درباره فیلم کوتاه «ملاقات» به کارگردانی آزاده موسوی
نوشته: قصیده گلمکانی
این یادداشت به مناسبت نخستین اکران فیلم در چهل و دومین دوره جشنواره فیلم کوتاه کلرمون فران نوشته شده است.
مادر و دختری رو به دوربین عکاسخانه نشستهاند تا عکسی دونفره بگیرند. تصویر فلو است. در لحظهی اول گمان میرود دلیلش این است که زن روسری به سر ندارد و این تمهیدی فنی برای ثبت این لحظه بوده؛ که البته بوده اما در ادامه عمق و معنای بیشتری هم پیدا میکند. از همان ابتدا، استفاده از این روش ثبت تصویر برای القای محدودیتی که کارگردان جوان و خوشفکر فیلم اندیشیده، بستری مناسب برای پرداخت باقی داستان میشود.
فیلم کوتاه «ملاقات» ساختهی آزاده موسوی با نمایش رابطهی محبتآمیز الهه، مادری جوان و دختر خردسالش تارا در خیابانهای تهران شروع میشود و بازی روان بازیگر خردسال (مانلی نفر) در تناسب با بازیگری حرفهای (مهین صدری) باعث میشود که تماشاگر توقع دیدن فیلمی رئال و شهری دربارهی «مادرانگی» داشته باشد. این روال دقیقا تا میانهی این فیلم چهارده دقیقهای پیش میرود تا لحظهای که کارگردان/فیلمنامهنویس شوکی به تماشاگر وارد میکند. مادر که در عکاسخانهی اول فیلم گفته عکس را برای فردا صبح لازم دارد، و در فروشگاهی رنگ مو میخرد تا ریشههای سفید موهایش را که حسی از روزگار سخت سپری شده را القا میکند رنگ کند، و دخترش را هم به حمام میفرستد تا لپهایش گل بیفتد و تمیز و آراسته شود، دقیقا در میانهی فیلم هدف این تدارک مقدمات مشخص میشود: ملاقات پدر خانواده در زندان. روز ملاقات باران میبارد و عدهی زیادی منتظرند. برخی روی زمین زیرانداز انداختهاند و سرپناهی پلاستیکی مهیا کردهاند. تارا کاپشن و کفشی صورتی به تن دارد و معلوم است خودش را برای دیدن پدر آراسته است، ولی در آن هوای بارانی، کفش صورتیاش که سمبلی از کودکانگی/زنانگیست گلآلود میشود. مادر هم لباسهای تیرهای پوشیده که وصف حال درونش است.
منتظران، زن و مرد در سنین مختلف، با جملههایی کوتاه و بریده، هنگام عبور دو شخصیت اصلی، از عزیزان خود در زندان میگویند. یکی پسرش را یک سال است ندیده، دیگری از اعدام حرف میزند، آن یکی دربارهی وکیلش صحبت میکند. دوربین، با حرکتی سیال، تصاویر را مستندوار ثبت میکند و تارا و الهه در نماهایی بسته، چهرههایی در میان جمعیت هستند؛ جمعیتی از آدمهای خسته، نگران و غمزده؛ با لباسهای تیره، میان گل و باران. همه در انتظارند. انتظار یک ملاقات. هوشمندی کارگردانی این سکانس از فیلم با بازیهای روان دو بازیگر اصلی، هماهنگی هنرورها در تصویر، طراحی صحنه و لباس و تناسب میزانسن و قاببندی با دوربین روی دست توسط فیلمبردار بااستعداد و جوان سینمای ایران محمد حدادی فضایی متفاوت با نیمهی اول فیلم میسازد. کیفیت این سکانس لحظهای بیننده را بین واقعی و یا ساختگی بودن آن صحنهها به شک میاندازد.
شش ماه است که زن همسرش را ملاقات نکرده و مأمور زندان میگوید اینبار هم اجازهی ملاقات ندارد؛ حتی اگر تلفنی وعدهی ملاقات را به او دادهاند. همسری که پیش از آن و شب قبل، حرفهاش بدون تأکید و اغراق از مرور پیامهای صوتی گوشی زن که در تختش هنگام خواب شنیده میشود معلوم میکند روزنامهنگار است.
