نویسنده: الیوت گرُو (مدیر و موسس جشنواره Raindance)
مترجم: عطا مجابی
سه چیز نسبت به زمانی که جشنواره Raindance راه اندازی شد، فرق کرده است:
- در دهه نود، فیلمها با متریال بسیار گران قیمتتری نسبت به امروز تولید میشدند. ولی امروز، ابزار دیجیتال این شرایط را فراهم کرده که تمام مراحل تولید ارزانتر انجام شوند.
- آن وقتها (زمانی که جان میجر نخست وزیر انگلستان بود، و ملکه دیانا هنوز نفس میکشید) پخش فیلمها بسیار محدودتر از امروز بودند. آن وقتها فیلمها تنها در سینما، و در اندک مواردی و به سختی در تلویزیون نمایش داده میشدند، ولی امروزه پخش اینترنتی به خوبی و با قابلیتهای بیشتری حکمرانی میکند.
- زمانی که من آغاز به کار کردم، تبلیغات فیلمها تنها محدود به روزنامهها و مجلاتِ گران قیمت بود، ولی امروزه تبلیغات اینترنتی مهمترین ابزار اطلاع رسانی هستند.
امروزه همه متقاضی آثار بصری هستند، و کوتاه یا بلند بودن اثر تفاوتی ندارد. حقیقت این است که نگاه عمومی به فیلم کوتاه دیگر مثل سابق نیست، و بسیار گستردهتر شده. ولذا سازندگان فیلمهای کوتاه چنان مورد توجه هستند که فیلمسازان آثار سینمایی و بلند آرزویش را دارند.
فهم اینکه «ایده محوری فیلم کوتاه» چقدر سازنده و مهم است، یک چک سفید امضا برای تبدیل شدن به یک فیلمساز موفق است. موفقیتی که میتواند تا نامزدی اسکار ادامه پیدا کند و این فرصت را فراهم آورد که سازنده اثر،هم دوش فیلمسازان شناخته شده فیلمهای بلند قرار گیرد. بیش از این چه میخواهید؟ فیلم شما میتواند توسط تعداد زیادی از مخاطبان دیده شود.
اینها توصیههایی هستند که من برای رسیدن به چنین هدفی، در خلال ملاقات با فیلمسازان در طی این سالیان گردآوری کردهام:
- «به صندلی کارتان خو بگیرید»
من این نکته را از «مایکل هاگ [i]» آموختم. کار کردن روزانه و منظم، هرچقدر هم که اندک باشد، بهتر از فعالیتهای فشرده در آخر هفتهها ست. نوشتنهای هر چند کوتاهِ روزانه و منظم، برای شما تبدیل به عادت میشوند.
من به شخصه تجربه کردهام که چنین روندی، یعنی چند دقیقه کار کردنِ روزانه روی پروژهها، نتایج بهتری را به همراه دارند.
- «ایدهها را یادداشت کنید»
آخرین باری که ایده قابل توجهی به ذهنتان خطور کرد را به خاطر دارید؟ کجا این اتفاق افتاد و چه میکردید؟ در ایستگاه اتوبوس بودید؟ یا مترو؟ یا زمانی که داشتید به حیوان خانگیتان رسیدگی میکردید یا به گلدانها آب میدادید این اتفاق افتاد؟ چرا همیشه در چنین اوقاتی ایدهها خودشان را به ما نشان میدهند؟ علت این امر مشخص شده، شما حین انجام کارهای مکانیکیِ روزمره و آشنا نوعی از وضعیت ذهنی را تجربه میکنید که به آن وضعیت آلفا گفته میشود. تجربه نوعی از رویا در طول روز که انسان آن را در وضعیتی خاص تجربه میکند. وضعیتی چنان نامناسب، که معمولا مجالی برای یادداشت کردن افکار و ایدهها وجود ندارد.
