دربارهی فیلمهای داستانی سی و ششمین جشنواره فیلم کوتاه تهران
نوشته: مجید فخریان
بیمقدمه آغاز کنیم: سال گذشته از یک فیلم ــ زامبی دفاع کردیم: «جشن» ساختهی بهنام عابدی. فیلم کوتاههای امسال نیز به اِشغال مردههای متحرک درآمدهاند. اما این مردهها لزوماً زامبی نیستند. زامبیها برای بازیافتن دوبارهی خاطراتشان میجنگند، مُردههای امسال خاطراتی ندارند و همینجور آزاد، در خیابان، توی جاده، در برف، زیر خورشید، و به طور کلی در فضای فیلم کوتاه جولان میدهند و بر بیخاصیتی خودشان اصرار میورزند. طبعاً این چیزها باید عصبانی کنند ولی از آنها استقبال هم میشود. مهین صدری بعد از آن همه سال فعالیت حرفهای در عرصه درام، برای یکی از جفنگترین طرحهای داستانی فیلم کوتاه (خودم را دیدم)، به تکثیر ترانه علیدوستی روی میآورد (اکو). احتمالاً از خودش بپرسید، از دغدغههایِ فرمالیستی برایمان بگوید، اما فکر میکنم در این شرایط بد و بغرنجِ سیاسی، در شرایطی که انسان از نیازهای حیاتیاش نیز بیبهره مانده، افسردگیهای مقطعی در مواجهه با «خود»، به کار طبقهای میآید که فقط «خودی» درونش رشد و نمو یافته است؛ بیگانگان گرفتارتر از آنند که افسرده شوند. از این رو ترانه علیدوستی انتخاب مناسبی برای نقش به نظر میرسد. و مهین صدری به یاری او، از پسِ تصویر قدرتمندان برمیآید (خودش را ببینید!). آنسوتر جوان دیگری نیز پا روی استعدادش میگذارد (چرخ، پوریا امینپوری) و قدرت و توانایی خود را با بردن بیحاصل یک ژانر ــ جنایی ــ به دو دهه قبل به رخ میکشد (نفر سوم). سی دقیقه فیلم میسازد، چیزهایی را میپوشاند، چیزهایی را افشا میکند، بسیاری چیز دیگر را موجه میسازد، اما هیچ از حقیقت وجودی خودش ــ چرا دارم این فیلم را میسازم؟ ــ چیزی نمیگوید. مسئله اینجا بر سر فیلمهای بد یا خوب نیست. مسئله بر سرِ این است که چرا هیچکدام از این آدمها ــ چه فیلمساز، چه آدمهای فیلمش ــ را باور نمیکنیم. پرسشِ امسال حول همین ناباوری میچرخد.
طمع تهیهکنندهیابی/ جستجوی فاند جهانی
بگذارید نومیدشان کنم: این سوال شامل حال فیلمهایی که برای تهیهکنندههایِ سینمای ایران ــ همان بازاریهای چلمن، همان درجهدارهای بازنشسته ــ ساخته شدهاند هم میشود و گمان نکنند که به اسم ژانر و با شوق از اینکه به دور از آن حال و احوال واقعیتنماییاند ــ خود را به جشنواره حُقنه کرده باشند. («دراپ» (شاهین حقشعار)، «ضد ضربه» (عادل تبریزی). البته به نوبه خود تأسف میخورم به حالِ آن سینمایِ اجتماعی که مسخرهیِ هفتخطها میشود، ولیکن هر دو را چون برادر و خواهری میبینم که یکی با شلنگتختهانداختن، و دیگری با بلاهتی درخور لگد میاندازند. «طمع تهیهکنندهیابی» که نزدِ اجتماعیساز ما تنها نامش به «جستجوی فاند جهانی» تغییر یافته است، به خصیصه نمایی مشترک میان تمامی فیلمها بدل میشود. اما چون قرار شد آسیبشناسی کنیم باید با این حقیقت مواجه شد و گفت که هر تهیهکنندهای از سینمایِ بلند پایش به پردیس ملت باز شود ــ از حسین فرحبخش گرفته تا علی عباسی ــ دستِ رد به سینه تمامیشان میزند و جشنواره را ترک میکند. تعارف نداریم: هیچکدام از فیلمسازان این فیلمها نمیتوانند «مطرب» و یا «متری شیش و نیم» برایشان بسازند.
