سردبیر: نخستین جشنواره فیلم کوتاه فیدان به پایان رسیده. پیش از این از فیلمسازان جشنواره درخواست کرده بودن نکته نظرات خود را در مورد نحوه برگزاری، کیفیت فیلمها و هر مورد دیگری که لازم میدانند به آن اشاره کنند را در قالب یادداشتی در اختیار ما قرار دهند. همانگونه که یادداشتهای هیات انتخاب جشنواره و همینطور بیانیه داوران آن پیش از این منتشر شده، انتشار یادداشتهای فیلمسازان حاضر در جشنواره میتواند بهترین پایان برای جشنواره فیدان باشد.
از تمامی دوستان فیلمسازی که به دلایل متفاوت موفق نشدند یادداشتی برای ما ارسال کنند و یا ترجیح دادند به اشکال دیگر نظرات و پیشنهاداتشان را با ما به اشتراک بگذارند سپاسگذاریم.
زهره شفیعی
شترِ مادری بود که پس از زایمان میل نداشت به فرزندِ تازه به دنیا آوردهاش شیر دهد. او را پس میزد و از خودش میراند. به حدی که شتر تازه به دنیا آمده از بیمِ جان فاصله میگرفت از مادر و گرسنه و تشنه از بیمهریِ مادرِ سنگدلش غصه میخورد. فرزند، وامانده از سرِ اقبالِ کجش اینطرف و آنطرف برده میشد. چارهای نبود جز اینکه مادر، بزرگوارانه دستِ مهربانی رو کند و پذیرایِ این طفلِ بختبرگشته باشد.
از بیمِ تلفشدنِ طفل به دنبالِ بادیهنشینی کاربلد که بتواند مشکلِ مادر و فرزند را حل کند و آشتیشان دهد فرستادند.
بادها میوزید و خاک و شن… و آوردنِ «آشتیبده» به محلِ زایمان شترِ مادر فراهم نبود. فرزند در خطرِ مرگ بود. هرباری که دیداری میانِ او و مادرش تازه میشد تا پیوندی حاصل شود مادر با نعره و حرکاتی خشن مانعِ نزدیکشدنِ طفل به پستانِ مملو از شیرش میشد.
زمان گذشت. بادها نوزیدند. شنها در بیابان آرام گرفتند و پیرِ «آشتیبده» و ناجیِ طفل به منطقه رسید.
با نگاهی به مادر گفت: «جانش به لبش رسیده. رؤیتِ طفل، مادر را به یادِ دردها و رنجِ زایمان میاَندازد و حال از احوالش میگیرد. بنا را بر این بگذاشته که بچه را نبیند تا آرام گیرد. سرِ لج دارد. از شدتِ درد، طفل را نمیخواهد. برنمیتابد. تا فرزند رودررویش پَرپَر نزند آرام نمیگیرد. فیالحال غریزهیِ مادری به هزار کینهیِ نامادری مبدّل گشته. درد کشیده. حاضر به حضورِ طفل در کنارِ خودش نیست».
«آشتیبده» حق داد به مادرِ قصه.
ــ شما چه میدانید به هنگامِ آفرینش و زایشِ این طفل جانش به کجا رفته و نرفته. زین سبب، عشق، محبت، مهر و لطافت از جانش و از روحش پرکشیده.
ــ چاره چیست؟
ــ به تنها طریقتی که بشود ذوقِ مادری و لطافتِ زندگی را درونش دمید.
«پیرِ آشتیبده» سازی آورد و در کنارِ شترِ مادر شروع به نواختن کرد. ساز وآوازی عجیب اَندر نُتِ شترانِ غمگیندل.
رخِ طفل را گهگاهی از دور به مادر مینمایاند و دوباره ساز و آوازِ «آشتیبده».
طفل را لحظهبهلحظه به مادر نزدیکتر آوردند.
استاد و خلسه و ساز و کمان و عالمِ هوت و لاهوت و طفل نزدیک و نزدیکتر تا اینکه ساز به جانِ شترِ مادر نشست. روحی دوباره یافت.
غمِ زایشِ سنگین از یادش رخت بربست و پذیرایِ طفل شد.
طفل، ترسان و لرزان به سینهیِ مادر چسبید و تا عمقِ جان شیر نوشید. مادر شروع به نوازشِ طفل کرد و آن ساز…
احسنت بر آن ساز و استادِ ساز که طفل را با مادر آشتی داد و مادر مهرِ فرزند را که زِ دلش رفتهبود بر خاک نوشید و آن ساز و آن استادِ ساز…
فیدان برای من آن ساز بود.