و اگر این ایدهها را ننویسید چه میشود؟ در میان روزمرگی ناپدید نمیشوند؟ عادت کنید که همیشه یک دفترچه کوچک در جیبتان داشته باشید، بنابراین دفعه بعدی که ایده محشری به ذهنتان رسید، میتوانید به راحتی آن را بنویسید.
- «درباره خودتان بنویسید»
آیا تاکنون این تجربه را داشتهاید که جایی باشید و متوجه وضعیت خودتان شوید و با خود بگویید «این میتواند یک فیلم باشد». گاهی زندگی شخصی ما درست مثل فیلمها جذاب و سرگرمکنندهاند. آنها را یادداشت کنید.
- «جوکهای بیمزه پدربزرگ»
یکبار در سوئد یک فیلمساز نروژی از من خواست تا فیلمش را، که به زبان نروژی بود، نگاه کنم. صد البته بعد از اتمام فیلمش، نظرم را پرسید. من به او گفتم که فیلمش به لحاظ بصری زیباست، اما از آنجا که فیلم زیرنویس نداشت، متوجه داستان نشدهام. در نتیجه او فیلم را برایم ترجمه کرد؛ و قصه به طرز عجیبی دلپذیر، و بامزه بود. او توضیح داد، که فیلم را براساس یکی از جوکهایی که پدربزرگش برای او تعریف کرده بوده ساخته.
شاید جوکهای بیمزه پدربزرگ شما هم بتوانند برای شما الهام بخش باشند. زیبایی جوکها در این است که آنها در عین سادگیشان دارای طراحی و چیدمان هستند:
- یک شروع گیرا که مخاطب را درگیر میکند: تا به حال برات اتفاق افتاده که…
- سپس یک منحنی داستان که شخصیتی را در خود دارد: بذار درباره یکی از دوستام برات بگم…
- و یک جمله پایانیِ کوبنده که لب مطلب را ادا میکند.
اینها میتوانند قلابهای خوبی برای داستاگویی باشند.
- «معکوسسازیهای جذاب»
چرا یک داستان نمونهای و شناخته شده را مبنا قرار ندهیم، و کاراکترهای آن را جابجا نکنیم؟ برای مثال به جای اینکه پرنسسی زیبا یک وزغ را ببوسد، چرا یک شاهزاده خوش تیپ را جایگزین نکنیم؟
نوع دیگری از چنین برخوردی این است که یک فیلم شناخته شده را انتخاب کرده، و کاراکترها را جابجا کنیم. برای مثال فیلم «شاهد» را در نظر بگیرید؛ چرا به جای اینکه «هریسون فورد»ی را نشان دهیم که توسط مافیا تعقیب میشود و به «آمیش»ها پناه میبرد، داستان پسربچه دوازده سالهای را تعریف نکنیم که به فیلادلفیا و دنیای فاسد تبهکارها قدم میگذارد؟
- «معکوسسازیِ بودجه»
«رابرت رودریگوئز[ii]» این روش را هنگام ساخت «ال-ماریاچی[iii]» (نخستین فیلم معروفش) انجام داد. او یک لیست از آنچه میتوانست رایگان یا ارزان داشته باشد تهیه کرد؛ بازیگرهایی که میشناخت، و لوکیشنهایی که میتوانست آنها را رایگان داشته باشد. سپس او روند خلاقهاش را آغاز کرد، و براساس این داشتهها و نیز با در نظر گرفتن اینکه که بازیگر او یک سگ دارد، و میتواند گیتار بنوازد داستان فیلمش را تهیه کرد.
- «داستان را محدود کنید»
دو کاراکتر طراحی کنید، و آنها را در لوکیشنی قرار دهید که به دلیلی نمیتوانند آن را ترک کنند، و بعد ببینید چه میشود.
- «تحقیق کنید، و از آن قصه بسازید»
تحقیق و پژوهش راه بینظیری برای پیدا کردن ایدههاست. لیستی از تئوریها یا ایدههایتان تهیه کنید و درباره آنها تحقیق کنید. مطمئن هستم ایده محشری به ذهنتان خطور خواهد کرد.
