درباره فیلم کوتاه «کوته» به کارگردانی نسیم فروغ
نوشته: امید پورمحسن
ماجراهای فیلم کوتاهِ «کوتَه» ساختۀ نسیم فروغ؛ داستان فرامرزی متفاوتی را در بستر یک ماجرای عاشقانه روایت کرده است. در سکانس آغازین فیلم زنی را در پی دارو به نظاره نشستهایم، در بلبشویی که به نظر میرسد فیلمساز عامدانه در آن وادی غمانگیز سوداگران دارو ورود نکرده است و تنها سعی داشته است از خلال این وضعیت، بخشی از شرایط سخت تحمیلی بر قهرمان منفعل داستانش را با مخاطب در میان بگذارد. هنوز با این زن به درستی آشنا نشدهایم، زنی مستأصل و درمانده که گویی برای تهیه داروها و درمان بیماری دخترش به هر دری میزند و موفقیتی کسب نمیکند و پس از ناامیدی در یافتن داروها به روی نیمکتی مینشیند که مردی افغان در انتظار او نشسته است. مرد بطری آبی به او تعارف میکند تا گلویی تازه کند و قصد دارد به شکلی استعاری او را به ادامه راه تشویق کند، پس با چرخاندن فرفرههایی که به منزله چرخ طبیعت هستند او را به کسب آرامش در این راه دعوت میکند.
« چرخ گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دائما یکسان نماند حال دوران غم مخور»
در گفتوگویی که بین آن دو شکل میگیرد مشخص میشود پیش از این شناختی نسبی از یکدیگر داشتهاند. به همین خاطر به دنبال سرنوشت این دو شخصیت در داستان قدم برمیداریم. صنم (مریم کاظمی) کارگر خانگی یکی از واحدهای ساختمانی مسکونی است و قدیر (بشیر نیکزاد) سرایدار آن ساختمان. اینطور که پیداست قدیر در مسیر تهیه دارو، صنم را همراهی کرده است. اما نقطه عطف ماجرا زمانی شکل میگیرد که یکی از همسایگان به دلیل اینکه قدیر دستوراتش را انجام نداده است با دُرشتی و تحکم با او صحبت میکند و قدیر را تهدید به اخراج از ساختمان میکند. بالطبع این موضوع برای صنم دارای اهمیت تلقی میشود و به اتاق سرایداری که قدیر ساکن آن است وارد میشود، سپس سعی میکند رفتاری محبتآمیز با قدیر داشته باشد تا او را به آرامش دعوت کند و تاب و توان تحمل این خشونت را به دست بیاورد. روز بعد با کنجکاوی قدیر متوجه میشویم صنم بار دیگر درگیر ماجراهای بیماری دخترش شده و نتوانسته است در محل کارش حاضر شود، از طرفی قدیر که به صورت موقتی برای مهاجرت به کشوری اروپایی در این ساختمان مشغول بوده است، در پی آمادهشدن مراحل مهاجرتش ملزم است به دنبال هدف اصلیاش گام بردارد، بنابراین با گذاشتن هدایایی برای صنم آنجا را ترک میگوید. در آن سوی داستان نیز شاهد دلمشغولی صنم با نمایش حس سرشار او از عاشقانهها و آوازخوانیاش در خانه هستیم که برای لحظاتی هم که شده، او را از یادآوری مشکلاتش دور میکند. روز بعد صنم حتی با نوعی آراستگی در محل کارش حاضر میشود و به دنبال شکلگیری این حس عاشقانه خود را آمادۀ رویارویی با قدیر میکند، غافل از اینکه قدیر آنجا را ترک گفته است و مسئولین ساختمان در پی بهکارگیری سرایدار دیگری هستند.