الهه که اجازهی ملاقات ندارد، در نهایت به قاضی زندان حواله داده میشود تا چیزهایی را که برای همسرش آورده به مأمور زندان تحویل بدهد. آن عکس هم در میان همین لوازم است. عکس فلوی اول فیلم، در زندان فوکوس میشود اما مأمور زندان میگوید که عکس زن بیحجاب را نمیتواند بپذیرد: حتی اگر برای همسرت باشد، حتی اگر شش ماه است که همدیگر را ندیده باشید، حتی اگر ژست عجیبی نداشته باشید… این مأمور هم مثل مأمور اول، چهرهاش دیده نمیشود؛ پشت به دوربین و بدون هویت، فقط قانون را نمایندگی میکند. او در برابر چشمان متحیر دخترک ــ که حال چهرهاش رنگی از آن لبخندهای اول فیلم ندارد ــ عکس مادر را از کنار تصویر دختر قیچی میکند چون «عکس بچه مشکلی ندارد.» از قد و قوارهاش پیداست که به سن تکلیف نرسیده و تماشای بیحجابی او مشکلی ندارد… عکس بریدهی مادر بیحجاب را مأمور به خودش پس میدهد و دخترک انگار در آن لحظه بزرگ میشود؛ مانند بسیاری از ما دختران ایرانی که دلایل خیلی از این قبیل مسائل را در کودکی نمیدانستیم و نمیفهمیدیم. و وقتی از مادرانمان که در همان خیابانهای خاکستری مورد آزار قرار میگرفتند، سؤالاتی میپرسیدیم که اغلب جوابی نمیدادند تا مبادا دنیای صورتیمان را گلی کند. و احتمالا واقعیت را طوری دیگر نشان میدادند و مانند الهه مادر این فیلم، به تارا میگفتند که به محل کار پدر میرویم و نه به زندان! تارا با بهت، قیچی شدن عکس مادرش را در توسط مأمور نگاه میکند. فیلم با تصویر دست تارا که عکس بریدهی مادر را هنگام رفتن به سوی خروجی زندان در دست دارد تمام میشود اما پیش از خروج، تصویر در سیاهی فید میشود و فیلم به پایان میرسد؛ در حالی که صدای مهیب بسته شدن قفل درِ زندان روی سیاهی میآید. در «ملاقات»، انتخابهای کارگردان در ساخت و پرداخت بدون خودنمایی هستند. مانند صحنهای که در آن زن پولیور همسرش را جمع میکند تا آن را به زندان ببرد، لباس را به خود میچسباند و به نوعی دلتنگیاش را با آرزوی در آغوش کشیدن همسر نشان میدهد. یا ترس کودک از زنگ درِ خانه که به نوعی یادآور خاطرات بد و احتمالا ورود افراد ناخوانده به خانه است. و یا صدای مقطع سکسکهی دختر در زندان هنگامی که مامور عکس مادرش را میبرد و به نوعی حاکی از شوکه شدن ــ و شاید ترس؟ ــ اوست.
زنانگی انگار مشکلساز است! و اینجایی بودن بخش مهمی از این مشکل است. پس از تصویرهای فلوی عکاسخانه، وقتی که زن میرود تا رنگ مو بخرد، چهرههای زنان بیحجاب غیرایرانی با مدل موهای مختلف، کاملا واضح روی جعبهی رنگ موهای خارجی خودنمایی میکنند و یادآور تلاش فیلمسازان ایرانی در سالهای اخیر است که برای آزادی بیشتر در نمایش زنان، فیلمشان را در خارج از ایران و یا با بازیگران غیرایرانی میسازند.
«ملاقات» فیلمی خوشساخت، هوشمندانه، حرفهای و بدون خودنمایی است که نگاهی عمیق دارد به گذار ناگهانی بسیاری از دخترکان شاد پیرامونمان که با شوکهایی چنین، ناگهان به بزرگسالی پرتاب میشوند.
فیدان در شبکههای اجتماعی