درباره مستند کوتاه «پرده» به کارگردانی ایمان بهروزی

نوشته: سعیده جانی‌خواه

«پرده»، برداشتی از تجربۀ عام جهان معاصر است که شکلی خاص پیدا می‌کند. برداشتی از زاویه دید دوربینی که پشت صحنه اصلی کار گذاشته شده تا بدیهی‌ترین تغییر را ثبت کند. تجربه یک قرنطینه همگانی که از زاویه دید یک دانشجوی ایرانی در آلمان است و این توضیح، همان چیزی‌ست که قرار است تجربه متفاوتی بسازد. فیلم با سخنرانی معروف آنگلا مرکل آغاز می‌شود، می‌توانست یک تصویر تلویزیونی داشته باشد اما ندارد چون صداها قرار است کارکردی همسان بسازند. برای شروع بحث شاید لازم باشد که تحلیل سیاسی این سخنرانی مرور شود. پیام معروفی که در جهان رسانه بازتاب گسترده‌ای پیدا کرد و وضعیت کووید را برای مردم کشور آلمان توضیح داد و از آن‌ها درخواست کمک کرد. چیزی شبیه اعلام وضعیت جنگی. بخش انتهایی سخنان او این بود که این قربانیان که هر روز به تعدادشان اضافه می‌شود عدد نیستند، انسان هستند: «اینها اعداد و ارقام انتزاعی آماری نیست، بلکه مسئله بر سر پدر یا پدربزرگ، مادر یا مادربزرگ یا شریک زندگی است. مسئله بر سر انسان‌هاست و ما جامعه‌ای هستیم که در آن زندگی هر انسانی و همه انسان‌ها اهمیت دارد» این سخنرانی با این عبارت‌ها در عین سادگی در جهان سیاست بسیار هوشمندانه بود. زیرا تلاش شده بود از یک همه‌گیری جهانی شبیه جنگ‌جهانی یاد کند با این تفاوت که حالا دولت آلمان جان و فردیت انسان‌ها را محترم می‌شمارد که حتی این موضوع در کلام هم پنهان نشد: «مسئله جدی است شما هم مسئله را جدی بگیرید از هنگام وحدت دو آلمان، نه از جنگ جهانی دوم تا کنون در کشور ما چنین چالشی وجود نداشته است که به این شدت نیاز به همبستگی و اقدام جمعی همه ما باشد.» این میزان تکیه روی جایگاه افراد و همکاری جمعی انیمیشن کوتاه «بالانس» ساخته برادران انشتاین را به ذهن می‌آورد. وقتی آدم‌ها شماره‌هایی هستند که تعادل زمین در دست آن‌هاست. با این تفاوت که در این انیمیشن، آدم‌ها شماره‌هایی هستند برای پیش برد هدف.

«پرده» با با تعامل جمعی کاری ندارد، بخشی از پیام را انتخاب می‌کند که ماجرای خودش را تعریف کند، طبق معمول، ایمان بهروزی به دنبال عادی‌ترین و روزمره‌ترین شرایطی می‌گردد که در تجربه همیشگی‌مان می‌گنجد. داستانش را در ادامه این بخش سخنرانی مرکل تعریف می‌کند که از آنچه طبیعی بود (دیدارهایمان) محرومیم و به‌سرعت کلیدواژه‌های فیلم نقش می‌بندد:

من اینجا هستم

بلیطم کنسل شده

نوروز را در کنار خانواده‌ام نخواهد بود

تمام چیزی که قرار است ببینیم همین است: من اینجا هستم. نه بیشتر و نه کمتر. «پرواز من کنسل شد، من نتوانستم کنار خانواده‌م باشم و امروز ۲۹ اسفند است» شاید ترجیح بسیاری از فیلم‌سازها این باشد که این جملات در پایان فیلم نوشته شوند اما وجودشان در این‌جا از این جهت ضروری‌ست که به بیننده اطلاعات کافی درباره آن‌چه قرار است ببیند، بدهد. اطلاعاتی از این دست که چرا اینجا هستم، همچنین آن‌چه دوربین پشت پنجره را از تکرار نجات می‌دهد ساخت ارتباط معنایی میان این کلماتِ به ظاهر ساده و معمولی اولیه با تصاویر است که حتی با کمی تغییر می‌تواند شبیه شرح صحنه باشد: خارجی یا داخلی، مکان و زمان. اما یک شرح کلی برتمام فیلم که تقریبا همیشه داخلی‌ست، مکان مشخصی دارد که خوابگاه دانشجویی‌ست و زمان چسبیده به نوروز است. در واقع می‌توانم این سه فاکتور را به کل فیلم تعمیم داده و در این بخش‌بندی بررسی‌اش کنم، شرح صحنه‌ای جدید برای جهان.

