نوشته: فرید متین
مطرود: «مطرود» خودش را قربانی کردهاست. فیلم ایدهی مرکزیِ خوبی دارد (مردهشویی که دارد حافظهاش را از دست میدهد) و با یک موقعیتِ بامزه پایان میگیرد (زنی که باید خبرِ مرگِ برادرش را با خوشحالی به شوهرش بدهد)، اما همهی اینها راه به جایی نمیبرند. فیلم بیش از هرچیز از ریتم و لحنِ نامتناسبش ضربه میخورد. درحالیکه میتوانست به یک کمدیِ سیاهِ درخشان تبدیل شود، مانده در نوسانِ کمدی و تراژدی و آخر هم دستش به جایی بند نشدهاست تا همهی ایدههایش تلف شوند. این میان بزرگترین نقش را صحنهها و دیالوگهای بد نوشته شده بر عهده دارند. چند لحنی باعث شده تا فیلم تبدیل به اثری اثرگذار نشود.
آنکادر: نسخهی سانسورشدهی «آنکادر» ــ بنابر توصیفی که از بخشِ سانسور شدهاش شنیدم ــ فیلمِ بهمراتب بهتری شده است. فیلم میتواند شخصیت و موقعیت را بهخوبی معرفی کند (موقعیتی که البته چندان خلاقانه نیست)؛ خوب فضاسازی میکند (تماشاکردنِ توصیههای فرانسویزبانِ خانمی برای رودررو شدن با مسئلهی تنهایی ــ که بسیار ایدهی خوبی است) و موقعیت را هم بهسمتِ جلو پیش میبرد (راه دادن به پسرِ همسایه ــ استفادهی نو از کلیشهی دختر/پسرِ همسایه) و این برخلافِ بسیاری فیلمهاست که در موقعیتِ خودشان درجا میزنند و برای آن بهانههای فلسفی میجویند. همچنین، «آنکادر» خوب با نمادها بازی میکند. حیواناتی که در فیلم استفاده شدهاند، جدای از کارکردِ رواییشان، نقشِ درستی هم در نمادسازی بازی میکنند. همهی این چیزها، در کنارِ کارگردانی و تدوینِ درستِ فیلم باعث شدهاند تا با یکی از بهترین فیلمهای جشنواره مواجه باشم.
موناکو: «موناکو» درست خلافِ همهی آن چیزهایی است که «سایهی فیل» بود. فیلمِ تازهی آرمان خوانساریان رقیقشده، تکراری و بیبو و خاصیت است و هیچ نشانی از جادو و طراوتِ نهفته در «سایهی فیل» را ندارد. همهچیز به دمدستیترین شکلِ ممکن نوشته شدهاست و کاشت و برداشتها بهشدت گلدرشت و ابتدایی بهنظر میرسند. کنجکاویِ بزرگِ جشنواره اینگونه به بزرگترین حسرتش هم تبدیل میشود تا از این به بعد چندان خودمان را دل خوش به نامها نکنیم.
کوچه: فیلمِ ازدسترفتهی جشنواره. با ایدهای خوب و خلاقانه (هرچند با تمِ تکراریِ عاشقانه، با تأکید بر لحظهی «رفتن» ــ اینبار اما رفتن به جبهههای جنگ)، ولی با اضافهکاری و درافتادن به ورطهی سانتیمانتالیسم در گسترشِ طرح. در بهترین حالت، «کوچه» نمیبایست همهی پلانهای مربوط به بازسازیِ خاطرهاش را میداشت. پلانهایی که درواقع همهچیز را سادهسازی میکنند و اثر و حسوحالِ موجود در تعریفهای گلاب آدینه را میکُشند و همهچیز را رقیق میکنند.
مگرالن: داستان بزرگترین مسئلهی فیلمنامهی «مگرالن» است. مریم زارعی فیلمش را بیش از هرچیز بر پایهی رابطهی خواهر و برادرِ توی داستان شکل دادهاست؛ اما به این توجه نکرده که بحرانِ مرکزیِ فیلمش رفتنِ مادر است و باید برای این بحران زمینهسازیهای مناسب را انجام میداده است. همهی آنچه اکنون وجود دارد، که بزرگترینش لحظهی افتادنِ ماشین است، بسیار خُرد و ناراضیکننده است. بعد از رفتنِ مادر هم عملا اتفاقی در زمینهی داستانی نمیافتد. آنچه بینِ برادر و خواهر باقی میماند چیزی است از جنسِ «زندگی زیباست»ِ روبرتو بنینی و بازیِ پدر و بچه. بنابراین، «مگرالن» در همان فضاسازی و شخصیتپردازیاش متوقف میشود و نمیتواند تبدیل به اثری بهتر و یا کاملتر شود.
گوشتخوار: «گوشتخوار» بیشترین شباهت را به «لاور (عاشق)» دارد. فیلمی که در تعریف کردنِ موقعیتش و شکلدادنِ داستانش بهکل ناتوان است. فیلم پُر شده از تصاویری که ربط دادنشان به هم سخت است و بیرون کشیدنِ مایهی داستانی از دلشان سختتر. حتی میتوان تناقضاتی را در دلِ همین تصاویر هم پیدا کرد تا همان نیمخط داستانی را که مخاطب در ذهنِ خودش شکل دادهاست زیرِ سؤال ببرد و بیمعنایش کند.