- «چه میشود اگر…؟»
من از این ابزار زیاد استفاده میکنم. یک موضوع روزمره و بسیار ساده را میگیرم، مثل همین کیبوردی که با آن دارم این مطلب را مینویسم و بعد یک «چی میشود اگر…؟» به آن اضافه میکنم و میبینم که چه اتفاقی میافتد.
برای مثال درباره کیبورد کامپیوترم میتوانم بگویم:
«چه میشود اگر جدیدترین و مرگبارترین ویروس دنیا در اینترینت پخش شود، و شما با وصل شده به اینترینت و تماس با کیبورد کامپیوترتان به آن مبتلا شوید؟»
- «فیلم ببینید»
دیدن فیلمهای کوتاه دیگران، راه خوبی برای الهام گرفتن است. فیلمهای کوتاه خوب را تماشا کنید، و بعد ببینید آیا میتوانید ایدههای آن را به کار بگیرید و به ایدههای خودتان بدل کنید.
در این لینک میتوانید ۲۸ فیلم کوتاهی که دیدن آنها تنها به اندازه صرف یک نهار طول میکشد و حتما باید آنها را دید را تماشا کنید.
آیا میتوانید از این آثار الهام بگیرید؟ آیا میشود ایدهها را با هم ترکیب کرد و اثر جدیدی ساخت؟
- «روز من»
همه ما از خواب بیدار میشویم، آماده میشویم و به سر کار میرویم. آیا طبق برنامهریزی به مقصدمان میرسیم؟ یا طبق انتظار خانه را ترک نمیکنیم؟ چه حوادثی ممکن است یک روز عادی از زندگی شما را تغییر دهند؟ مردم چنین حوادثی را دوست دارند.
- «روزنامه بخوانید»
روزنامهها سرشار از وقایعی هستند که میتوانند تبدیل شوند به جادوی: «واقعیت از داستان عجیبتر است». گاهی این قطعات کوچک خبری میتوانند با کمی تغییر یا ترکیب تبدیل به ایدههای اورجینال محشری شوند.
من در سال ۱۹۹۶ این افتخار را داشتم که از راجر کورمن[iv]، سلطان سینمای مستقل جهان، در جشنوارهمان پذیرایی کنم. یک روز صبح او با یک روزنامه در دفتر من حاضر شد. او تیترهای مختلف روزنامه را قطعه قطعه کرد و سپس آنها را روی میز کار من، کنار هم چید، و آنقدر آنها را جابجا کرد تا بتواند عنوان خوبی برای یک فیلم پیدا کند.
وقتی او به عنوانی که دوست داشت رسید، سریع آن را یادداشت کرد، و سپس برای گرافیستاش که در لسآنجلس بود از طریق فکس فرستاد. چند ساعت بعد یک پوستر روی فکس من ظاهر شد. راجر آن را به یک پخش کننده محلیِ بریتانیایی نشان داد. ایده او این بود؛ اگر آدمها به اندازه کافی این ترکیب را دوست میداشتند، او بعد از بازگشت به لسآنجلس، یک فیلمنامهنویس پیدا میکرد تا با هم براساس پوستری که داشت، فیلمنامهای بنویسند و سپس بر اساس آن فیلم بسازد.
این همان روشی بود که کورمن در سال ۱۹۵۵ برای ساخت اثری به کار برد که سالها بعد ادامههای فراوانی از آن ساخته شد: «سریع و خشن»[v].
- «از مراسمهای آشنا استفاده کنید»
در یک فیلم کوتاه، ما فرصت کافی برای تشریح و معرفی یک صحنه در اختیار نداریم. حسن به کارگیری یک مراسم شناخته شده و آشنا (مثل: تحویل سال، عروسی، ترحیم و…) این است که همه میدانند چه خبر است و قصه در کجا میگذرد.