داخلی، خارجی

حدفاصل ‌جمله‌های اولیه تا نقش بستن کلمه بعدی که نام فیلم است این فضا معرفی می‌شود که در عین داخلی بودن، حواسش به جهان خارج از آن‌ است. نگاهی چسبیده به شیشه پنجره که مایل است آن سمت پرده را به بیننده نشان دهد. با جمله پایانی: «فردا سال نو آغاز می‌شه» وارد فیلم می‌شویم و پس از این جمله‌ است که پلانی از بالا می‌بینیم از چراغ خیابانی در انجماد کامل. چراغی که شبیه روشنایی اتوبان‌ها و خیابان‌های اصلی نیست و با این نور کم رمق، می‌تواند رسم لاله‌های روشن نوروزی و آیین چراغ‌بری نوروز در ایران را زنده کند. نوشته شده بود که سفر به دلیل شرایط کووید کنسل شده، اما این تعطیلی نه در اعلان شنیداری و دیداری اخبار و نه هیچ‌جای دیگری و نه حتی با هواپیما مطرح نمی‌شود بلکه مابه‌ازای تصویری می‌سازد. با پلان‌هایی که خبر از یک وضعیت جوی غیرعادی می‌دهند مانند کنسلی پرواز به‌دلیل مه غلیظ که دید افقی را محدود می‌کند. مانند دوربین پشت پنجره که دید محدودی دارد و روزنه پرده از لحاظ تصویری شبیه لنز دایره‌ای شکل قرار گرفته شده در یک بدنه مستطیل (که همان کادر اصلی‌ست) عمل می‌کند و از لحاظ ماهیت شبیه فکوس عمل کرده و باقی تصویر را فلو می‌کند. انگار که نقطه‌های تاکید گذاشته باشد و سر بیننده را مدام بچرخاند که حالا این، سپس این و بعدتر این‌جا را ببین. برمی‌گردیم به ساخت تصویری این وضعیت غیرعادی، وضعیتی که وسایل نقلیه را ثابت می‌کند: دوچرخه، ماشین و در ادامه صدای آژیر خطر و بعد از کنار هم چیدن تمام این‌هاست که نسبت‌های محیطی مشخص‌تر شده و سپس نام فیلم نقش می‌بندد. این حرکت دوربین در پایان فیلم و در راستای صحنه خارجی قرار می‌گیرد که برعکس نماهای پشت شیشه که همه به پایین نگاه می‌کنند، سر دوربین بالاست و ساختمان را از پایین می‌نگرد. در عین اینکه به جز صحنه پایانی نمای خارجی نداریم ولی می‌توان ماهیت داخلی و خارجی‌ را درک کرد.

لوکیشن: خوابگاه دانشجویی

اولین نما پس از نام فیلم، بازی نور روی دیوار داخل اتاق است. نمایی که نشان می‌دهد دوربین چقدر جابه‌جا شده و چقدر همچنان نزدیک پنجره باقی مانده است. سایه قفل پنجره‌‌ای که بسته است و پرده‌ای که حرکت می‌کند قرنطینه را می‌سازد. أصلا همین که این نما با سایه‌ها شکل گرفته که در ماهیت خود سردرگم و غیر واضح هستند فضا را تنگ‌تر می‌کند. در ادامه می‌بینیم که این گزینشی عمل کردن و خلاصه کردن لوکیشن به یک دیوار و یک پنجره تا صحنه پایانی فیلم و تکرار انتخاب شده آن‌چه خارج از قاب پنجره می‌گذرد چطور بر انجماد زمان صحه می‌گذارد. آن‌چه بیرون از پنجره می‌گذرد عبور عابری تنهاست که با صدای آژیر توامان می‌شود و پس از آن، حشره گیر افتاده‌ای را در پرده می‌بینیم که ابتدا به ساکن، بی‌حرکت مانده و سپس انگار روزنه‌ای پیدا کرده باشد شروع به حرکت می‌کند و نگاه دوربین دوباره به بیرون می‌افتد و حضورِ اندک عابران.

تقریبا در نزدیکی میانه فیلم دوباره این فاکتورهای تصویری تکرار می‌شوند: چراغ خیابان، دوچرخه‌ها و تاب، عابر و این‌جا نور روز به شب تبدیل می‌شود، شاید بهتر بود اتفاق بیشتری برای این تصاویر بیفتد و تکرار دوباره‌شان را نبینیم، مخصوصا وقتی تغییر محسوسی رخ نداده یا ایده تصویری جدیدی اضافه نشده است. برای القای جریان ثابت زندگی روزمره، همان نمایش پلان‌های بار اول کفایت می‌کرد.

