درباره فیلم کوتاه «زندگی من باد است (یک نامه)» به کارگردانی آناهیتا قزوینیزاده
نوشته لاله شاکری
دلتنگی خط افق است. امتداد مییابد و ما را میپوشاند. دلتنگی لایههای توبرتوی وجود است که خموش و مسکوت فریاد میزند. یاد و خاطره شعری همیشگی است. ترانهای که همهی عمر زیرِ لب روح زمزمه میشود و زنده میماند؛ در هوایی یا تنی و وطنی دیگر.
زن از خاورمیانه آمده است. خاورمیانهی پرآشوب و دردآلود. و زن تجسم درد و رنجی است به خودپیچیده، پنهان. فیلم کوتاه «زندگی من باد است (یک نامه)» به کارگردانی آناهیتا قزوینیزاده روایت زنی پناهنده از خاورمیانه است به نام مریم که به سکونت غرب میانه آمده است و در نخستین روزهای حضورش در نامهای با مادربزرگش سخن میگوید. بازگویی تجربهی حسی و درونی انسانی که به اجبار از سرزمین مادریاش و مادربزرگش دور شده است. با مادربزرگش سخن میگوید که نماد پیوند با عمیقترین ریشههاست. نماد سخن گفتن با دیگریِ مهم و موثر در زندگی است؛ نماد حرف زدن است با همهی عزیزان، سرزمین مادری و هموطنان. در نامه مأنوس و تنیده از عمیقترین احساساتش پرده بر میدارد و درددل میگوید. با بنیانش، با خود با تجربهتر و آگاهترش از عزیزترین و مهمترین چیزها سخن میگوید. از درونش سخن میگوید؛ از رویاها و خوابهایش و از خاطرات و روزهای گذشته، از پنهانترین رازها. با این حال آشکارا بیان میکند که میخواهد خاموش سخن بگوید و در خاموشی به انتظار بنشیند. میخواهد همه چیز در سکوت طی شود. گویی میخواهد این زخم به جان نشستهی متراکم حزین بتدریج سر باز کند و ذره ذره فروریزد تا رنج آن در نامه و نوشتار حس و بازگو شود و عطر یاد آن در دامان مادر/سرزمین این قصهها بماند. بماند که چه بر سر مردم آن دیار رفت.
فیلم با صدای زنگ تلفن آغاز میشود. در امکان تماس اختلال پدید میآید و تماس قطع میشود. تماس به زمان دیگری موکول میشود و بعدتر نامه به عنوان شیوهی احتمالی جایگزین برای ارتباط مطرح میشود. مشکل در ارتباط با دیگری و حتی قطع ارتباط نقطهی آغازین محوری و مهمی است که فیلم بر آن میایستد. چالشی دامنهدار که میتواند تم اصلی یا مهمی در سایر فیلمهای قزوینیزاده نیز دانسته شود. همیشه مسئلهای در ارتباط هست. در فیلم «زندگی من باد است» ارتباط از راه دور نیز گسسته میشود و نوشتن نامه جای آن را میگیرد. شیوهای که نوعی واگویه با خود است و رویکرد درونی فیلم را تشدید میکند. حتی سخن گفتن با دیگری در درون و به مدد واگویی با خود شکل میگیرد، در قالب نامهای که نمیداند چطور بفرستد یا اصلا بخواهد بفرستد یا نه. دیگر ارتباطی یا ارتباط مشخصی وجود ندارد و چراغهای رابطه تاریکند و زن از اینکه آنها نمیتوانند صدایش را بشنوند اندوهناک[۱] است. نامه روایت رویاست و روایت یک خواب یا رویا تاکید بر تنیدگی درونی موضوعی است که به صورت مبهم و ناخودآگاه حس میشود، چون رازی در درون. رویایی که در آن به خانه بازمی گردد. «زندگی من باد است» با حسی زنده آشکارا از آنچه میخواهد و بدان میاندیشد سخن میگوید، فریاد دردناک و رسای دلنگرانی است برای سرزمین مادری. بدینسان در «زندگی من باد است» چنان که برسون میگوید «درون است که حکم میراند و گرههای درونی شخصیت است که به فیلم حرکت راستین آن را میبخشد.» [۲]