مصداقش در همین جشنواره هست: رقیه توکلی پس از ساخت یک فیلم بلند، با دو فیلم کوتاه («حلقآویز» و «جذر بیستسالگی») به جشنواره برمیگردد. احتمالاً از خودش بپرسید، میگوید «برگشتم به خانه خودم»، که در واقع همان جایی است که او میتواند کماکان پرستیژ خود را حفظ و از آن شکستی که در سینمای بلند متحمل شده بود، به دور بماند. عدد و رقم موضوع خود فیلم ها هم هست: انسانی مرده است ــ درون یک اتوبوس که حامل دانشجوهای المپیادی است ــ مردهای متحرک که نام مادر را با خود یدک میکشد، جایِ یادبود او، قدرتش در عدد و رقم را به یاد میآورد و وقتی نیز که به جسدش میرسد، نه با نام دختر که با نام «صنعتی شریف» به پَر و پاچهی او میاُفتد. باورتان میشود؟ *
جایزهی فیلم پرتماشاگرِ مردمی که در واقع عنوان فرعیاش «خیزش سینماگر به سوی گیشهها»ست، از پوشش دولت، سینماگر و تماشاگران امروز/سینماگران فردای جشنواره پرده برمیدارد و همزمان عیان میکند که همه در این کارزار به قدر خود سهم و نقشی دارند و بیخود وقت جشنواره دست به اعتراض و عصیان میزنند. سال گذشته این جایزه به «محمد کارت» رسید که حالا فیلم بلندش را در جشنواره فجر به نمایش میگذارد، و سال قبلتر از آن به «حیوان»ِ برادران ارک، که امسال با نوشتن فیلمنامه «کوچه»، تهیه کنندهی فیلم بلندشان، «پوست» را در نقشی آشکارا کذایی، به عنوان کارگردان برای دریافت این جایزه روی سن فرا میخوانند. این بازی قدرت است در عصر فایده گرایی و برادران ارک استعداد خود را با سودی قابل به «محمدرضا مصباح» میفروشند. «کوچه» چیزی نیست جز همان کلیشهی «نام شهید» که تمام ترفندها و نقدهایِ اصلاحطلبانهاش به نمایش موهای «همسر شهید» را با آزادی خاطری که در سینمای بلند اصلاً به دست نمیآید و به دردسرش هم نمیارزد، به یاریِ چند جوان، اضافهی کارنامهی تهیهکنندهاش میکند. فقدان کارگردانی و کمک از بازیگران سینمای حرفهای ــ گلاب آدینه که پیشتر در سینمای بلند توانسته با دوربین خوب حرف بزند ــ دو عاملی است که نشان میدهد او با تیزی تمام سود و استعداد را چگونه تصاحب میکند. البته نباید به این فکر کنید که او استعدادی دیده و حالا به قصد باروری و بها دادن به آن پیشگام شده. خیر. مصباح مشابه خریدارهایِ فوتبالی در خاورمیانه، رزومه تمام افراد دستش هست و میداند برای چه کسی دامش را پهن کند. فیلم دیگر او به عنوان تهیه کننده در همین جشنواره «بهتر از نیل آرمسترانگ» است، ساخته علیرضا قاسمی که دو سال گذشته به همراه برادران ارک ــ یکی با «حیوان» و دیگری با «وقت ناهار» ــ در جشنواره بزرگ کن حضور داشتند و به چهرهای بینالمللی بدل شدند. فاصلهای که میانِ «وقت ناهار» و این فیلم تازهی قاسمی هست، فاصلهای نیست که بشود از آن چشم پوشید و گذشت. فیلمِ طماع اول که با هزینهای بسیار کم ساخته شده بود و این فیلم سادهلوح دوم که با هزینهای پنج تا شش برابر بیشتر از آن ساخته شده است، و در نهایت به هیچ هم نائل نمیشود، تنها بر بدبینیها میافزاید. در فیلم اول همهی حرف ما این بود که چرا دختر، به خواست فیلمساز، شرمسار و روسیاه جلوه میکند، و حالا اینجا باید بپرسیم که چرا این بچههای سرطانی این قدر تمیز و پاکیزه بهنظر میرسند. میگویید علمی تخیلی؟ دورهمنشینی چند بچه خوش رنگ و بو که تنها ظرفیتشان هم همان حمامِ آب گرمی است که بر ظرفیتشان برای حضور در کارزارهای تبلیغاتی میادین بالای شهر تاکید میکنند ــ یک دهن کجی آشکار به فیلم قبلی است که هیچ بدش نمیآید که به ریش مخاطبش نیز بخندد. همینجا بهتر است یادی نیز کنم از آن منتقد بیخبر که اینجور وقتها، ندانسته و از سر سفاهت میگوید فیلمساز خودش را از شر فیلم اجتماعی رهانیده و به ژانر روی آورده است. خوب است بدانیم که ژانر اصلاً کلیدواژهی تهیهکنندههاست و علاوه بر مصباح، یکی دو نفر دیگر از کمپانی دولتی فارابی نیز به عنوان سرمایه گذار اینجا با علیرضا قاسمی همکاری میکنند.
