یادداشت فرشته پرنیان به مناسبت نمایش فیلمش در سی و دومین جشنواره بینالمللی فیلم کوتاه تهران
وقتی اسامی فیلمهای منتخب جشنواره فیلم کوتاه تهران اعلام شد، بهعنوان فردی فعال درزمینهٔ فیلم کوتاه یا حداقل علاقهمند، کنجکاو شدم تا از نتیجه مطلع بشم. بعضی فیلمها رو ندیده بودم و بعضیها رو توی جشن خانه سینما دیده بودم و به نظرم آشنا می اومدند و بین همه اونها، یه فیلم از همه آشناتر بود، و اون هم فیلم خودم بود. دیدن اسم «آرام» توی لیست اونقدر برام غریب بود که انگار اصلاً یادم رفته، فیلمم رو به جشنواره دادم. کمحواسی خودم رو گذاشتم بهحساب پرت شدن به این گوشه دنیا، که اینقدر دغدغههای جدید به وجود آورده که دغدغههای قدیمی فراموش شده. شاید هم تعجبم به خاطر انتخاب نشدن دو تا فیلم قبلیم توی همین جشنواره بود. یککم به خودم شک کرده بودم. دوباره رفتم سراغ لیست. این دفعه مطمئن شدم که فیلم انتخاب شده. فکر میکنم توی این سالها حضور توی جشنواره فیلم کوتاه برای خیلی از فیلمسازهای فیلم کوتاه علیالسویه شده، ولی مطمئنم که یه چیزی برای هیچ کدوممون علیالسویه نشده و نخواهد شد؛ اونم دیده شدن فیلمهامون توسط تماشاگر ایرانی. ما توی این سالها، فیلمهامون رو همراه مردمهای کشورهای مختلف، توی سالنهای بزرگ و جشنوارههای معتبر، دیدیم ولی دیده شدن فیلممون توی جشنوارههای داخلی هم مهم بوده. و جشنواره فیلم کوتاه از این نظر یکی از مهمترینهاست. هنوز نمیتونم تشخیص بدم که انتخاب نشدن دو تا فیلم قبلی از خوششانسی بوده یا بدشانسی، ولی اینو خیلی خوب یادم میاد که هر بار برای دیدن فیلم دوستی به این جشنواره میرفتم، به این فکر میکردم که فیلم من، توی این جشنواره، توی این سالن، کنار این مردم، چه جوریه؟ سعی میکردم تصورش کنم، چقدر از فیلم خوششون بیاد؟ چقدر بدشون بیاد؟ چند نفرشون هنوز فیلم تموم نشده از سالن بیرون میرن؟ برام سخته که بگم این تصور همراه حسرت بود. ولی میگم، و با این توضیح که حسرت من عمیقتر از یه حسرت ساده بود، چون میدونستم که دلیل اصلی پذیرفته نشدن فیلم، موضوعش بوده. این حسرت هیچوقت از بین نمیره چون هنوز هم فیلمهایی هستن که به خاطر موضوعشون رد میشن. کاش تصمیمگیرندهها میدونستند که جشنوارهشون چقدر برای ما مهمه. نه به خاطر جایزه… به خاطر اینکه وقتی یه قصه داریم که از اینجا اومده، برامون مهمه که بفهمیم مردم اینجا چطوری حسش میکنند. یه مدتیه که برای من «اینجا» تبدیل شده به «اونجا». همهچیز رو دارم از دور میبینم. حالا باید قصه «اونجا» رو از «اینجا» ببینم. کامپیوترم رو خاموش میکنم و به «آرام» فکر میکنم. سعی میکنم تصورش کنم، توی سالن سینما فلسطین یا آزادی یا پردیس سینمایی چارسو… آدمهایی که توی سالن هستند چه حسی دارند؟ چقدر از فیلم خوششون میاد؟ چقدر بدشون میاد؟ کجای فیلم خستهشون میکنه؟ چند نفر هنوز وقتی فیلم تموم نشده از سالن بیرون میرن؟… حس غریبم غریبتر میشه. چرا حالا که نیستم؟ اونجا فیلم من بدون من چه جوریه؟ به امید روزی که «حسرتِ عمیقتر از یه حسرت ساده» ما تموم بشه.
فیدان در شبکههای اجتماعی