شیوا صادق اسدی
تجربهی حضور در جشنوارهی فیلم کوتاه فیدان:
۱ ــ نگاهی به چند فیلم:
دیدن فیلمهای جشنوارهی فیلم کوتاه فیدان را با فیلم «تنشوی» ساختهی زهره شفیعی آغاز کردم. فیلمی که از همان ابتدا، انتظارم از سطح کیفی فیلمهای حاضر در جشنواره را به شدّت بالا برد. «تنشوی» تصویرگر زندگی واقعی است، بر استفاده از نابازیگران تأکید دارد و در مرز میان سینمای داستانی و مستند حرکت میکند. دوربین زهره شفیعی با صداقت و صمیمیّت دنیای کودکان کار و پدیدهی زبالهگردی را به تصویر میکشد. در این فیلم عنصر صابون، تعیین کنندهی مرز میان دو زندگی است: زندگی در منجلاب این حرفهی برآمده از توسعهی نامتوازن شهری از یک سو و زندگی روزمره در فضای تمیز داخل خانه از سوی دیگر. گویی خلأ مابین این دو فضای بیرونی و درونی با کف سفید رنگ حاصل از شست و شو پر میشود. کودکی که در صحنهی پایانی فیلم در حاشیهی شهر تنها مانده است، از رهگذری که به اوغذا تعارف میکند چه میخواهد؟ فقط صابون!
فیلم «آلولا» ساختهی کاوه دانشمند، معنای کامل خود را به یک باره در انتها عرضه میکند. نقطهی اوج آن، پایان فیلم را رقم میزند و از این حیث بیننده را در شوک رها میکند و سپس به تفکّر و پرسشگری وامی دارد. دختربچهای گاه روی راه پلّهها وگاه پشت حفاظهای توری مدرسه انتظار والدینش را میکشد، همه رفتهاند و انگار قرار نیست کسی بیاید. دخترک شروع به پرسه زنی میکند و وارد خانهی متروکهی همجوار با مدرسه میشود. خانهای خالی و رها شده که شاید دخترک اوّلین کسی باشد که پس از سالها پا به آشپزخانهی کوچکش میگذارد. دخترک ساکت است و با تفکّرات و مکنونات خود تنهاست. ما محیط پیرامون او را میبینیم اما هیچ چیزی از او، شرایط زیست، خانواده و یا درونیاتش نمیدانیم. دختربچه در پشت یک پنجره، با لانهای روبهرو میشود که کبوتری در آن تخم گذاشته است. او یکی از تخمها را بر میدارد و با آهستگی لمس میکند. دستانش را با تردید به سوی لانه میبرد. از روی حرکت دست او که لانه را اندکی به جلو هل میدهد متوجّه میشویم که قصدی دارد، اما دستش را به آرامی پس میکشد. گویی با حسی از تردید دست و پنجه نرم میکند. سپس در یک لحظه، لانه را به پایین هل میدهد و ما با همین یک حرکت ساده، میفهمیم که درون این دختر بچهی ساکت و آرام حسی عمیق ازطرد شدگی، حرمان، حسادت، خشم و میل به ویرانگری وجود دارد و تازه میفهمیم که متروکه بودن فضای پیرامون او به صورت نمادین خبر از یک خانوادهی ازهم پاشیده میدهد. هیچ چیز نشان داده نشده است. فیلم نیز همچون خود دختربچه در خاموشی و سکوت میگذرد. اما همین هل دادن لانهی پر از تخم، همین میل به خراب کردن آنچه خود او از آن برخوردار نیست، عمیقترین حرفها را میزند. چه چیزها که در نابود کردن یک آشیانه نهفته نیست!
فیلم «تولّد» ساختهی عاطفه خادم الرضا، دربارهی آدمهای متفاوت و از هم جدایی است که انگار از همان ابتدای فیلم بیآنکه ما بدانیم از بستر اولیهی خود بریده شده و در فضای مشترک تازهای کنار هم کلاژ شدهاند. ما تصوّر میکنیم که این فضای مشترک، یک خانهی واقعی است و آنها اعضای یک خانواده هستند، اما این فقط کارگردان است که آنها را کنار هم چیده است و به مرور میفهمیم که آنها مهاجرینی هستند که هر یک روایتهای جداگانهی خود را دارند و گذشتهی مشترکی با یکدیگر ندارند. هر یک از آنها مشغول ساختن یک جشن تولّد خیالی برای شخصی است که دیگر در کنار آنها نیست. به عنوان مثال پسربچهی سوری در خیال خود با اشیایی که گرد آورده، برای مادر از دست رفتهاش جشن تولّدی برپا میکند و زنی که از افغانستان مهاجرت کرده است، دور تصویر خود را با قیچی میبرد و آن را در عکس دسته جمعیِ دیگران میچسباند تا برای مادرش در آن سوی آبها ارسال کند و بگوید جشن تولّد خوبی در کنار دوستانش داشته است. این ایدهی کلاژ و کنار هم قراردادنِ عناصرِ متفاوت برای غلبه بر تنهایی، کاری است که خود کارگردان نیز دارد با آدمهای فیلمش انجام میدهد. تنها نقطهی مشترکی که در طی پیش رفتن روایت، این آدمها را باز کنار هم قرار میدهد برگزار کردن همین جشن تولّد است. این عنصر مشترک، آدمهای پراکندهی فیلم را از نو گرد هم جمع میکند و چه بیان زیبایی است از تجربهی مهاجرت! کنده شدن از یک فضا و قرار گرفتن در فضایی دیگر و کم کم تعلّق پیدا کردن به جمعی دیگر و همزمان آگاه بودن از بریدگی و جداماندگی خویش.