اما قرار نیست ذرهبین دست بگیرم و یک به یک تهیهکنندهها را به غائله فرا خوانم. موارد فوق به قدر کافی آشکارند ولی با اینحال نقش همان فیلِ توی پذیرایی را ایفا میکنند که همه خود را به ندیدن و عادت کردن به حضورشان وفق دادهاند. این وسط تهیهکنندههای دیگری نیز هستند که در پیِ تکرار موفقیت پیشین خود دوباره به فیلم کوتاه پناه میآورند («لاری» که در واقع سیاست «بچهخور» را تکرار میکند) و دست خالی عرصه را ترک میکنند اما همهی اینها نمیخواهد این را برساند که فیلمِ کوتاه خوب، آن فیلمی خواهد شد که تهیه کننده ندارد. بلکه بالعکس سینمای کوتاه به تهیه کننده حقیقی نیاز دارد و تهیهکنندهی حقوقی ــ این عقدنامهای که انجمن سینمای جوان با فیلمسازها بسته و آنها را عامدانه به امان خدا رها کرده است، امروز بزرگترین آسیب را به فیلم کوتاه میزند. بگذارید مثالی بزنم از فیلمِ برتر امسالشان، «عزیز» (سید مهدی موسوی)، که علاوه بر اینکه میخواهد از همان راهی برود که پیشتر «مراسم» (سعید روستایی)، «نسبت خونی» (پدرام پورامیری، حسین دوماری) و «بچهخور» رفته بودند (رئالیسم ایرونی، که در واقع نام بروز شدهی فیلمفارسیهایِ اخلاقگرای دههی شصت ماست)، همزمان با تعداد جوایزی که از جشنوارهیِ تهیهکنندهاش دریافت میکند، بیآنکه خود بداند دارد به برند تازهی تبلیغاتیِ انجمن سینمای جوان برای عرضه به رسانه بدل میشود که بتواند با آن سرش را بالا بگیرد و به عنوان یک نهاد دولتی که در معرفی استعدادها به فیلمِ بلند تمام تلاشش را کرده، خودش را نزد بالاسریاش موفق جلوه دهد. نیاز به تهیهکننده ضروری است اما نه آن تهیهکنندهای که محصول خود را پس از آن که بالا آورد، دوباره از روی زمین بردارد، بخورد و بار دیگر بالا آورد و… به یک چرخه کاذب برای لاپوشانی شکستهایش ادامه میدهد. در واقع اگر از دوگانهیِ کذایی «طمع تهیهکننده یابی/ جستجوی فاند جهانی» بگذریم و سرمایههای مشکوک را کناری بگذاریم، حالا میرسیم به یک تقسیمبندی تازهتر که میتواند دامنه فیلم کوتاه این چند سال اخیر را کمابیش توضیح دهد. در این بین فراموش نکنید همهی این حرفها حاصل یک نومیدی است که بعد از اطمینان از تحقق نیافتن ساخت فیلمهای آماتوری، میخواهد دربارهی کیفیت فیلم حرفهای ــ این کعبه آمال سینماگر جوان امروز ــ حرفی بزند. اما با این ادعا که سینماگر حرفهای اقدام به ساخت هیچکدام از این فیلمها نخواهد کرد. توضیح میدهم:
تهیهکننده حقیقی یا همان انسانِ از سینما بیخبر
