۱۰ فیلم کوتاهی که از دهه ۹۰ به یاد داریم
فیلم هشتم: فیلم کوتاه «صحنه تاریخ» به کارگردانی سهند سرحدی
نوشتهی فرید متین
چهقدر حرف میشود زد و چهقدر فکر توی سرِ آدم میآید و چهقدر دوست دارد هیچچیز نگوید. درست مثلِ همین که میبینیم. چیزی نمیگوید، ولی بینهایت حرف میزند. لببسته و خاموش، هر لحظه حرفِ تازهای برای گفتن دارد. اعجازِ کار هم در همینجاست. در این پارادوکس. اینکه از سکون، حرکت دربیاوری. از درخت بروی روی زوج، بعد روی درازکشیده و بعد روی نردبان و چیزهای دیگر. اینکه از یک عکسِ ثابت، میزانسنِ سینمایی استخراج کنی. لحظهلحظه پردهی تازهای پیشِ چشمِ تماشاگر بگشایی تا بیشتر ببیند و بداند. و بعد که دید، میفهمد که همهچیز دارد معنای دوبارهای پیدا میکند. قدمبهقدم معناها عوض میشود. زوجِ گرمِ گفتوگو، بعد از دیدنِ جنازهای که از پلهها پایین برده میشود، دیگر همان معنایی را نمیدهد که دو دقیقهی پیش میداد. همهچیز از آرامشِ درخت شروع میشود و رفتهرفتهرفته به تلاطم میرسد. تلاطمی که در نگاهِ تماشاگرانِ بالای پشتبام هم پیداست. از خمشدنِ نگران و ترسانشان برای دیدنِ اینکه آن پایین چه اتفاقی افتادهاست.
سهند سرحدی دست گذاشتهاست روی عکسی تاریخی برای بازخوانیِ آن. برای اینکه از دلِ این سکونِ تاریخیِ ثبتشده بر نگاتیو، یک پویایی استخراج کند؛ جوری که انگار همین حالا داریم به آن مینگریم. انگار همین حالا در دلِ آن قرار داریم. ماییم آن خمشدگان از پشتبام که داریم به این صحنهها نگاه میکنیم. صحنههای تاریخ. تاریخی که همیشه با ماست، همیشه باید احضارش کنیم و همیشه باید از آن بالا به آن نگاه کنیم تا شاید چیزِ تازهای در آن بیابیم. چیزی شگفتآور که بتواند تاریخِ عصرمان را هم روشنتر کند.
تماشاگرها فراواناند. همهی آن رفتگان، که در پلانِ بعدی روبهدوربین نشستهاند، تماشاگرانیاند خیره به ما. به تاریخِ معاصر. کسانی که از گذشته آمدهاند تا نگاه کنند که ما در حال چه میکنیم و خودِ این ایده یک بازیِ زمانیِ بامزه را در دلِ خود دارد. همانگونه که ما در پلانِ قبلی از حال به گذشته نظر کردهبودیم، این بار آنها از گذشته به حال نظر میافکنند.
آن نگاهها اما حاکی از احساسهای مختلف است؛ عجیبترینشان، و آخرینشان، نگاهی است از کسی که دست زیرِ چانه زده و به ما خیره شدهاست. دست زیرِ چانه زده، انگار حوصلهاش سررفتهاست. انگار از این نمایش خسته شدهاست. یا انگار چندان امیدی به عوضشدنش ندارد. نگاهی است که در یاد میماند و احتمالن دارد ما را، تاریخِ معاصر را، بهقضاوت مینشیند. پس شاید همانطور که ما گذشته را میسنجیم، گذشته هم ما را قضاوت میکند. اینکه در حال، با همهی پیشرفتهایش نسبتبه گذشته، چه کردهایم و چهگونه و چرا. ما نسبتبه گذشتهمان همانقدر مسئولایم که نسبتبه آینده. تاریخ ما را میسنجد و بیرحمانه هم این کار را میکند.
اما معمای بزرگِ فیلم برای من آن نردبان است. نردبانی که دوربین نمایشش میدهد؛ کمی هم از آن بالا میرود، اما ناگاه میایستد و مسیرِ رفته را برمیگردد و به دیگر سو میرود.
بالای آن نردبان چیست؟ چه رازی در خود دارد و فیلمساز چرا نصفهکاره رهایش میکند؟ بالارفتن از آن نردبان ما را به کجا میرساند؟
یادداشت سردبیر درباره ۱۰ فیلم کوتاهی که از دهه ۹۰ به یاد داریم
درباره این فیلم کوتاه بیشتر بخوانید:
فیدان در شبکههای اجتماعی