اما برسیم به دو فیلم تجربی حاضر در جشنواره: فیلم «صحنهی تاریخ» سهند سرحدی و «کوچهی ذغالی» نیاز ساغری. فیلم «صحنهی تاریخ»، از این نظر شگفتآور است که در همان دقایق اندکش، بخشهایی از تاریخ معاصر ایران را بیان میکند، بیهیچ حرف و کلامی و تنها از طریق گذار در دو عکس تاریخی. در عکس اول، بخشهایی از یک حادثهی بیرونی را میبینیم که موسیقی، نفس نفس زنان و بریده بریده همراهیاش میکند. در عکس دوم به درون آدمها میرویم و در حالی که همهمههای مبهمی را از دور دست میشنویم، دربارهی نگاه آن آدمها و آنچه از سر گذراندهاند فکر میکنیم. فیلم «صحنهی تاریخ» با سهلی ممتنع از دلِ عکس نماهای سینمایی بیرون میکشد تا توجه ما را به بخشهایی از یک اتّفاق تاریخی جلب کند. ما کلیّت عکسها را نمیبینیم و همچون کسی که در بطن آن عکسهاست، انگار فقط جزء به جزء میتوانیم به واقعیت نزدیک شویم و احاطهای بر کلیّت ماجرا نداریم. از سوی دیگر، هر چه قدر به آن نزدیکتر شویم باز برایمان گنگتر میشود چرا که عکسها از فاصلهی نزدیک چیزی به جز گرینهای درهم و محو نیستند. شاید این بیانگرِ موقعیت ما در مواجه با تمام پدیدههای تاریخی است. از چه فاصلهای میتوانیم به واقعیت نزدیک شویم؟ فیلم از طریق دور و نزدیک کردن دوربین و در نتیجه بازی با گرینها و مقدار وضوح عکسها، آرام آرام تصاویری را در ذهنمان زنده میکند و تلنگری به حافظهی تاریخیمان میزند.
فیلم «کوچهی ذغالی» نیز دربارهی بافت فرسودهی شهری، نوسازیهای ولنگارانه و ساخت و سازهای بیضابطه است. اما فیلم ورای موضوعش، از طریق تصاویر و صداها گویی بیننده را به کشف دوبارهی کوچهها و مفازههای قدیمی دعوت میکند. فیلم با آن بافت زمخت و خشنش، حس و حال طرّاحیهای ذغالی را دارد. آن پرنده فروشیها، آن مانکنهای پشتِ شیشهها، آن کوچههای درهم و باریک و آن آدمهای در حال گذار، فضایی را خلق میکنند که برای بیننده حسّی غریب و در عین حال آشنا دارد. انگاربه تجربهمان از فضای شهری بسیار نزدیک است و در عین حال ابعاد ناشناخته و پر از حدس و گمان این فضا را بر ملا میکند.