در خلوت فیلمسازها جملهای راجع به همکارشان شنیده میشود: «آدمِ فیلمِ بلند نیست». اگر از پروژهی حسادت و باقی قضایا بگذریم و به کنهی آن نظر اندازیم، و مهمتر از آنها واقع بین باشیم (که خوشبختانه تمامیشان بعد از سینمای حرفهای پشت سر واقعگرایی پرچم میزنند)، باید حق دهیم که این جمله پُر بیراه نیست. تناقض مسئله اما در این است که همین فیلمساز را در سینمای کوتاه به جرم اینکه فیلمش مناسب سینمای بلند است، محکوم میکنیم. حالا چهجور میشود یک نفر آدمِ فیلم بلند نباشد، از پس آن برنیاید، اما از طرف دیگر فیلمهایی کوتاه بسازد که به دردِ سینمای بلند میخورند؟ یک جای کار میلنگد، یک چیز این وسط خالی است که مستقیماً و در وهله اول به خود فیلمها، و درونشان بازمیگردد. «موناکو» (آرمان خوانساریان) چنین فیلمی است: یک فیلم زیادهخواه که برای به چشم آمدن به هرچیز ناخنک میزند و در نهایت نه در اینجا و نه آنجا هیچ جایی برایِ خود پیدا نمیکند. مقایسه «موناکو» با فیلم دیگر همین فیلمساز «سبز کله غازی» ــ که هم در برقراری ارتباط با تماشاگر و هم نزد جشنوارهها موفق است ــ میتواند مؤثر باشد. «موناکو» آشکارا خود را از هر عنصری که آن خوانساریان پیشین را در ذهن تداعی کند، تهی کرده است ــ البته اینجا فیلمساز و یا مخاطبی ممکن است بگوید فیلمساز جوان، چون جوان است دوست دارد همهجور فضایی را تجربه کند. که دروغ است. اینجا از تجربه حرف نمیزنیم بلکه درونیات یک شخص که طبعاً طی چهار سال فاصله نمیتواند به کل دگرگون شود، محل مناقشه است. کمدی رمانتیکهای او که در یکی دو فریم دست کم، احساسات و عواطف انسانی فیلمسازش را به مخاطب مینشاند، جای خود را به «سینمای تحقیر» داده که لحظهای فرصت را برای حقیر کردن انسان از دست نمیدهد. پیشتر دربارهی مختصاتِ یکی به نعل یکی به میخ زدن این سینما نوشتهام (سیاست سرکوب ــ میزانسن تأمل). کار این سینما این است که همان کثافت بیرون را به توان چند کُند و به زور به خورد مخاطبش بدهد. و بعد با این ایده که «جهان همینجوریست متاسفانه و نمیشه کاریش کرد»، خودش کنار گرفته، باقی را مسببِ این اوضاع بداند؛ یک همدستیِ آشکار با واقعیت، یک خودفروشی عیان به واقعیت، با نمایش زشتی و کژیهای آن بیرون، در حالی که تمام وقت این خود اوست که همه را از ریخت میاندازد تا به نان و نوایی برسد. متاسفانه فیلم به اندازه سلفهایش ــ روتوش و مثل بچه آدم ــ هم خوب ساخته نشده است (خوب به معنایِ بدِ آن البته: ایجاد مداوم شوک!) که بتواند دلِ سرمایهگذارهای خارجی را برای حمایت به دست آورد و ساخت متظاهرانه آن نیز اجازهیِ باور کردن را از مخاطب ستانده است (باور کنید سخت میشود جلوی خود را گرفت و قهقهه نزد وقتی که مردِ نگهبان به فیلمِ تحقیر خودش نگاه میکند. فیلم «پنهان» هانکه البته!) البته راه سومی هم هست: مگر این که تمنای او، نمایش فیلمش در بیبیسی فارسی و برگزاریِ جلسهی نقد آن به یاری مخاطبان «نوبت شما» باشد.
