درباره فیلم کوتاه «آشوب» به کارگردانی علی شریفی
نوشته: امین پاکپرور
از مجموعه بهترین فیلمهای کوتاه سال ۱۴۰۰ به انتخاب فیدان
پس از دوران کلاسیک تا به حال، تاریخ سینما فرمهای متنوعی را در روایت و دکوپاژ تجربه کرده است که هریک در به هم ریختن اسلوبهای درام و بیان سینما آرمانی داشتهاند؛ اسلوبها و نظمهایی که از نقد شعر ارسطو و بعدترها دوران طلایی هالیوود به میراثشان گرفته بودیم. از بنیادیترین این نظمها، ترتیب خطی زمان در روند اتفاقات فیلم است که گذشته را به آینده میبرد. این مدرنیسم در سینماست که زمان را از کارکرد خطی خود رها کرده و گذشته و آینده در روایت فیلم را برخلاف سیر تحول دومینووار اتفاقات در هیات عینی زندگی، پس و پیش میکند. چنانچه در رویکرد کلاسیک به زمانمدیِ روایت، زندگی همچنان که در عینیت ما در جریان است چون رودخانهای پیوسته رو به جلو دارد. در این رویکرد حتی اگر خاطره و فلش بکی در میانهی راه روایت مرور شود، پلی و تمهیدی است برای عمیقتر کردن فهم مخاطب از حال شخصیتها و انگیزههایشان در جهانی که پیوسته به پیش میرود.
اگر بنیان زمان در روایت کلاسیک را همین ریتم رو به جلوی اتفاقات بدانیم، از مهمترین استحالههای فرم سینما در دوران مدرن در هم ریختگی زمان خواهد بود، و مهمترین علت فلسفی ذهن مدرن برای شکستن این اسلوب میتواند این رهیافت باشد که در یک لحظهی واحد گرچه جسم و عین ما در حال است و رو به آینده حرکت میکند، اما ذهنمان میتواند در گذشته و آینده به نوسان بیافتد. مصداق این شورش زمانی در سینما چگونه خواهد بود؟ نمایش یک تصویر و تداعی حالتی از گذشتهاش: دودی که به دودکش بازمیگردد، آبِ ریختهای که سطل را دوباره پرآب میکند، نوری که به گذشتهی تاریک خود سرمیزند، نفسی که سینهی فرورفته را بازمیدمد، و برقی که از انحنای پلک بیرون میافتد.
فیلم علی شریفی دربارهی این هرج و مرج و همین مصداقهایی است که شاهد آوردیم؛ و نیز ایماژهایی فراتر از این، که فیلمساز در یک شهر مدرن و در آسمان و مناظر طبیعت یافته است.
بخشهایی از فیلم مثل سمفونیهای شهری سازههای معاصر یک شهر را برمیگزیند، با نورهای خیابانی که سیاه و سفیدِ بافت تصاویر را آشکار میکند، اما برخلاف آن سمفونیهای دیگر، زمان را به پیش و پس میراند. این ایدهی مرکزی نبض زندهی فیلم است که رنگ تازهای به نگاه ما نسبت به شهر میبخشد. با این پرسش مرکزی که اگر آدمها و نورهای شهر به جای لحظهی بعدترِ خود رو به گذشته داشته باشند، و به بیان روشنتر، اگر شهر و طبیعت به یکجور به هم ریختگی زمانی برسد، تصور ما از حیات در میان اشیاء اطرافمان چگونه خواهد بود؟
فیلم از تداعیها و مصداقهایی که در شهر پیدا میکند، آرام آرام به اجزای چهرهها و مناظر طبیعی میرسد، به نظر با این انگیزه که شورش زمان را فراتر از دیوارها و بازارِ بسته، در بدن آدمها و پوست طبیعت نیز بیآزماید. عیار فیلم در گسترش همین ایدهی مرکزی است به تصاویری که با گرافیک و ترکیببندیِ بهخصوصِ خود هندسهی شهر و طبیعت و بدن را از آنچه پیشتر دیدهایم متفاوت میکند و در بازی با زمان به زیباییشناسی یکهی خود میرسد.
اگر پس و پیش کردن زمان را مثل مرده و زنده کردن زمانِ حال دریابیم، فیلم علی شریفی درباره زندگی است؛ حیات در رگ و پی بدنها و اشیاء و مناظر، از ابرهای آسمان تا دشتها در شب؛ هم از این روست که در پایان، فیلم با بخشش رنگ به منظرهای که میبینیم، به زندگی اشاره میکند، تمهیدی که گسترش همین معنا به تمامیت فیلم است، و این دستاورد کمی نیست: بازی با زمان و همزمان حرف زدن از زندگی در قابهایی که چندی از آنها به خاطرمان خواهند ماند.
فیدان در شبکههای اجتماعی