مستند «عشق در نمای نزدیک» ساختهی ایمان بهروزی نیز از آن دسته فیلمهایی است که بعد از تمام شدن در ذهن بیننده تداوم پیدا میکنند و جرّقهی بحثهای تازهای را میزنند. این نوع فیلمها انگار پایان نمییابند و در قالب گفت و گوهای درونی در وجود مخاطب به هستی خود ادامه میدهند. فیلم، بانوی سرخپوشِ میدان فردوسی را دستمایه قرار میدهد تا از طریقِ ترتیب دادن پارهای دیالوگها با شخصیتهای حاضر در فیلم، مخاطب را نیز اندک اندک با بانوی سرخ پوشِ درونِ خود مواجه کند. من هیچ چیزی از بانوی سرخ پوش واقعی نمیدانم و حتّی نمیتوانم مطمئن باشم داستانهایی که دربارهاش گفتهاند تا چه اندازه واقعیّت دارد و تا چه اندازه زادهی خیال است. اما بر فرض که این ماجرابه همان گونهای که میگویند رخ داده باشد، در آن صورت این بانوی سرخ پوش نماد چه چیزی میتواند باشد؟ عشق یا جمود؟ انگار او در نقطهای از زندگی منجمد شده است، توان بیرون آمدن از پوستین سرخ رنگ خود را ندارد و درون آن خشک شده است. درست مثل یک مومیایی یا یک حیوان منجمد و خشک شده در وضعیّتی خاص. حالتی که فاصلهای عمیق با آزادی و آزادگی، توانایی رها کردن و رها بودن و گذاشتن و گذشتن دارد. حتّی یک جور خودخواهی، عدم پذیرشِ خواسته نشدن و ترس از مواجه با خود در آن هست. معادل چنین حالتی در ادبیات اروپا، شاید خانم هاویشام در رمان آرزوهای بزرگ باشد. ما زمانی با بانوی سرخپوش و یا خانم هاویشامِ درونی خود رودررو میشویم که بر سر موضوعی گیر کرده باشیم و توانایی گذار از آن و حل کردنش را نداشته باشیم. این موضوع هرچه که باشد، در وجودمان چون آبِ راکد آرام آرام میگندد چرا که در حالِ گذار و همراهی با جریان سیّال زندگی نیست. رودررو شدن با این موجودِ منجمدِ درونی دردناک است چرا که همچون مواجه با جسدی است که سالهای سال دفن نشده است. این گرههای درونی، نه فقط گرههای عاطفی و یا احساساتِ شبه عشق، بلکه هر چیز دیگری میتوانند باشند. گویی هر انگارهی ثابتی، هر حس منجمد شده و رشد نایافتهای، هر فکر ایستا و لایتغیّری میتواند به نوعی بر وجود ما سنگینی کند و بخشهایی از ما را از رسیدن به بلوغ باز بدارد.
انیمیشن «جسم خاکستری» ساختهی سمانه شجاعی را پیشتر دیده بودم و مجذوب داستان چند لایه و دفرماسیون موجود در طراحیها و انیمیت آن شده بودم. بر خلاف فیلم زنده، در انیمیشن میتوان در ماهیّت حرکت دست برد و به آن بیان و اکسپرسیون داد. فیلم با صحنهی کشیدن دندان در مطب دندانپزشکی آغاز میشود، اما کم کم میفهمیم که در لایههای زیرینش معانی دیگری مستتر شده است.
در حقیقت این فیلم، بیانی از ذهنیّت دفرمه شدهی بیماران روانی است. بیمارانی که در یک فضای دایرهای شکل و بسته محصور شدهاند. این فضا به گونهای نمادین با فضای داخل دهان مشابهسازی شده است و گویی با بیماران روانی شبیه به دندانهای پوسیدهای رفتار میشود که باید آنها را از جامعه جدا کرد و به دور انداخت. لباس سفید این بیماران و نحوهی نشستن و چینش آنها در فضای آسایشگاه روانی، تداعی کنندهی دندانهای داخل دهان است و دریچهای که بالای این فضا قرار دارد، تداعی کنندهی حفرهی دهان. نگهبانان و یا پرستارهایی که مسئول کنترل این بیماران هستند، با آن فرمهای عمودی و لباسهای خاکستری رنگشان، یادآور ابزارهای دندانپزشکی هستند که برای معاینه و یا کشیدن دندانها، در فضای دهان میچرخند. سرانجام پس از یک درگیری، یکی از بیماران همچون دندانی که آن را کشیده باشند و از دهان بیرون بیاورند، در حالی که خودش تبدیل به یک دندان میشود از همان دریچهی دهانْ مانند به پایین سقوط میکند و همچون دندانِ کشیده شده به گوشهای میافتد. سپس فیلم ما را به صحنهی آغازین، یعنی مطب دندانپزشکی باز میگرداند. این فیلم نیز همچون فیلم پیشین سمانه شجاعی (اکتسابات انتسابی) به صورت استعاری ارجاع به موقعیّت افرادِ یک جامعه میدهد. متأسفانه این فیلم به صورت آنلاین اکران نشد و کاوش بیشتر در آن، نیازمند دوباره دیدن فیلم است.