سورِ بُز: این هم از آن دسته فیلمهایی است که شاید میتوانست با کمکردنِ پلانهایی از خودش تبدیل به فیلمِ بهتری شود که لااقل قصهاش را درست و سرراست تعریف میکند و میرود پیِ کارش (کاری به اهمیت یا بیاهمیتیِ قصهاش نداریم). «سورِ بز» عملا باید در لحظهای که پسرک گوشتهای بز را در باغچه چال میکند پایان میپذیرفت ــ از این هم میگذریم که رفاقتِ او با بز اصلا شکل نگرفت و یا توجیهی بر نگهداریِ بز در آن محیطِ شهری مطرح نشد. اما سکانسِ بعد از چالکردن کاملا اضافهاند و چیزی به فیلم اضافه نمیکنند. برعکس، بدتر میکنند. میخواهند همهچیز را در هالهای از رؤیا فرو ببرند یا کارکردِ دیگری دارند؟
حلزون: «حلزون» قاعدتا قصهی آدمهایی است که نمیتوانند سریع باشند و سرعتشان بهصورتِ طبیعی پایین است. اما ممکن است عاشقِ هم بشوند. فیلم دو تا از این آدمها را به ما معرفی میکند که دختر نمیتواند حرف بزند و پسر زیادی اضافهوزن دارد. کسانی که در موقعیتهای کاریِ پیشآمده برایشان مردود میشوند، چون حلزوناند. ولی در بزنگاهی از همدیگر خوششان میآید. منتها مشکل آنجاست که فیلم در همان تعریفِ یکخطیِ ابتدای پاراگراف مانده است و چیزی به این ایده اضافه نکرده است. نه خطِ داستانیِ پررنگی داریم و نه حتا شخصیتها برایمان جذاب میشوند تا بخواهیم سرنوشتشان را پی بگیریم. فیلم پُر شده از لحظات و تصاویرِ اضافه و موزیک ویدئوگونه از دو شخصیتش، بدونِ اینکه به این فکر کند که داستانش را کمی سامان بدهد و جلو ببرد.
بیریختی: آمیزهای از هومن سیدی و محمد کارت، با تهمایههایی از سعید روستایی، همراهِ عصبانیبازیهای نوید محمدزاده. «بیریختی» بیریختترین فیلمِ جشنواره است. دقیقا از همان فرمولها و ژستهایی استفاده میکند که «بچهخور» استفاده کرده بود. موقعیتی حساس را قرار میدهد آن وسط، بیاینکه منطقش را برایمان مشخص کند، و بعد با هول و ولایی الکی و بیهوده، با لرزشِ دوربینهایی مصنوعی و مسخره و تهوعآور و آن بافتِ بصریای که کاملا مشخص است تقلیدی از فیلمِ محمد کارت است سعی میکند مخاطبش را مرعوب کند. فیلمنامهای وجود ندارد و منطقی برای اتفاقات قابلردیابی نیست ــ خیلی چیزها هم گفته نمیشود. ولی کسی قرار نیست به این چیزها توجه کند. اینها را لابهلای قمهکشی و عربدهکشی پنهان میکنیم و لای حرکاتِ دوربین.
اضافهبار: الگوی اضافهکردنِ یک غافلگیریِ پایانی به فیلمنامهی کوتاه انگار دارد زیاد مشتری پیدا میکند. همه دوست دارند یکی از این غافلگیریها در جیبِ فیلمشان داشتهباشند تا شاید به مددِ این غافلگیری تنورِ فیلمشان گرم شود. یاس میلانی هم از این قاعده مستثنا نیست، و برای غافلگیرکردنِ مخاطب روی به غیرمنطقیترین غاقلگیریِ ممکن میآورد. لحظهای هم از خودش سؤال نمیکند منطقِ این همه جر و بحثِ جدی و عصبانیشدنهای راننده چه میتوانسته باشد و اصلا چرا باید همچین موقعیتی شکل بگیرد؟ و لحظهای از خود نمیپرسد که بر فرض همهی اینها هم سرِ جایشان، آنوقت با شباهتِ ایدهام با فیلمِ کوتاه «شهروند» باید چه کار کنم؟
خانم و آقای فلانی: عینِ «مگرالن»، اینجا هم با ساختنِ اتمسفر و نداشتنِ داستان سروکار داریم. قرهداغی تمرکزش را روی ساختنِ رابطهی زن و شوهر گذاشته ــ و الحق هم که به نتیجهی خوبی رسیده است ــ اما چیزی که وجود ندارد یک موقعیتِ داستانیِ درگیرکننده است؛ همین مسئله هم از اهمیتِ فیلم کم میکند. ایدهی کمپولی البته تا اندازهای جواب میدهد، ولی چندان رویش تأکید نمیشود تا به موقعیتِ مرکزیِ فیلم تبدیل شود. ضمنِ اینکه پلیاستیشن خریدنِ نهایی هم تا اندازهای این وضعیت را مخدوش میکند.
فیدان در شبکههای اجتماعی