در «زندگی من باد است» عدم حضور یا قطع ارتباط با دیگری موضوعی محوری است که در تمامی فیلم ریشه دوانده و محتوی و فرم و ساختار فیلم را برساخته است؛ سبک درونی فیلم، بازنماییهای گوناگون محتوایی و نیز ساختار یکپارچه و همگنی که در آن همه اجزاء یک صدا به خدمت بازنمایی ایده و داستان اصلی فیلم درآمدهاند؛ رنگها و پس زمینههای سرد و خالی، مضامین غمگنانه موسیقی[۳] و لحنی خاموش و درونی، ترکیب بندی تصاویر و چینش وقایع مانند بازی پسربچه یا دیدن رعشههای بازیگرانی در پس زمینه سرخ خونین یادآور خاطرات تلخ شکنجه و مرگ و خشونت و درد و رنجی که بر خانواده و سرزمین و مردمش رفته بود. اجراهای نمایشی چون حمل پیکری بر دوش و کشاندن جنازه، وجود دوربینی که از این نمایش جنایت فیلم میگیرد و نیز تصویر تقلا برای شستن خون و در پایان آزاد کردن اسبها همه انعکاسهای یک آینهاند، آینهای شکسته.
قزوینیزاده در فیلمهایش به تنهایی ناشی از دوری و عدم حضور دیگری میپردازد، به خانواده و نقش مهم آن و در شکلی کلیتر به جهانی که تنهاست و از عدم حضور نقشهای موثر رنج میبرد. در فیلم کوتاه «سوزن» دختر مدام با آدامسش بازی میکند. او سعی دارد که آدامس[۴]را به جایی بچسباند که استعاره از موقعیت خود اوست که میخواهد بالاخره به جایی تعلق داشته باشد. جدایی پدر و مادر و ناامنی ناشی از آن این حس عدم تعلق و نیاز به چسبیدن به جایی را در او تشدید کرده است. وسواس و میل به پاکیزگی مادر اجازه این همراهی و تعلق خانوادگی را نمیدهد. دختر در طی فیلم متوجه میشود که راهی وجود ندارد. پس بیتوجه به آلودگی آدامس را در دهان خودش میگذارد و یا بعدتر خودش این تصمیم را میگیرد که همان موقع گوشش را سوراخ کنند. او به خودش میچسبد. این همان ایدهای است که در فیلم کوتاه «بچه وقتی بچه بود» هم به نوعی دیگر وجود دارد. کودک در عدم حضور دیگری (مادر و پدر) خودش را مییابد. در بازی کودکان میبینیم که هر یک از آنها از طریق بازسازی نقش پدر یا مادر، خودش را پیدا میکند و بازمی یابد. در سکانسی از «بچه وقتی بچه بود» پسربچه در قالب مادر خیارشور را در ساندویچ میگذارد و در جمع کودکان نیز به این موضوع و عدم علاقهمندی فرزندش به خیارشور اشاره میکند. بعدتر هنگامی که به خانه باز میگردد و اینک در قالب خودش هنگام خوردن، خیارشورها را از ساندویچ در میآورد. او در تنهایی مادرش را باز میآفریند تا بر جایگاه مهم او که اینک و با عدم حضورش خالی است تاکید کند و بعد با آرامشی که از بودن مادرش گرچه به شکل تصنعی گرفته به خودش باز میگردد. او در جایگاه مادرش قرار میگیرد تا حس تنهایی و نیز غایب بودن مادرش را خنثی کند. گویی مادرش هست و با همان بیتوجهی معمول برایش ساندویچ درست میکند. در واقع همه این نقشها خود را در همان موقعیت، موقعیت حضور و ارتباط با دیگری قرار میدهند تا بتوانند مسائلی که وجود دارد را حل کنند یا راه حلی بیابند.