۲ ــ نقاط مشترک:
جشنوارهی فیلم کوتاه فیدان بر روی موضوعات اجتماعی متمرکز بود اما در اغلب فیلمها به این موضوعات از دریچهی ذهنیّت یک فرد نگریسته میشد. شخصیتهای فیلمها در مواجه با یک موقعیّت، به نوعی در دنیای اندیشههای خودشان غوطهور بودند و آن اندیشهها سرانجام در قالب رفتارهایی دور از انتظار ابراز میشدند. «آلولا»، «تماس»، «پرستیژ»، «تولّد»، «گرگ» و.. به نوعی بیانگر درگیریهای درونی انسانها با خودشان بودند. چه تصمیمی باید گرفت؟ باید رفت یا باید ماند؟ باید سکوت کرد یا باید خواند؟ به عنوان مثال، دوتایی شدن تصویر بازاریاب تلفنی بر روی شیشه و حالت اندیشناک او در فیلم «تماس»، نشان دهندهی دوگانگی و تردید او در تصمیم گیری است. دختربچهی فیلم «آلولا» نیزدر تخلیهی خشم خودش از طریق هل دادن لانهی پرندگان مردّد است و کمی با خودش کلنجار میرود. سرنوشت بچه شیر انیمیشن «قدم یازدم« درگرو برداشتن تنها یک قدم دیگر است و چشمهای مجری تلویزیونی فیلم «پرستیژ» نیز هنگام صحبت با خارجیهایی که او را به خواندن در یک جشنواره موسیقی دعوت میکنند، حالتی در خود فرو رفته و اندیشناک پیدا میکند. انگار این دقیقاً آن چیزی که او میخواهد نیست و حواسش جای دیگری است، شاید دارد فکر میکند که قدم یازدهم برای او چه چیزی است؟ خلق موقعیتهایی که انگار کاراکترها در آن میبایست بر اساس انگیزهها و خواستههای درونیشان از یک سو و منافع و نیازهاشان از سوی دیگر دست به یک انتخاب بزنند، در فیلمهایی همچون صندلیهای خالی و سرشماری نیز دیده میشد و به نظرم تِم ویا فصل مشترک بسیاری از فیلمهای حاضر در جشنواره بود.
۳ ــ نحوهی برگزاری:
برگزاری آنلاین جشنواره در شرایط کرونا تصمیم درستی بود و پلتفرمی که فیلمها بر روی آن اکران میشدند نیز مناسب بود. لایوهای اینستاگرامی و شنیدن صحبت فیلمسازها خیلی جذّاب بود. شخصاً، حتّی اگر فیلمی را نمیپسندیدم، با دیدن مصاحبهها ذهنیّتم بیشتر به سوی درک و دریافت فیلمها هدایت میشد تا داوری و سنجش آنها.
تعداد فیلمهای بخش انیمیشن، مستند و تجربی بسیار کمتر از فیلمهای بخشهای داستانی بود و امیدوارم در دورههای بعدتر، بدون افت کیفیّت، فیلمهای بیشتری در این بخشها داشته باشیم.
در پایان از برگزاری جشنواره تشکّر میکنم و منتظر دورههای آتی آن هستم.
ایمان بهروزی
به جشنواره فیدان و آیندهاش امیدوارم. به چند دلیل:
۱. هیات انتخابش را نویسندگان سینمای کوتاه تشکیل میدهند و نه فیلمسازان. نویسندگانی که سالهاست دارند سینمای کوتاه را رصد میکنند و بخش اعظم سینمای کوتاه ما را در سال میبینند و شناخت جامعی به آن دارند. کسانی که در این شش سال مهمترین اتفاق نوشتاری سینمای کوتاه ما را با فیدان رقم زدهاند. برخلاف عرف غلط رایج جشنوارههای ایرانی که هیات انتخابشان را فیلمسازان تشکیل میدهند، در جشنوارههای معتبر جهانی، هیات انتخاب را معمولا کسانی تشکیل میدهند که کار اصلیشان جستجو کردن، نوشتن، پیدا کردن و انتخاب فیلم است، چیزی که درباره جشنواره فیدان هم صادق است.
۲. قابل پیشبینی است که شاکله این هیات انتخاب در دورههای بعد هم تغییر چندانی نکند به مانند تمام جشنوارههای معتبر دنیا که هیات انتخاب ثابتی دارند، نه مانند جشنوارههای دیگر داخلی که انتخابهایشان هیچ هدفی را دنبال نمیکند و هر سال هیات انتخابش عوض میشود. حضور پررنگ خانمها در هیات انتخاب هم از ویژگیهای بارز دیگر جشنواره است.
۳. از لحاظ فنی فیدان تنها ــ یا جزو محدود ــ جشنوارههای ایرانی ست که برای ثبتنام حرفهای عمل کرد و مثل تمام جشنوارههای معتبر از مهمترین پلتفرم ثبتنام در جهان استفاده کرد و دیگر نیازی نبود مثل دیگر جشنوارههای ایرانی دربهدر رساندن دیویدی فیلم یا فلش به دبیرخانه جشنواره بشویم.
