درباره فیلم کوتاه «برو و ببین» به کارگردانی سعید درانی
نوشته هادی علیپناه
از مجموعه بهترین فیلمهای کوتاه سال ۱۴۰۰ به انتخاب فیدان
در یکی دو ماه اولیه شیوع کرونا بودیم هنوز. کمی که قرنطینه و در نهایت ترس از مرگ فروکش کرده بود جرات میکردیم به دیدن افرادی محدود با رعایت قواعد خاص فاصله گذاری و دنگ و فنگهایش. با دوست فیلمسازی قرار داشتم و از همه چیز حرف میزدیم. بحث کشید به کنسل شدن پروژه ساخت فیلم کوتاهش و ناامیدی از اینکه بلاخره موفق به ساخت فیلم خواهد شد یا نه. جایی لا به لای صحبتها، کمی غرق در افکار خودم شروع کردم به بلند بلند فکر کردن. که الان بهترین زمان برای دزدی کردن از فیلمهای دیگران است. که اگر شرایط ساخت فیلمی تازه نیست تاریخ سینما مملو از تصاویری ست که میتوان به کار بست و به داستان تازهای رسید. که این حقی طبیعی ست تا ما از فیلمهای دیگر برای ساخت فیلمهای خودمان استفاده کنیم. که مگر سینما جز این نیست؟ که مگر تاریخ سینما مدتها نیست که توسط فیلمسازان دیگری به عنوان بخشی از آپاراتوس سینما به کار گرفته شده است؟ بخشی از متریال، ماده خام، در فنیترین مفهوم خودش. از فکار خودم که خارج شدم متوجه نگاه پریشان دوست فیلمسازم شدم. نگاهی که خوب میشناسمش. نگاهی حاصل از سوءتفاهم اکتفا به تعاریف شفاهی و بدون پشتوانه مطالعاتی. و تا حدی نابلدی و محدودیت. محدودیت در نگاه و جاهطلبی. در این مملکت همه چیز کج و همه جا بیراهه، کم با مفاهیمی برخورد نکردهایم که قربانی تعاریف من درآوردی، معنایی یکسره دیگر به خود گرفتهاند و گاهی حتی به ضد خود بدل شدهاند. بحث را ادامه ندادیم. تمام شد و گذشت. دو سال، حدودا. لا به لای دیدن فیلمهای کوتاه ارسالی برای انتخاب بهترین فیلم کوتاه سال سعید درانی گفت راستی من چون پروژه ساخت فیلمنامهای که خوانده بودی به خاطر کرونا کنسل شد یک فیلم دیگر برای خودم ساختهام. در همین روزهای دوری و دوستی. وقت میکنی ببینی و در موردش حرف بزنیم؟ خوشحالم که فیلم حالا اینجاست و من دارم در موردش مینویسم.
کلاژ کردن فیلمهای دیگران برای به دست آوردن فیلمی تازه ایدهای تازه نیست. علاوه بر انبوه نمونههای خارجی در بین فیلمهای کوتاه وطنی هم دیگر هر ساله یک یا دو نمونه را شاهد هستیم. خصوصا میتوان از دو فیلم کوتاه عطا مجابی «مردی که آنجا نبود» و «سینساید یا هیچکس باور نمیکنه ولی پلیسهای بیخودی افتادن دنبال من» نام برد. طبعا در این بین هم نمونههای خوب و بد وجود دارند. اما به نظر شوق رو به رو شدن با کلاژی از فیلمها حالا در فرمی تازه هنوز تازه و گرم است و خب معمولا در مواجهه با این فیلمها هنوز هم هیجان زده میشویم. همین کلاژ کردنها هم انواع مختلفی دارند. «مردی که آنجا نبود» صرفا استفادهای دیداری از متریال خود میکند و داستان را به کلی از نو میسازد. وام دار است اما مال خودش هم هست. بر عکس «سینساید» مکاشفهای است درون یک فیلمِ بهخصوص و تلاش برای دادن فرمی شخصی به آن. آنطور که ما/فیلمساز فیلم را به خاطر میآورد یا دوست دارد که به آن فکر بکنیم/بکند. نمونههایی از روی تنبلی و تقلید صرف هم پیدا میشوند. سعید نجاتی در «حمام هیچکاکی» پیش پا افتادهترین ایده را برای یکی از دستمالی شدهترین سکانسهای کل تاریخ سینما دارد. فیلم نسخه آهسته شدهای از سکانس قتل در حمام «روانی» ست. ایدهای که احتمالا برای اولین بار در یک کلاس درس یا متنی آموزشی برای شمردن تعداد کاتهای سکانس انجام شده و نیازی به تکرار دوبارهاش نیست. باعث چیزی تازه، اتفاقی تازه، درکی تازه نمیشود. یک بازی صرف. آنهم دست چندم. اما مواجهه سعید درانی قدری جاهطلبانهتر از نمونههایی مشابه و ذکر شده است. فیلم نه از تصاویر ثابت فیلمها که از تصاویر متحرکشان، از ذات سینماییشان استفاده میکند و البته فیلم نه مکاشفهای در یک فیلم بلکه مکاشفهای در فیلمها ست ــ مشخصا ۳۲ فیلم ــ برای به دست دادن خوانشی تازه. خوانشی شخصی و تا حدودی و گاهی کاملا دِفرمه شده از منابع اصلی. فیلمی که به نوعی تجربههای دوست داشتنی عطا مجابی را تکمیل میکند و البته هنوز مسیری طولانی برای رسیدن به قلهای چون «مه سبز» گای مدن، اِوان و گلِن جانسون دارد.
