درباره فیلم کوتاه «هدیه کریسمس» به کارگردانی بگدان مورشانو

نوشته هادی علی‌پناه

کارگری در تاریکی یک شب سرد زمستان، درخت کریسمسی به بغل، از کنار اداره پست عبور می‌کند. شخصی نامه‌ای در یکی از صندوق‌ها می‌اندازد. و ماشین پلیسی از کنار مرد راه او را برای لحظه‌ای سد کرده و می‌گذرد. در ادامه مرد که پسرش را هم در کوچه مشغول بازی پیدا کرده و همراه خود به خانه می‌برد با پیرمرد همسایه در مورد شایعاتی که در شهر پخش شده پچ پچ می‌کنند. تا پیش از ورود مرد به خانه‌اش همه چیز در سیاهی و ضد نور می‌گذرد. نه سیاهی شب، که سیاهی سایه دیکتاتوری که همه جا گسترده شده. در رومانی هستیم. سال ۱۹۸۹ است. و فردا روز بزرگی ست. روزی که یکی از مهم‌ترین اسناد تصویری کل تاریخ مبارزه علیه استکبار با دوربین‌های خود دیکتاتور اما علیه او ثبت خواهد شد. لحظه‌ای که بعدها هارون فاروکی در مستند درخشان «ویدئوگرام‌های یک انقلاب» آن را به تفصیل کاویده و قرار است بارها و بارها، هر بار که مبارزه‌ای علیه دیکتاتوری جوانه می‌زند، مبارزین آن را در شبکه‌های اجتماعی‌شان به اشتراک بگذارند. که بگویند آن عظمت پوشالی، آنچه دیکتاتور با آن ارعاب می‌کند، ناگهانی‌تر از آنچه کسی توان پیش‌بینی کردنش را داشته باشد فرو خواهد ریخت. قطعا شما هم آن ویدئو را دیده‌اید. لحظه‌ای که نیکلای چائوشسکو در حال سخنرانی در میدان بزرگی ست و ناگهان… بگذریم. لحظه را بارها دیده‌اید. مطمئنم.

به فیلم کوتاه «هدیه کریسمس» برگردیم. پدر و پسر که وارد خانه می‌شوند برای نخستین بار نور جای سیاهی سایه دیکتاتور را می‌گیرد. اما فریب امنیت و گرمای خانه را نخورید. درست است که مادر غذای گرمی تدارک دیده و با مهربانی به استقبال همسر و فرزندش می‌آید، اما دیکتاتورها همواره راهی پیدا می‌کنند تا در هر حریمی نفوذ کنند. و حریم خانه مهم‌ترین آن‌هاست. در نهایت آنجا دورترین و پنهان‌ترین جای مملکت دیکتاتور هم هست. جایی که افکار راحت‌تر بیان می‌شوند و آدم‌ها بیشتر خودشان هستند. فکر می‌کنم بی‌راه نباشد که بگوییم در مملکت دیکتاتور فروپاشی‌ها نخست در خانه‌ها به وقوع می‌پیوندند. چه فروپاشی‌های جمعی و چه فردی. برای همین دیکتاتورها میان همسایه‌ها آدم دارند. که مخبری کنند. حتی شده به قیمت قرض کردن مقداری آرد. یا فال گوش بایستند. پشت دیوارها و درها. گزارش خبری و سخنرانی‌های بی‌پایان هم که تا تلویزیون را روشن کنید سرازیر می‌شوند و شما باید همه آنچه گفته می‌شود و می‌شنوید را معکوس کنید. دفاع جانانه پلیس در برابر اغتشاشگران یعنی کشتاری دیگر و آرامشی که برای دیکتاتور در خیابان برقرار شده یعنی حکومت نظامی در پایتخت. در بخارست. حالا حتی اگر تلفن زنگ بخورد به آن‌ها که در گرمای خانه پناه گرفته‌اند یادآور خواهد شد که بیرونی هم هست و دیکتاتور چشم و گوش دارد. این را ما در عصر تکنولوژی و دوربین و میکروفون‌های همیشه و همواره حاضر بیشتر درک می‌کنیم. اما برای یک رومانیایی در دهه هشتاد زنگ تلفنی که سرکارگر کارخانه پشت آن است و می‌گوید که فردا باید با لباس مرتب سر کار حاضر شوند پیام‌ها و هراس‌های پنهانی زیادی دارد.