داستانهای عاشقانه در قالب ژانری تعریف میشوند که به دلیل استفاده مکرر توسط نویسندگان همواره سرشار از ماجراهایی کلیشهای و تکراری بودهاند و از این روی نویسندگان این قبیل داستانها عمدتاً جهت گریز از سقوط در این ورطه هر کدام راه متفاوت و منحصربهفردی را برمیگزینند. مهمترین سوالی که هنگام نوشتن داستان عشقی مطرح میشود این است: «چه چیزی مانع آنهاست؟» کجای یک داستان عشقی دارای کیفیت داستانی است؟ دو نفر با هم آشنا میشوند، به هم دل میبازند، ازدواج میکنند، خانواده تشکیل میدهند و تا دم مرگ از هم حمایت میکنند… چه چیزی کسلکنندهتر از این؟ لذا نویسندگان باید بتوانند جهت جلوگیری از ملال داستانشان، تحولی شگرف در شکلگیری شیمی این رابطه رقم بزنند. اگر از چنین منظری بخواهیم فیلم «کوتَه» را بررسی کنیم به نتایج قابل اشارهای خواهیم رسید. این فیلم برای خلق داستانی متفاوت بر پایۀ همین منطق شکل گرفته است، نویسندۀ داستان عشقی متفاوت را به تصویر میکشد که در بازۀ چند روزۀ بسیار کوتاهی هم روایت میشود، حس عاشقانهای در نطفه خفهشده میان یک کارگر ایرانی با کارگری اهل سرزمینی دیگر در همسایگی ایران یعنی افغانستان. قصهای از آدمهایی که در آن ساختمان یکدیگر را بهتر درک میکنند و اصطلاحاً درد همدیگر را بیشتر میفهمند. فیلمساز با رسالتی که در بیان این ماجرای عاشقانه و فراتر از مرزها بر دوش گرفته است، به معضلی اجتماعی ورود کرده است که از کوتاهی همگان نشأت گرفته است، «کوتَه» قصهای تراژیک از نرسیدن را روایت میکند که مانع اصلی در شکلگیری آن بدون شک به فضای کاری بدون ثبات مهاجران و سرنوشت نامشخص آنان مرتبط است و این گونه است که این کوچکنندگان محروم نمیتوانند آیندهای پایدار برای خود متصور شوند و هر لحظه ممکن است سرنوشتشان همچون حبابی در دست یک کودک نابود شود.
از آنجایی که در ساختار فیلم کوتاه فرصت زیادی برای شناساندن شخصیت وجود ندارد، لازم است فیلمساز ایجاز را به عنوان تمهید مهمی در بستر روایی خودش به کار ببندد، بنابراین در معرفی انجام شده بر روی شخصیت قدیر متوجه میشویم که او مسائل و معضلات زندگی را سخت نمیگیرد و با نگاهی رومانتیک آنها را پشت سر میگذارد و از همه مهمتر اینکه اوقات فراغت خود را با نواختن ساز نیلبک میگذراند. اما چنین شخصیتی در بطن جامعه دارای محرومیتها و محدودیتهایی هست که در داستان یک نمونه از آن را شاهد هستیم و به سادگی یقه او را میگیرد. به نظر میرسد قدیر به هر دلیلی توسط یکی از اهالی ساختمان شغلش را از دست خواهد داد، بیآنکه عمل نامربوطی از وی سر زده باشد، هرچند که از خوشاقبالیاش هدف نهاییاش در مهاجرت به یک کشور اروپایی مرتفع میشود و ایران را ترک میکند. صنم در قامت قهرمان و ناظر در این داستان، بیآنکه قدرت تغییر اوضاع را داشته باشد تنها میتواند این رفتار تبعیضآمیز در قبال قدیر را نشانمان دهد و شرایط حاکم بر این مناسبات را در روایتش بیاورد. سکانس پایانی به ایستادن صنم در اتاق خالی سرایدار میپردازد، جایی که در پسزمینه صدای اخباری به گوش میرسد که در حال بازگویی و تشریح شرایط نابسامان مهاجران است و البته صنم با نگاهی شوریدهوار و ترنم یک موسیقی افغانستانی با یادگاریهای به جا مانده از قدیر دلخوش است.
فیدان در شبکههای اجتماعی