کمی به عقب برگردیم. «برو و ببین» فیلمی ست حاصل یک چاره جویی برای دورانی مشخص و البته باز، در مورد همان دوران و کمی چیزهای بیشتر. فیلمی که تماما از حافظهای سینهفیلیایی، از یک گنجینه تصویری بیرون میجهد. فیلمی که قبل از شکل گرفت داخل نرمافزا و بعد افتادن روی پرده به معنای کاملا کلمه اول در حافظه فیلمساز ساخته شده. موادش از حافظه است. سعید درانی طرح داستانی مشخصی برای فیلم خود دارد و به زبان ساده به جای دست گرفتن دوربین، به حافظه خود مراجعه کرده تا تصاویری که به کارش میآیند را از فیلمهای دیگر بیرون بکشد. بیرون بکشد و حالا در کلاژی تازه، برای منظوری تازه به کار بگیرد. حتی میتوان برای فیلم یک خلاصه داستان نوشت. کاری که معمولا برای فیلمهای تجربی امکانپذیر نیست. اما درانی دارد با ظرفیتهای روایی سینما تجربه میکند. «مردی جعبه پاندورای دوستش را باز میکند و با زیستن دوباره آنچه درون آن قرار دارد، بعد از رو به رو شدن با ماهیت دوگانه افکار خود و خوانشهای انحرافی که دیگران میتوانند از آن داشته باشند به انحرافی بزرگ در تاریخ پی میبرد. به حقیقتی بزرگتر و ترسناکتر حتی. این انحراف بزرگ قطعا جنسی از خشونت زمانه/تاریخ در خود دارد. از این رو حتی به دام انداختن مفاهیمش برای درانی و آپاراتوس سینمایش کار سادهای نیست. دوربین از چرخاندن حلقه سلولوئید سر باز میزند و اجبارش که میکنند آتش میگیرد، منفجر میشود. خشونت همچنان که امری بارها تصویر شده است اما کماکان تصویر را میسوزاند و نابود میکند. فیلمساز به جای اکتفا به یک مازاد پرونوگرافیک از خشونت با این ایده تلاش میکند تصویری ملموستر از خشونت ثبت کند. نه ما و نه دوربینی که موعید تصویر پیش روی ماست توان دیدن ذات حقیقی خشونت را نداریم. از این رو فیلم مسیری دیگری را انتخاب میکند. به سایهها، به مه و به تصاویر خارج از قاب، به سینما رو میکند. به روایتهای دیگران. به بمبهایی که فرو ریختهاند و مردگانی که ما و آنها را و آیندگان را نظاره میکنند.
همین دو سال و اندی را که از سر گذراندهایم اگر بار دیگر مرور کنیم چه ردی از آن اخبار درون خود خواهیم یافت؟ آن همه مرگ و ویرانی و ترس و خشم چه بر سر ما آورده و البته با چه حیله و نیرنگی این میزان از خشونت را توانستهایم تحمل کنیم؟ مگر همین ابتدای فیلم تنها مقدار اندکی از آن پروژکتور را به آتش نکشید؟ «برو و ببین» جواب را دوباره برای ما تکرار میکند. «با حیله رسانه.» رسانه در فرمهای متنوع و حالا دیگر غیرقابل تشخیصش. معمولا فیلمهایی که به نقد رسانه مینشینند فراموش میکنند که سینما خود ماهیتی رسانهای دارد و قطعا جاهایی همدست آن بعد ناخوشایند بوده و هست. دورانی برای دست گذاشتن روی این دوگانگی و یادآوری کردن آن سعی میکند با دادن بعدی شخصیت گونه این فرم متناقض را درون فیلم خود محصور و در نتیجه تصویر بکند. از این رو ما عملا در پایان فیلم با چهره واقعی انحراف رو در رو میشویم. همان انحرافی که در خوانش مفاهیم هست و به وجود آوردهاند. همان انحرافی که گویی گریزی از آن نیست و دائما در اشکال مختلف شاهد بازگشتش هستیم. اگر روزی آگاهی بخشی چاره دوری از انحراف بود، حالا در زمانهای که اطلاعات به عنوان عناصر آگاهی بخشی خود به بمبهایی بدل شدهاند که بارش بیامانشان بر سر انسان دارد به یک ناآگاهی بزرگ دامن میزند. حال انسان باید علیه رسانهای که برای آگاهی بخشی ساخته قیام کند و دوباره به یک ساختارشکنی بزرگ فکر بکند. به یک نوسازی دوباره. به اختراع کردن چرخ از ابتدا. مبارزه با مکانیزمی که همهچیز را و همه چیز را مصادره میکند. از ماهیتش خالی میکند و تزویر پیشه است کار سادهای نخواهد بود البته. نیست. این شاید سادهترین خلاصهای باشد که از آنچه در این دو سال و اندی بر ما گذشت بتوان به دست داد. حقیقتی که البته دوباره به سرعت در حال فراموشی ست تا شاید روزی آنگاه که در قالب جرثومهای غیر قابل انکار خودنمایی کرد دوباره در پیشگاهش قربانیانی بیش نباشیم برای عبرت آیندگان. و ما مگر خود آیندگان میلیونها قربانی وحشت دو جنگ جهانی و دهها نسل کشی و هزاران مصلحت اندیشی سیاست ورزانه نیستیم؟ قربانی استعمار انسان.
فیدان در شبکههای اجتماعی