اما مهم‌ترین روزنه نفوذ دیکتاتورها در حریم خانه‌ها، نه همسایه‌ها یا تلویزیون یا خط تلفن که یکی از اعضای خانه است. پسر خردسال خانواده. معصومیت او، و آن ساده لوحی کودکانه که حاضر است همه چیز را راحت به عنوان قوانین جهان باور کند، ابزار دست هر دیکتاتوری ست. دقت کنید دیکتاتورها علاقه خاصی به بچه‌های خرد سال دارند. هیتلر ارتشی از آن‌ها ساخته بود و استالین وادارشان می‌کرد برای او از داخل خانه‌ها جاسوسی کنند. نیکلای چائوشسکو هم برای پسر خردسال داستان ما عمو نیکی ست. عمو نیکی که بابانوئل هم هست. البته پسر این را نمی‌داند و برای همین آرزوی پدرش را برای بابانوئل نوشته است. که عمو نیکی بمیرد. همین را که به پدر و مادر می‌گوید. که کنار لوکوموتیوی که برای خودش می‌خواهد و کیف دستی‌ای که برای مادر، برای پدر هم مرگ عمو نیکی را آرزو کرده… امنیت و آرامش خانه فرو می‌ریزد و رعب دیکتاتور به داخل هجوم می‌آرود. دیگر در و پنجره‌های بسته هم کارگر نیستند. کار از کار گذشته. پسر حتی نامه را پست هم کرده. آن زنی را که در ابتدای فیلم نامه‌ای در صندوق پست می‌انداخت را خاطرتان هست؟ یک فیلم‌ساز هوشمند از عناصر بصری فیلمش اینطور استفاده می‌کند. مخصوصا اگر پست دوربین یک فیلم کوتاه نشسته و می‌داند که ثانیه‌ها برایش با ارزش هستند. حالا آن ماشین پلیس و آن پچ پچ سر راه معنا پیدا می‌کنند. و آن تاریکی و ضد نور مداوم آغاز فیلم هم. شب دیکتاتور طولانی ست و تا زمانی که داخل آن هستید بی‌پایان می‌نماید. فیلم پیش می‌رود و در نهایت مادر راه علاجی پیدا می‌کند. اما ساختار منسجم و هوشمندانه یک فیلم کوتاه تنها با یک پایان خلاقانه و در راستای ایده مرکزی به ثمر می‌رسد. بگدان مورشانو ایده را در تداوم هراس برای شخصیت فیلمش یافته. و قرار دادن حس رهایی برای یک جمع را به فرمی دیگر خارج از داستان قرار است در تیتراژ فیلمش به تماشاگر منتقل کند. شاید این را بشود به ساختار انقلاب‌ها هم تسری داد. ما در فردیت خود حق داریم بترسیم، اما حق نداریم قدرت جمعیت را از خود دریغ کنیم. انقلاب‌ها را جمعیت‌ها رقم می‌زنند نه افراد و نه حتی رهبران. داستان فیلم کوتاه «هدیه کریسمس» با تداوم هراس پدر و این سوال که منظور پسرش از صندوق پستی اول کدام بود تمام می‌شود. اما فیلم‌ساز در تیتراژ دوباره آن تصویر آرشیوی سخنرانی تاریخی چائوشسکو و برهم خورد نظم فولادین جمع هوادارانش با هجوم معترضین را تکرار می‌کند. پدر که شب را در تنهایی و هراس گذرانده قرار است فردا یکی از همان جمعیتی باشد که ضربه آخر را می‌زنند و ستون‌های شب دیکتاتور را فرو می‌ریزند. فیلم‌های بزرگ چنین فیلم‌هایی هستند. در ظلمات ناامیدی روزنه‌ای به آرامش می‌یابند و مهم‌تر، فرارسیدن آرامش و رهایی را ناگذیر می‌نمایانند. و این خود بزرگ‌ترین امیدواری‌هاست.

پیوند کوتاه: https://www.fidanfilm.ir/?p=16083