همچنین میتوانید این ابزار را برای ایده داستانی مرکزیتان به کار ببرید؛ به طوری که با اضافه کردن یک پیچش داستانی به آن، از حالت عادی و کلیشهای خارج شود.
- («K.I.S.S» Keep It Simple Stupid)
احتمالا این اصطلاح قدیمی را شنیدهاید که میگوید «ساده نگهش دار احمق». توصیه درستی است. خصوصا برای چند فیلم کوتاه نخستتان. تلاش برای ترکیبسازی و پیچیدهکردن، هدف خوبیست. اما اگر چنین هدفی برای خود قائل شوید و در رسیدن به آن شکست بخورید، میتواند اعتماد به نفس شما را خدشهدار کند. پس این را به خاطر داشته باشید که بهترین ایدههای جهان، سادهترینها هستند.
- «هجو و پارودی»
شوخی با آدمها و نمونههای شناخته شده دنیای سرگرمیسازی راه دیگری برای کشف ایدههای جدید است. نکته اصلی در این کار این است که فیلمِ پارودی شما، باید عاری از اتهام و افترا به سیاست مدارها، تجار، و همچنین آدمهای مشهور باشد و در عین حال بتواند از آن تولید شوخی کند. به خاطر داشته باشید که اگر حس کردید دارید به خطوط قرمز قانونی نزدیک میشوید، از یک وکیل و مشاور امور رسانهای مشورت بگیرید.
- «افسانههای محلی»
نیازی نیست تا افسانههای محلی که از آنها استفاده میکنید جهانی باشند. تنها کافی ست توسط جامعهای هر چند کوچک شناخته شده باشند، و افراد بتوانند در رابطه با آن «کنشی» را انجام دهند.
- «روی مقاله تصادفی در ویکی پدیا کلیک کنید»
اشخاص موفقی را میشناسم که به طور منظم فیلمنامه کوتاه مینویسند و میسازند. برخی از این افراد شیوههای جالبی برای خود دارند. یکی از این رفقا مقالهای را به طور تصادفی در ویکی پدیا مطالعه میکند، تا ببیند آیا چیزی به ذهنش خطور میکند یا خیر.
- «سرقت و تغییر اخبار»
این یکی از تکنیکهای مورد علاقه من است. من به این شیوه، این امکان را فراهم میکنم تا توجه مخاطبانم را موضوعات مورد نظرم جلب کنم. به نظر من دلیلی برای پرهیز از این شیوه وجود ندارد.
چند سال پیش در مسابقات تنیس ویمبلدون، تمام بریتانیاییها دوست داشتند «اندی مورای» در مسابقات برنده شود و توجه ویژهای روی او بود. البته این اتفاق نیفتاد، اما من از این فرصت استفاده کردم و مقالهای تهیه کردم با این عنوان: «هفت درسی که فیلمسازها میتوانند از اندی مورای بگیرند».
شما هم به یک سوژه پرطرفدار و داغ روزمره فکر کنید، و ببینید آیا میتوانید از آن الهام بگیرید؟
- «شوخیهای عالم همکاری»
آخرین شوخیای که یکی از همکاران با شما کرد را به خاطر دارید؟ از آن نوع شوخیهایی که یک چیدمان و طراحی حساب شده دارند و شما را شوکه میکنند و قربانیِ خنده دیگران میشوید. شاید این موقعیتی باشد که برای ساخت یک فیلم به آن نیاز دارید.[vi]
«سخن پایانی»
و حالا کلامی درباره قفل شدن ذهن نویسنده.
هرگاه به چنین سدی برخوردید به خاطر داشته باشید که چیزی تحت عنوان کمبود استعداد وجود ندارد. قصدم این است که بگویم؛ نویسنده با استعداد افسانهای بیش نیست.