۴. مثل تمام جشنواره معتبر تنها تعداد محدودی فیلم را انتخاب کرد و کیفیت را به کمیت و راضی نگهداشتن همه ترجیح داد. در بعضی از دورههای جشنواره کوتاه ایران بیش از ۱۰۰ فیلم پذیرفته شده است!
۵. فیدان تنها جشنواره مستقل ایرانی است که به هیچ جای دولتی وابسته نیست. (حداقل تا جایی که من جشنوارههای ایرانی را میشناسم)
۶. به رغم جشنوارههای دیگر که در فیلمهای انتخابیاش معمولا اسمهای ثابتی را میشنویم، در همین ۲۱ فیلم انتخاب شده، بسیاری از اسمها تازه است و نشان میدهد امکان کشف فیلمسازان نویی را فراهم کرد و برای فیدان شهرت و پیشینه فیلمساز ارجحیت نداشته و جوهر سینما برایش مهم بوده است.
۷. فیدان حرفهای عمل کرده و برایش پرمیر جهانی، پرمیر ملی و فیلماولی اهمیت داشته و از ۲۱ فیلم بخش مسابقه، ۱۱ فیلمش کارگردانش زن است.
۸. فیدان به سانسور تن نداده و فیلمی به خاطر سانسور بیرون نمانده و دچار ممیزی نشده است.
سهند سرحدی
نمیدانم در روزهای بیبرقی و بیآبی و دهها واژهی دیگری که با پیشوندِ نفی و فقدان(!) میتوان نامهایشان را ردیف کرد، برگزاری یک جشن سینمایی به چه کار میآید ؟
تجربه و گذشته اما نشان داده آنچه روح دورانهایِ فقدان را حفظ و نگهداری میکند آثار خلاقهایاند که با همهی سختیها و نشدنها، در ساعات خوف و رجایِ گرگ و میش خلق شدهاند.
جشنواره فیدان بستری بود به دور از محدودیتهای بخش دولتی که دایرهاش مدام برای حضور هنرمندان مستقل تنگ و تنگتر میشود تا چراغی را روشن نگاه دارد. چراغی که آرزو دارم سالها بعد در روزهایی بهتر تابشش بیشتر و بلندتر شود.
فرزین طاهری
شاید این نوشته برای کسانی که به حضور در جشنوارههای خارجی عادت دارند کمی پیش پا افتاده و بدیهی به نظر برسد. اما چه کنیم که در این کشور، همیشه مسائل ساده و پیش پا افتاده فدای هدفهای بزرگ شده است. ما عادت داریم که از بزرگی ایدههایمان به دیگران فخر بفروشیم اما در عمل به حداقلها هم نرسیم. جشنوارههای ما به نیت خط دهی به فرهنگ کشور برپا میشوند اما در آخر جز گرد و خاک و ناامیدی چیزی برای مخاطبانشان ندارند.
میخواهم از حداقلها صحبت کنم. از کمترین چیزی که در یک رابطه دوسویه نیاز است. از حداقلی به اسم احترام. کیمیایی که برگزارکنندگان جشنوارههای وطنی مدتهاست آن را فراموش کردهاند. وظیفهای که سالهاست به بهانههای مختلف آن را نادیده گرفتهاند.
هزینه یک ایمیل یا پیامک برای اطلاع فیلمساز از رسیدن فیلمش به دبیرخانه جشنواره چقدر است؟
هزینه اینکه یک فیلمساز قبل از اعلان عمومی، خبر پذیرفته نشدن فیلمش را بفهمد، چقدر است؟
به نسبت زحمتی که برای برپایی یک جشنواره کشیده میشود، یک اطلاع رسانی ساده چقدر سختی دارد؟
ما دیگر به تبعض و بیعدالتی جشنوارههای دولتی عادت کردهایم. نیاز ما به حداقلها رسیده است. دیگر کسی نگران تاریکی آدمهای پشت خط مانده نیست. همه نگران نور مراسم و خوش عکس افتادن روی فرش قرمز هستند.
ممنونم از فیدان که با توهم چیزهای بزرگ خودش را مشغول نکرد و حداقلهای یک جشنواره استاندارد را رعایت کرد. احترامی که پشت ایمیلها و پیامهای شما بود، گرد وخاک جشنوارههای بیرمق داخلی را از ما پاک کرد.