از عنوان پیداست که به دنبال همدستها نیستیم و در پیِ اخلالگَرانیم. (اهمیت و تفاوت دو واژه را در این در این تاریخ: آبان تا بهمن ۹۸ رصد کنید). درد اما اینجاست که فیلمساز ما معنایِ اخلالگری را «بدبینی منفعلانه» میداند و بدونِ هیچگونه مداخلهگری، از همان واقعیتی که هست فیلم میگیرد. چون اینجا غافل میشود از مفهوم «واقعیت سینمایی»، خود به خود آنچه ارائه میدهد دیگر فیلمِ واقعگرا نیست و تفکرات ذهنی اوست. این تفکرات ناخواسته با واقعیت دست به یکی میکنند و انسان را زمین میزنند.
اهمیت حضور تهیهکننده همینجا مشخص میشود ــ فعلاً همان بازاریِ سینمانشناس را به عنوان تهیهکننده در نظر بگیرید ــ اگر او به تماشایِ «موناکو» بنشیند، با خود چه خواهد گفت؟ واژگان او دیگر واژگان من نیست و احتمالاً اولین چیزی که دربارهی فیلم به زبان خواهد آورد، قضاوتی است دربارهی مخاطبهای فیلم: «تماشاگران این فیلم را دوست نخواهند داشت.» اینجا البته آن فیلمسازی که چیزی مثل «موناکو» را میسازد، میتواند بگوید که اصلاً برای مخاطب فیلم نمیسازد، که یقیناً آن تهیهکننده سریعاً او را از دفتر کار خود بیرون خواهد کرد، و بنابراین نمیگوید و همانجور که دست به «واقعیت مضاعفسازیشدهی کاذب» زده بود، حالا برای ادامه فیلمسازیاش دست به حذف همانها میزند. هرچند میتواند چنین کاری نکند و به حفظ پرستیژ خود در نزد مخاطبان فیلم کوتاه ــ که همواره همدستهای او هستند ــ ادامه دهد.
برای مثال «سعید نجاتی» که از فیلمسازهای قدیمی فیلم کوتاه است، امسال با فیلمِ دیگری به نام «دابر» باز به «جشنوارهی خودش» برمیگردد. تفاوت نجاتی با خوانساریان در این است که نجاتی با بند کردن ایدههای ملتهب حول یک خانواده سنتی نشان میدهد که دغدغهی این بازاریها را کمی بیشتر از دیگری میشناسد. (قاعدگی دختربچه نزد پدر، طلبهای که باید از مشروبات همسایه نگهبانی کند) اما آنچه در نهایت ارائه میدهد، همواره چیزی قبل از فیلم است که نمیتواند انتظار مخاطبی از سینمای بلند را برآورده کند. «دابر» اصلاً شروع نمیشود. یک ماشین قرمز رنگ در برف، و همزمان یک لکه خونی بر برف، همین. یک همزمان باور نکردنی که دگمترین مخاطبان را نیز پس خواهد زد. یک پیام اخلاقی این وسط دارد که میشد جای دیگری هم گفت و خود را درگیر فیلم برداشتن از چند تپهی برفی نکرد. اما همهی اینها به کنار، رابطهی دختر و پدر هر انسانی را فراری میدهد. (اگر بتوانیم عنوان رابطه را بر روی آن بگذاریم). جای مخاطب میگویم انسان تا بر لاشعوری مطلق طرفین تأکید کنم؛ پدر بیوقفه داد میزند و دختر یک دم میگرید. همه به این خاطر که واقعیت ذهنی فیلمساز ــ آنچه مدنظر دارد ــ به سرانجام رسد. البته او دلیلی هم برای این وقایع در نظر گرفته است: آنطور که آشکار میشود، گویا این خانواده از طبقهی فرودست هستند و شعور کافی برای ابراز احساسات خود ــ نقش پدر بودن ، نقش دختر بودن ــ را ندارند!