روز، شب

همان‌طور که بالاتر اشاره شد که روزنه پرده مانند عمق میدان دوربین عمل می‌کند و روی قسمتی از منظره بیرون فکوس می‌گذارد، رعد و برق‌های شبانه نیز همین کیفیت را در ساخت تصویر دارند، در سیاهی محض، بخشی عمدتا دایره‌ای شکل را نمایش می‌دهند. درست مثل وقتی‌که پرده شاتر باز می‌شود تا چیزی روی نگاتیو ضبط کند. وقتی دوباره به روز می‌رسیم نور خوشید از میان پرده دیده می‌شود و بعد داخل اتاق می‌شویم نه تمام اتاق، اما بیشتر از بار قبل که در شروع ماجرا با سایه‌ها وارد داستان شدیم، دیوار و فضا می‌بینیم که با صدای نزدیک و دور شدن بالگرد ما را بیرون می‌برد، دوباره شبیه یک وضعیت جنگی ولی این‌بار بدون آژیر و با همراهی ناقوس کلیسا که شاید خبر از اتفاقی می‌دهد. ساختمان در دو نما وضعیت خود را نشان می‌دهد: بار اول تاکید روی پرده است و بار دوم روی ساختمان، با نمایی رو به بالا که حالا چراغ خاموش را هم در گوشه تصویر نشان می‌دهد. بحثی که این‌جا روی صدا دارم مربوط به آژیر و صداهای بخش‌های قبل هم می‌شود اما حالا چون اثر کامل شده می‌توان کلی‌تر نوشت که شاید بد نبود اگر برای فیلمی که به این میزان در دسته روایت‌های شخصی و البته خلاقانه جا می‌گیرد، از ساوند افکت‌های از پیش تعریف شده استفاده نمی‌شد و صداسازی می‌شد، حتی ذهنی و غیرواقعی. این میزان شیک و تمیز بودن باند صوتی، گاهی در تعارض با شکل تصویری ارائه شده قرار می‌گیرد.

در نهایت، آن چیزی که روایت کلمات ابتدایی را کامل می‌کرد در پایان فیلم باز، با واژه‌ها بیان شد. بر خلاف بخش اول که شرح صحنه‌ را توضیح می‌داد، عبارات پایانی چیزی شبیه میکینگ آف (چگونگی ساخت) عمل می‌کنند، هرچند که روی شگرد غافلگیری پایانی، این بحث ساختاری را دارم که دانش نوین فیلم کوتاه هرگونه حرکت هیجانی در پایان فیلم را که به بیننده اطلاعات جدیدی بدهد، منع می‌کند. حالا باید فکر کنیم اگر این اطلاعات پایانی هم مانند اطلاعات آغازین فیلم، در شروع اثر بیان می‌شد، چه فضای جدیدی به کارگردان می‌داد و چه ایده‌هایی می‌توانست جایگزین شود. به هر ترتیب، درج این اطلاعات در پایان فیلم شبیه یک پشت صحنه عمل کرد، پشت صحنه از فیلمی که برایش لوکیشن ساخته‌اند و حالا تمهیدات سینمایی‌شان را نشان می‌دهند و می‌گویند برای طبیعی نشان دادن پلان‌هایی که دیدید این فضا را ساخته بودیم در واقع هرچقدر که تا رسیدن به صحنه پایانی، جزییات کوچکی دیده شد، در پایان فیلم، فضای تصویری بازتر شد و افق دید را وسیع کرد. ساختمانی کاملا محصور، شبیه گانی که ساکنانش را سرتا پا حفظ می‌کند و اینبار این ساکنین درست با عدد و رقم بیان می‌شوند. ۳۶۷ نفر در ۲۵ طبقه، احتمالا همگی دانشجو از پشت روزنه‌های یک پرده جهان را دیدند. افق دید محدود گاهی می‌تواند نفس‌تنگی بدهد. ساختمانی که بخشی از کل جهانی زندانی شده بود انگار که زمان برای همه ایستاده باشد و فقط حرکت پرده و درخشش اندک نور روی دیوارها کمی از ایستایی آن بکاهد. این تمام چیزی بود که پشت پرده اتفاق افتاد: محروم بودن از هر آنچه طبیعی بود. چیزی شبیه هالینا پوشویاتوسکا شاعر لهستانی که بیشتر زندگی‌اش را پشت پنجره‌ها در بیماری گذراند و سخت نفس کشید:

من نشسته‌ام اینجا، کنار بخاری

تمام تلاشم این است زمان را متوقف کنم؛

با‌ موج ظریف پرده‌ها

با درخشش نور روی دیوارها

با ردیف موزون کتاب‌ها در قفسه چوبی

با نقش مبهم برگ روی قالیچه

و آن گل‌های زرد را هم اضافه می‌کنم

فقط، با یک نفس

پیوند کوتاه: https://www.fidanfilm.ir/?p=15857