در فیلم کوتاه «زندگی من باد است» زن در سرزمین تازه در شغل پرستار کودک پسربچهای را در آغوش میگیرد که یادآور برادر کوچکش یوسف است. یوسفی که باز نمیگردد. او دوباره به موقعیتهای قبلیاش بازمیگردد تا بتواند آنها را بازسازی کند. تا بتواند آنها را بفهمد و آن مسائل را حل کند. همان موقعیتهای آشنای سرشار از درد. میخواهد التیام بیابد و التیام جز از پیمودن دوبارهی همان مسیر که آمده و تجربه مجدد آن میسر نمیشود. زن کیلومترها دور از سرزمینش فقدان خانوادهاش را به یاد میآورد و به شکلی خاموش تاکید میکند که چه بر سر خانوادهاش رفت. اینجا از حضور گاه به گاه و کمرنگ و جدایی والدین در فیلمهای قبلی به عدم حضور قطعی آنها میرسیم؛ به مرگ خانواده و فرایادآوردن آنها در سرزمینی دیگر. تنهایی و خودآفرینی در این فیلم در سرزمین و روابطی بیگانه، در کنار کسانی از ملتها و زبانهای دیگر تجربه و آغاز میشود.
چنین مضمونی همچنین پرداختن به وضعیت ملموس و فراگیر نسلی است که نیازها، احساسات و خواستهها و علایقش نادیده گرفته و یا سرکوب شد. این نگاه در واقع نقدی است به غفلت یا غیبت فکری و حسی و تدبیری خانواده یا دیگری موثر در زندگی این نسل. در چنین زمینهی مغموم و مغشوشی، راه و رویکردی که در «زندگی من باد است» یا دو فیلم کوتاه دیگر قزوینیزاده ارائه میشود بازیابی خویشتن است از خلال یادآوری تمامی این فقدانها و عدم حضورهای گذشته و امروز که شاید بازآفرینی گذشته رنج اندوده در ناخودآگاه را بدل به آگاهی کند و راهی برای زیستن امروزین بیافریند.
در این مسیر طی شده اما تکاملی دیده میشود. در «زندگی من باد است» نه با کودک که با زنی پناهنده مواجه میشویم که گذشته را به یاد میآورد و در فقدان دیگری، رنجی را که بر عزیزانش رفته است میبیند و با خاطره آنها رنج میکشد. حالا دیگر خانواده گرچه حضور ندارند اما زن تنها نیست. آنها در او حضور دارند و زن رنج آنها را درک و تجربه میکند و متوجه آنچه بر آنها رفته است میشود. حالا زندگی این زن و آن کودک دیرین بادی است که ابرهای سیاه را کنار میزند. بدینسان تجربه تنهایی و عدم حضور دیگری با درک اینکه چه بر سر عزیزانش، مردمان و سرزمینش رفته بدل به یافتن جایی میشود که به آن تعلق دارد. بازیابی گذشته در «زندگی من باد است» به یافتن برادرش میانجامد. برادر کوچکتر عزیزی که سبکبار میان رنگارنگی امواج گم شد. اینک دوباره دارد ارتباط برقرار میشود. حالا او در این بازسازی گذشته و بازیابی خود دیگر تنها نیست. خاطرات خوش مهربانانه میدرخشند. درک و ارتباط متفاوتی شکل گرفته. گونهای امکان برقراری ارتباط دوباره محتمل است و در پایان نامهاش خواستار این میشود که اگر نامه دریافت شد پاسخی به آن داده شود. او گرچه خود را گم میکند اما در پایان چیزی را مییابد. تصویر دیگری که معنایش را نمیداند اما رازی است که میخواهد برایش حفظش کنند.
[۱] و غم اشاره محوی است به رد وحدت اشیاء. سهراب سپهری
[۲] درون است که حکم میراند. من میدانم که شاید این گفته در مورد هنری که یکسره بیرونی است متناقضنما باشد… اما تنها آن گرههای درونی شخصیتها میتوانند به فیلم حرکت راستین آن را ببخشند. روبر برسون
[۳] زندگی چیست خون دل خوردن/ زیر دیوار آرزو مردن
[۴] همین ایده جسباندن آدامس به جایی و دوباره گذاشتن در دهان را ناصر غلامرضایی در فیلم کوتاه «دختربس نمیخواست تنها باشد»، محصول ۱۳۵۳، به کار برده است.
فیدان در شبکههای اجتماعی