انتظارِ دیرینه ما از سینما، دیدن انسانهایی بهتر از خودمان است. یا دست کم دیدن انسانهایی مثلِ خود ما که خالقینشان با الطاف و محبت خود، حس حسادت را در ما بیدار میکنند. اما چه بد، سینمای کوتاه به میدان کینخواهی از همنوعان و قضاوت دربارهی آنها بدل شده است. هیچکدام قدرت را نشانه نمیگیرند. ستمدیدگانی را تصویر میکنند که در نهایت یارای مبارزه با قدرت ندارند. دربارهی موضوعاتی فیلم میسازند که هیچگونه شناختی از آن ندارند و با کثیف جلوه دادن آدمهای حول آن، ندانمکاری خود را پنهان میکنند. میشود یک جلسه ترتیب داد که فیلمسازها، به جایِ فیلمنامه دربارهی باورها و اعتقادشان حرف بزنند. منظورم البته فلسفه بافی نیست. احتمالاً در این کار خبرهاند. دارم از یک پیشنهاد حرف میزنم. مثال میزنم و میگذرم: مثلا از سعید نجاتی خواست کمی دربارهی «پدر بودن» حرف بزند. از امیررضا جلالیان (سازنده گرگها) که راجع به «فیلمهای بی مکان!» که دیده برایمان بگوید. و از نوید صولتی (سازنده جونده) دربارهی «شمایل یک کارگر» که به چشم دیده پرسید. و صالح کاشفی (سازنده او که اهلی نشد) نیز محبت کند نظرش راجع به «چادر» و رابطهاش با قضاوت آدمها را با جمع به اشتراک بگذارد. طیِ دو سال اخیر در خود جشنواره جلسهای با عنوان آسیبشناسی فیلم کوتاه به کوشش سعید عقیقی برگزار میشود. فکر میکنم مسئلهای که او هر ساله با لحن خاص خود بیان میکند در تداوم همین بحث قرار میگیرد. عقیقی میگوید هر ساله انبوهی فیلم از سوی جوانهای نوزده بیست ساله ساخته میشود که به سقط جنین و پرده بکارت میپردازند. چطور میشود؟ چطور چنین چیزی ممکن است؟ من فکر میکنم این فیلمها اگر تهیه کننده داشتند هیچ وقت به خود جرئت نمیدادند یا دست کم این اجازه به آنها داده نمیشد که اینجوری هر کاری دلشان میخواهند، وقیحانه و بدون نگرانی راجع به بازگشت سرمایه انجام دهند. در حضور تهیهکننده میشود همان فیلمساز ترسو که برای امرار معاش، «تختی» و «تنگه ابوقریب» میسازد و یا به ناچار فیلمهایِ بلند هنر و تجربهایاش را برای راضی کردن تهیهکننده حرفهای در کارنامه خود ندید میگیرد.
تهیهکننده حقیقی، شخص اُولی یا همان عامل اخلال
از دو تهیه کننده نام میبرم که پایِ ثابت جشنواره فیلم کوتاه هستند: مجید برزگر و پوریا حیدری اوره. مجید برزگر امسال مجری طرح فیلم «موناکو» است و در سالهای گذشته هم فیلمهایی مثل «والها» و «مثل بچه آدم» را تهیه کرده است. خودش از وزنههای مهم فیلم کوتاه در دهه هفتاد به شمار میرود و در برنامهریزی و سیاستهای آموزشی فیلم کوتاه ایران نیز صاحب نقش و جایگاه اساسی است. بنابراین اگر کسی بخواهد به رسم ادب، جشنواره تهران را جشنوارهی خودش صدا بزند، برزگر میتواند یکی از این افراد باشد. با این حال اما فیلمهایی که طی این سالها تولید کرده، به جایِ مداخله در وضعیت، بیشتر جایزه دریافت کردهاند. حمایتش از جوانهای با استعداد با حمایت کسی مثل محمدرضا مصباح از این جوانها فرق دارد، ولیکن این تنها شرط کافی است و نمیشود به همین تنها بسنده کرد. او یک شخص حقیقی است اما در عمل به نظر نقش تهیهکننده حقوقی را ایفا میکند. منتها با سلیقه و معیاری مشخص و از پیش معلوم. خوانساریان وقتی «موناکو» را مینویسد میداند که برای ساخت آن به سراغ سازنده «پرویز» برود. میداند که علاقهی این سالهای برزگر به سینمای کنترل، زمینهساز این همکاری خواهد شد. خدا میداند او هر ساله چه تعداد از این فیلمنامهها دستش میرسد که بینشان یکی مثل «موناکو» را انتخاب کند. بله، این جور فیلمسازی در سینمای کوتاه، جوایز بسیاری به همراه دارد، اما مسئله، علاقه سینماگر جوان ما به فیلم بلند است. اینجا باید پرسید آیا فیلمهای بلند خود برزگر در جهانی بزرگتر، حرفی برای گفتن و دیده شدن دارند که حالا کُپیِ ناشیانه از آن فیلمها بتواند به جایی برسد؟ حضور فردیِ خبره چون برزگر میتواند مقوله تهیهکنندگی در فیلم بلند را نیز در دراز مدت تحت تاثیر قرار دهد ولی او نیز همچون باقی دلبستهی فیلمدیدنهایش، به اخلال در این کارخانهی یکدستسازی بیتوجه میماند.