آرمین اعتمادی
هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود
یادداشتی برای فیدان
نخستین جشنوارهی فیلم کوتاه فیدان برگزار شد و افتخار این را داشتم که اولین فیلم کوتاهم در اولین نمایش جهانیاش همزمان با نخستین گام فیدان در ایجاد یک جشنوارهی مستقل، در این بستر فرصت اکران پیدا کند. این تقارن را به فال نیک میگیرم؛ به خصوص که مشاهدهی فیلمهای جشنواره و رویکرد فیدان در انتخاب آثار، اکنون به من انگیزهی مضاعفی داده است برای مستقل ماندن و مستقل دیدن.
چیزی که برایم به شخصه به عنوان عضو کوچک و تازهکاری از جامعهی فیلمسازان فیلم کوتاه شگفتآور بود، مشاهدهی این پدیده بود که برای نخستین بار یک «جشنواره» به مفهومی که دیگران در دنیا میشناسند، در ایران نیز دیده شد؛ از شیوهی استانداردِ ثبت نام فیلمها و خبررسانیها و زمانبندیهای دقیق (علیرغم شرایط سخت و ناپایدار کرونا) بگیرید تا فرآیند انتخاب و تعداد معقول آثار نهایی اعلام شده و از همه مهمتر «سلیقه»ای که به مفهوم درستِ خود در تار و پود این انتخابها جاری بود.
بالای ۸۰ درصد فیلمهای برگزیدهی جشنواره برای من در چند ویژگی مهم، مشترک بودند: همهی آثار به شدت «شخصی» مینمودند و از دل تجربهی زیستهی هنرمندانی میآمدند که یا تازه شروع به فعالیت حرفهای در عرصهی فیلمسازی کرده یا هنوز چندان با مناسبات تجاری دنیای سینما خو نگرفتهاند؛ آثاری که لزوما با بودجهای گزاف و حمایت ارگانهای دولتی تولید نشده و حتی غلطهای گاه ریز و درشتی در گرامر سینما و مناسبات تکنیکی دارند، اما همه نشان از دغدغههای «واقعی» و «درونی» فیلمسازان داشته و سرشار از ایده و طراوتاند. برگ برندهی اصلی جشنواره برای من، همین نکته بود که به جای فیلمهای کوتاهی که این روزها با نصیحتها و آسیبهای مُد روز اجتماعی و سوار شدن بر موج جریانات سیاسی و فرهنگی بمبارانمان کردهاند، با دنیاهای شخصی هنرمندانی طرف بودیم که بدون فیلتر و واسطه قابهای ذهنهای جوان و پر از ایدهشان را با ما به اشتراک گذاشته بودند.
و اینجاست که تاکید میکنم مجموعهی این آثار، مفهوم «سلیقه» را به شکلی که میشناسم و برایم محترم است، به خوبی نمایش میدهد؛ سلیقهای که از پسِ شناخت و آگاهی میآید و فراتر از صرفا نظر شخصی گروهی منتقد و سینماگر است. حالا میتوان گفت که در میان تمام این انتخابها، «فیدان» به عنوان یک شخصیت حضور دارد و همانند نوشتههایش، رویکرد و نگاه خود را به مقولهی فیلم کوتاه، اینبار با انتخابهایش برایمان روشن کرده است. امید که این نگاه و این حضور در دورههای بعدی نیز همراهش بماند.
پیشنهاد کوچک: اضافه شدن بخش فیلمنامههایی که قرار است ساخته شوند و انتخاب بهترین فیلمنامه در این بخش با حضور داورانی مجزا، میتواند هم خطوط فکری و انگیزههای فیدان را بیش از پیش قوام بخشد و هم بستر و انگیزهای مناسب برای کارهای آیندهی فیلمسازانی که همچنان در این بلبشوی فرهنگی اصرار بر مستقل بودن دارند، فراهم آورد.