چنین موانعی صرفا به دلیل پایین آمدن اعتماد به نفس به وجود میآیند. یا فقدان آن. اعتماد به نفس چگونه حاصل میشود؟ از غر زدن دست بردارید. کمتر زار بزنید و برای خودتان تاسف بخورید. فقط انجامش بدهید.
منبع: Raindance
[i] Michael Hague متولد ۱۹۴۸، طراح، فیلمنامهنویس و نویسنده آمریکایی ست که در حوزه ادبیات فانتزی و کودک شهرت دارد و فیلمنامه آثاری چون جادوگر شهر اُز و هابیت را نویشته است. همچنین او به جهت نوشتن کتابی با عنوان «نوشتن فیلمنامههای تجاری» شهرت دارد و نویسنده مقاله به این کتاب اشاره دارد.
[ii] Robert Rodriguez متولد ۱۹۶۸، فیلمنامهنویس، تهیه کننده و کارگردان امریکایی ست که به دلیل سه گانه «دسپرادو» و اقتباس کم نظیرش از کامیک بوک «شهر گناه» شناخته شده است.
[iii] «El Mariachi» (۱۹۹۲) نقطه عطفی در کارنامه فیلمسازش محسبو میشود. این فیلم از جمله موفقترین و سود آورترین فیلمهای تاریخ سینماست، که توانسته با وجود بودجه بسیار اندکاش (هفت هزار دلار) به فروش دو میلیون دلاری دست یابد.
[iv] Roger Corman متولد ۱۹۲۶، تهیه کننده و فیلمساز مستقل امریکایی است. او به دلیل ساخت آثار «فوق ارزان» خود، اقتباسهای خوش ساختاش از آثار ادگار آلنپو (نظیر خانه آشر) و همچنین تربیت نسلی از بازیگرها، فیلمنامهنویسها، کارگردانهای برجسته شهرت دارد. اشخاصی همچون «فرانسیس فورد کاپولا»، «ران هاوارد»، «مارتین اسکورسیزی»، «دنیس هوپر»، «رابرت دنیرو»، «جک نیکلسون»، «چارلز برانسون» نخستین آثار خود را با او تجربه کردهاند و برخی از آنها جهت ادای دین به او از او در نقشهای در فیلمهایشان استفاده کردهاند، نظیر: «سکوت برهها»، «پدرخوانده قسمت دوم»، «آپولو ۱۳»، «کاندیدای منچوری» و «فیلادلفیا». کورمن را پاپ سینمای پاپ لقب دادهاند. او جوانترین فیلمسازی بوده که مورد توجه فیلمسازان موسوم به موج نوی فرانسه و سینماتک فرانسه قرار گرفته. او همچنین کتابی درباره تجربیات سالیان کاری خود نوشته با عنوان «چگونه صد فیلم در هالیوود ساختم و هرگز پشیزی از دست ندادم». این کتاب توسط انتشارات گوهر دانش در سال ۱۳۸۵ ، به فارسی ترجمه شده.
[v] حق امتیاز کورمن از نام فیلم مذکور و داستانهای مربوط به آن بسیار معروفتر از آن است که در اینجا از آن یاد شود. تنها همین نکته لازم به ذکر به نظر میرسد که اشاره کنم؛ اگر چه سری فیلمهای «سریع و خشن»، ارتباط مستقیمی با فیلمی که کورمن تهیه کرد ندارند، اما برای واگذاریِ «عنوان» این فیلم به کمپانی یونیورسال معامله پرسودی کرد.
[vi] از آنجایی که چنین پدیده و شوخیهایی در فرهنگ ما چندان مرسوم نیستند، شاید لازم به توضیح باشد: منظور از این دست شوخیها آنهایی هستند که با یک چیدمان حساب شده، و توسط عدهای از همکاران برای شخص خاصی تدارک دیده میشوند تا او را دست بیاندازند. برای مثال نام پوشههای کامپیوتر او را عوض میکنند، یا تماسهای مشکوک و غیر معمول به دفتر او میکنند و غیره.
فیدان در شبکههای اجتماعی