شخص دوم که نامش به میان آمد، بیشتر به عنوان یک واسطه/سرمایهگذار عمل میکند تا تهیهکننده. مشاورانش که در واقع همان کارگردان و فیلمنامهنویسهایش هستند، نگاهی روشن و همزمان زیرکانه به «سینمای کوتاه» و «بازار جهانی فیلم کوتاه» دارند. بنابراین بازگشت سرمایه اینجا دخیل است و به موضوعی مهم که بر روی چگونگی ساخت فیلمها نیز تاثیر میگذارد، بدل میشود. اولین واکنشم به فیلم «امتحان» (سونیا حداد) این بود که اگر یک کارشناس خبره از جایی دیگر به جشنواره بیاید و فیلمها را ببیند حق میدهم که از میانِ چیزهایی مثل «مگرالن» (فیلمِ بیجهت کش آمدهیِ تراولینگ ندیده) و «زوزه مرد» (مرتجع و محصول سینمای معناگرای دهه شصت) همین فیلم را انتخاب کند. دست کم فیلم کوتاه است: مبتنی بر یک وضعیت پیش میرود، مفهوم پیرنگ را متوجه است، میداند چگونه آن را معلق کند و از همه مهمتر میتواند قرارداد رئالیستیاش را با محاطب حفظ کند. همهی اینها البته سرانجام یک فیلم خوب نیست؛ «امتحان» در مقایسه با یکی دیگر از سلفهایش «نگاه» (فرنوش صمدی) ــ که از آن دفاع کردیم ــ زار میزند. آنچه را که به نفعش هست نمایش میدهد و همچون دیگر فیلمها به مضاعفسازی واقعیت روی میآورد ــ اینجا مدرسه دخترانه است یا کمپ مجاهدین؟ ــ شگرد تمامی فیلمهای این دسته، تعمیم و تسری دادن زیرکانهی قصهشان به جهان است. در پایانِ برخی از آنها، بحران برطرف و برای لحظاتی قهرمان پدیدار میشود. گمان میکنیم این یک کنشِ بالفعل است در حالی که فیلمساز با عادی کردن این وضعیت اگزوتیک به عنوان یک رخداد روزمره، خودش را خالقِ بخشنده جا میزند که دست کم در این وادی ــ سینما ــ شخصیتش را نجات داده است. شکی نیست که تفتیش بدنی دانش آموزان دختر، میتواند یک رخداد روزمره در یک دبیرستان باشد. ولی آیا این رخداد مثل هر رخداد روزمرهی دیگری، در گذر زمان هراسش را جز برای عدهای خاص، از دست نمیدهد؟ فیلم اما میخواهد قالب کند که همه هر بار هراس دارند، جز یک نفر، که آن یک نفر هم به انتخاب خودشان است. به نظر میرسد فاصلهای در کار نیست. دوربین چسبیده به سوژه و نگرانیهایش را دنبال میکند. در خلوتش اما، زمین خوردن و بالاآوردنش را به تماشا مینشیند. اُبژه یا سوژه؟ به ما یا برای ما؟ پول بگیر و فیلمت را بساز اما فیلمی بساز که به کار آنها بیاید.
