی سؤال‌ها را پیدا می‌کند، یکی آن‌ها را حل می‌کند، دیگری نامه‌ای را پیدا می‌کند و چهارمی هم با «سعیدی» حرف می‌زند. در فیلم‌نامه سعی شده‌است تا به هر یک از این چهار نفر نقشی داده شود. داستان به‌خوبی تعریف می‌شود و ایده‌ی محرک، با روانی و طیِ فرایندی طبیعی به ضربه‌ی نهایی ختم می‌شود.

این ویژگی‌ها در کنارِ نحوه‌ی ارائه‌ی اطلاعات و گسترشِ داستانِ فیلم است که یک دقیقه سکوت را به فیلمی به‌یادماندنی تبدیل می‌کند. فیلم‌ هم‌زمان از عناصرِ بصری و صوتی استفاده می‌کند تا ماجرای غم‌انگیزِ ازدست‌رفتنِ دانش‌آموزان در سفر به آزمونِ المپیاد را به‌عنوانِ پیش‌داستان واردِ داستانِ اصلی و کنش‌های دانش‌آموزان کند. در این میان، و با توجه به همه‌ی این ویژگی‌های خوب و فکرشده، می‌توان از برخی کاستی‌ها یا سؤال‌ها با اغماض عبور کرد. مثلِ استفاده‌ی این‌قدر راحت‌شان از کامپیوترِ دفتر یا رابطه‌ی راحت و صمیمانه‌شان با آقای سعیدی که یا توجیهی در فیلم برای‌شان یافت نمی‌شود یا توضیحاتِ ارائه‌شده چندان قانع‌کننده به‌نظر نمی‌رسند.

اما مهم‌ترین و بهترین عنصرِ فیلم‌نامه آن‌جایی است که همه‌ی این کارآگاه‌بازی‌ها برای یافتن و پاسخ به پرسش‌های امتحانی هم‌گام می‌شود با کارآگاه‌بازی‌هایی برای دست‌یافتن به حقیقتی فراتر. همان‌قدر که بچه‌ها نیاز دارند تا با گرفتنِ نمره‌ی خوب در امتحانْ به فرداهایی روشن‌تر برای خود دست پیدا کنند، یافتنِ حقیقتِ واقعه‌ی رخ‌داده برای دوستان‌شان نیز برای‌شان اهمیت دارد. فهمیدنِ این حقیقت نیز به آن‌ها کمک می‌کند که بتوانند آدم‌ها و روابط و سلسه‌مراتب را بهتر بشناسند و با گام‌هایی که در جهتِ کشفِ حقیقت و اعاده‌ی دادخواهی برمی‌دارند، خود را به انسان‌هایی بهتر با فرداهایی روشن‌تر تبدیل کنند. فیلم‌نامه در طراحیِ داستانِ خود به‌خوبی این دو عنصر را با یک‌دیگر گره می‌زند.

در کارگردانی و طراحیِ میزانسن نیز نشانه‌های عریانی برای تأکید بر چنین مضمونی قابل‌مشاهده است. حرکتِ مخفیانه در دلِ دالان‌های تاریک، گشتن لای کتاب‌ها و پرونده‌ها و نامه‌ها، بازجویی‌کردن از آدم‌های دیگر، نور تاباندن بر تاریکی‌های موجود و همه و همه نشانگانی است که کنش‌های کارآگاهی را به ذهن متبادر می‌کند و هم‌سو بودنِ کنش‌های پسران برای یافتنِ سؤالاتِ امتحانی را به کنش‌شان در راستای یافتنِ حقیقت پیوند می‌زند. این‌گونه حتا می‌توان ردّ پایی از احضارِ ژانرِ کارآگاهی را در دلِ این قصه‌ی آشنای مدرسه‌ای پیدا کرد.

دومین وجهی از فیلم که تماشایش را به تجربه‌ای لذت‌‌بخش برای نگارنده تبدیل می‌کند «متوقف‌نماندنِ» آن است. بعد از افشای حقیقتِ رخ‌داده، بعد از آن سکانسِ مونتاژیِ بسیار خوب از فرارسیدنِ صبح و آماده‌شدنِ عواملِ مدرسه برای برگزارکردنِ امتحان (که در دستانِ تدوین‌گری کارکشته چون احسان واثقی به‌خوبی اجرا شده‌است)، لحظه‌ی بسیار حساسی در داستان فرامی‌رسد. جایی که هم می‌توان داستان را خاتمه داد و هم ادامه. خاتمه‌ی داستان در این مرحله تأکیدی است بر مسئله‌ی فقدان و چندان بر بازمانده‌ها تمرکز نمی‌کند (و تجربه‌ی این چند سال نشان می‌دهد که بسیاری در همین نقطه دست از کار می‌کشند)؛ ولی انتخابِ محمد پورریاحی، نویسنده و کارگردان، برای ادامه‌ی داستان باعث شده‌است تا فیلم قدم‌های قبلی‌اش را در راهی استوارتر و یاغیانه‌تر پی بگیرد. این‌گونه فیلم زنده می‌شود! این‌گونه، فیلم هم غافل‌گیریِ نهاییِ دل‌چسبی برای مخاطب تدارک می‌بیند، هم سروشکلِ کامل‌تری به روندِ رشدِ شخصیت‌هایش می‌دهد و هم وجهی اعتراضی و متقدانه به وضعِ موجود اتخاذ می‌کند. وضعیتی که در آن، بسیاری از جان‌ها مستقیم و غیرمستقیم بازیچه‌ی دستِ تصمیماتِ غیرمنطقیِ کسانی دیگر در سمت‌های بالاتر است. کسانی که حتا حضورِ فیزیکی‌شان نیز در مدرسه دیده نمی‌شود و فقط با پیام‌های کوتاه، سعی در جعلِ واقعیت و پنهان‌کردنِ اشتباهاتِ خود دارند.

تیتر: سطری از هوشنگ ابتهاج

پیوند کوتاه: https://www.fidanfilm.ir/?p=16384