سعید صابری
چندخطی در مورد فیدان
به نظر من اعتبار جشنواره فیلم کوتاه فیدان ــ علیرغم اینکه سال اول برگزاریاش است ــ پیش از هر چیز به جایگاهش نزد فیلمسازان سینمای کوتاه ایران و البته نحوه عملکردش برمیگردد. اگرچه جوایز جشنواره تنها به دیپلم افتخاری محدود میشوند، ولی با اینحال تمایل بیش از هزار فیلمساز به سنجیده شدن آثارشان در اولین دوره این جشنواره، سندی بر این ادعا ست. هرچند تیم برگزاری فیدان و هیئت انتخابِ فیلمها، اکثرا جوان و دارای سابقهای نه چندان منحصر بفرد در حوزه سینما هستند ولی نوع نگاهشان به هنرِ سینما به آنها اعتباری دو چندان داده است. نه تنها نگاهی به دور از قداستگراییِ بیش از اندازه به خالق اثر به معنای تمامیت یک اثر ــ آنچه که در بسیاری از جشنوارهها رخ میدهد ــ بلکه نگاهی دقیق و موشکافانه به ماهیت خود اثر به عنوان بهانهای برای انسانی بهتر شدن؛ و این نگاه به طور عینی در نحوه مواجهه فیدان با اثر هنری نمایان است. پرهیز از عادات اشتباهِ جشنوارهای در عملکردش به خوبی دیده میشود؛ از آن عادات اشتباه میتوان به ندیدن اثر تا پایان به بهانهی کمبود وقت، سانسور گسترده حتی تا مرحله حذف کامل اثر، انتخاب تعداد بالای آثار در بخش مسابقه و اعطای جوایز و منابع مالی به عدهای خاص از فیلمسازان وابسته و کمخطرتر و معرفیشان به عنوان الگو برای فیلمسازان تازه نفس با هدف تولید محتوایِ دلخواهِ دستگاههای رسمی حاکمیت، جداکردن قالب آثار و ارائه در بخشهای مختلف، محدود کردن فیلمها در موضوعات معمولا بیفایده و شعاری که عمدتا محصول پروپاگاندای دولتی است، مشخص کردن محدودیت زمان برای آثار و در پایان رها کردن فیلمساز پس از پایان جشنواره، اشاره کرد. رویکرد فیدان نوید این را میدهد که با یک تیم مستقل مواجه هستیم و دقیقا اینجاست که سینما شکل میگیرد؛ گمان میکنم استقلال فکری و عملی، لازمه خلاقیت و به دنبال آن تولد هنر است؛ هنری که رسالتش افزایش سطح زیبایی شناسی و در نهایت نزدیک شدن به سوی حقیقت است.
من شخصا فیدان را ارج مینهم و برایش استواری بر اهداف در راه سخت پیشرو را آرزو دارم. به امید روزی که این نگاه جهان شمول شود.
سیاووش زندی قشقایی
تشکر از تمام کسانی که حضور در یک جشنوارهی ایرانی را لذت بخشتر کردند
تا همین سال قبل؛ قبل از برگزاری جشنواره فیلم فیدان، وقتی از جشنوارها و نحوهی برگزاری آنها بین دوستان صحبت میشد، متاسفانه نمیتونستیم مثالی از جشنوارههای داخلی بزنیم که نه در حد اون وریها بلکه حداقلهای یک جشنواره رو تونسته باشه رعایت کنه. به نظر من کوچکترین و اصلیترین نکتهای که بانی هر کاری باید رعایت کنه، اینه که در وهلهی اول برای خودش و بعد برای کارش ارزش قائل باشه. چون امکان نداره تو برای خودت ارزشی قائل نباشی و بتونی کاری رو قبول کنی که به بهترین شکل به سرانجام برسونی. متاسفانه خیلی وقته که مدیران و مسئولان این مملکت برای کارهایی که میکنند که هیچ، حتی برای خودشون هم دیگه ارزش قائل نیستند. همین میشه که هدف از بهتر انجام دادن یک کاری به صرفا انجام دادن و تمام کردن کار به هر قیمتی تبدیل میشه. چرا؟ چون آمار مهمتر است. نه اینکه کاری نشده باشه شده، ولی آیا نمیشد بهتر و بیشتر بهرهمند شیم؟
بگذریم، گوشمون پر شده از گله و چراهای بیجواب. حداقل از کسانی که درست کار میکنند و حتی فقط تلاش میکنند که اصولی کار کنند قدردانی کنیم که در بیابان لنگه کفشی هم نعمت است. برگزار کنندههای جشنواره فیلم فیدان اول از هر چیز برای خودشون و هدفشون ارزش قائل بودن و هستند که به نظر من خیلی ارزشمنده. با توجه به گذشت چند ماه از برگزاری جشنواره هنوز پیگیر برنامههاشون هستند و فیلمسازها رو رها نکردن. هرچند اعتبار و بودجه جشنوارههای پر سر و صدا رو نداشتن ولی در برگزاری هم چیزی کم نذاشتن.
من سیاووش زندی قشقایی کارگردان فیلم گرگ به اندازهی خودم از تمام کسایی که در این جشنواره تلاش میکنند کارها رو حرفهای انجام بدن و بالاترین حد توانشون رو به کار میگیرن تشکر میکنم. تجربهی زیبایی بود و به شدت لذت بردم. امیداورم سال به سال شاهد پیشرفت جشنواره فیلم فیدان باشیم.
فیدان در شبکههای اجتماعی