پول بگیر و فیلم خودت را بساز، عنوان یکی از فیلمهایِ انجمن هم هست: «زرد خالدار» (باران سرمد). یک مرده متحرک واقعی که آنقدر اعتماد به نفس دارد که هیچ حاضر نیست بابت کاری که میکند به تماشاگرانش توضیح دهد: جامه عمل پوشیدن به آرزوهایِ بزرگ و محال؟ فیلمساز جایِ آن که به حال و احوال شخصیتش نظر بیندازد، تمام حواسش متوجهتر و تمیزی قابهاست که خودش را به زرافه بنمایاند. اما قبول؛ این یک فیلم شخصی است؛ دوربین در لحظه پایانی و در وقت دیدار با زرافه، ایستاده است جایی در دوردست که احتمالاً فیلمساز به آرزوهای محقق نشدهی خودش دست کم در عالم سینما نگاهی کرده باشد. اگر هدف او این بوده، هدفش محترم، اما ثمرش اساساً غلط است. موضع انفعال او در نسبتی که با شخصیتش برقرار میکند، پوچ و حتی خائنانه است. تمام عوامل نیز در این خیانت دست دارند. البته آنها از جمله خود کارگردان احتمالاً گمان میکنند کار درست را انجام دادهاند، با این حال خروجیاش عکس آن، متلاشی کردن دیگریِ کارگردان است. بیاهمیتی به پوست انسانی ــ با همتراز کردن تمام زمینههای زرد با بدن شخصیت، این بدن شامل خانهاش نیز میشود ــ از او مردهای متحرک ساخته است که پیش از آنکه فیلم اصلاً آغاز شود، همهچیز این آرزو برایش محیا شده و او فقط باید از یک قاب کنده و به قابی دیگر چسب زده شود. در آخر هفت هشت قاب داریم که از پی هم میآیند و همینها هم بد به مونتاژ تن میدهند. حالا چهجور انتظار دارید این شخصیت و آرزویش را باور کنیم؟
فیلم بساز و به کسی کاری نداشته باش؟
بله، هنوز هم میشود فیلم دانشجویی ساخت و در حد و اندازهای که باید، از امکانات بهره برد. امسال تنها یک فیلم درخور این عنوان بود: «به چیزی دست نزن» (ارغوان حیدرسلام). این فیلم کوتاه با زمان اندازهی خود سودایِ برهمزدنِ نظم رسمی (دید و بازدیدهای طبقهی متوسطی)، نهادهای جعلی (خانوادهی خوشبخت) و صداقت نمایشی (پاسخی به گسل و روتوش؟) را دارد. کاملاً موفق نیست اما همین که برای ستیز به سراغ یک رئالیسم دیگر میرود ــ رئالیسم وهمی ــ و کانون تراکم معناییاش را بر منظرهای انتزاعی بنا میکند، یعنی به کاری که میکند آگاه و از راهی که میرود، باخبر است. «به چیزی دست نزن» از سینمای کنترل میآید ــ همان سینمایی که طی این دو سال در فیدان در مقابلش ایستادیم. ولی کنترل را جای مفهوم، به حس ترجمه میکند. ساده بینانه است اگر این کلیت یکپارچه را به شوک وارده تقلیل دهیم ــ اجرای این شوک البته چندان متقاعد کننده نیست ــ صدا و تصویر یک صندلی معلق در گوشهای از قاب به اندازهی همان شوک و چه بسا بیش از آن، دریافت درونی مخاطب از آنچه رخ میدهد را دگرگون میکند؛ یک دریافت فردی (روانی)، جمعی (مبتنی بر غیاب) و سیاسی (قدرت) همزمان. این نوشته تمام تلاش خود را کرد که در کار همه مداخله کند. فیلم محبوب ما نیز همین کار را میکند: فیلم خودش را میسازد، کاری به کار کسی ندارد، در کار همه دخالت میکند.
* توضیح سردبیر: متاسفانه به دلیل تشابه اسمی تهیه کننده این دو فیلم با فرد دیگری نسخه قبلی پاراگراف مذکور متن متفاوتی داشت که پیرو تماس فیلمساز اصلاح شده است. بابت اشتباه پیش آمده در متن پیشین از خانم توکلی و تهیه کننده فیلمها آقای هادی آخوندی پوزش میخواهیم.
فیدان در شبکههای اجتماعی