درباره مستند کوتاه «هول‌اُت» به کارگردانی ماکسیم آرباگیاو و اوجنیا آرباگیاوا

نوشته هادی علی‌پناه

« هول‌اُت» که در لغتی به معنی خروج موجودات نیمه آبزی مانند فوک‌ها و شیرهای دریایی و گرازهای دریایی از آب است، مستندی ست درباره سفر هر ساله ماکسیم چاکیلف یک زیست‌شناس دریایی به سواحل قطب شمال. او در این سفرهای سالانه که تا زمان ساخته شدن فیلم بازه‌ای ده ساله را پوشش داده، مشغول رصد کردن رفتار و جمعیت گرازهای دریایی در گردهمایی سالانه‌شان بعد یک مهاجرت طولانی ست. اما روایت هوشمندانه فیلم به سرعت این مستند کوتاه را از خیل عظیم مستندهای حیات وحش و حتی زیست محیطی جدا کرده و آن را به فیلم مهم در نوع خود بدل می‌کند. این مستند کوتاه به کارگردانی ماکسیم آرباگیاو و اوجنیا آرباگیاوا مه نخستین بار در بخش مسابقه فیلم کوتاه جشنواره برلین به نمایش درآمده بعد از حضور در جشنواره‌های متعددی به تازگی نامزد اسکار بهترین مستند کوتاه نیز شده است.

در ابتدای فیلم ماکسیم چاکیلف را می‌بینیم که در مناطق ساحلی و گویا خالی از سکنه عازم مقصدی نامعلوم است. ایده قاب کردن او در لانگ شات‌هایی که دائم او را در محاصره طبیعتی سرد و خشن به نمایش می‌گذارد به سرعت ما را متوجه موقعیت شکننده و ضعیف او نسبت به طبیعت و اقلیم پیرامونش می‌کند. مقصد او کلبه‌ای کوچک در کنار ساحل اقیانوس است و در لحظه رسیدن او چیز به خصوصی توجه ما را به خود جلب نمی‌کند. تنها گزارش او که خبر می‌دهد که چیزی یا کسانی هنوز نرسیده‌اند ما را به تماشای ادامه فیلم ترغیب می‌کند. تا به این جا ایده مقیاس‌ها با تاکید بر قاب‌های وسیع و محاصره بودن ماکسیم توسط طبیعت خشن قطبی او را به عنوان یک انسان در موقعیت ضعف و مرتبه‌ای پایین‌تر از محیط خود قرار می‌دهد. اما بعد از زمان کوتاهی تنهایی شکننده او با انبوه عظیمی از گرازهای دریایی که به ناگهان و گویا در طول یک شب از اقیانوس وارد ساحل شده‌اند پر می‌شود. فیلم دوباره با مقیاسی تازه این بار محاصره‌ای عیان‌تر موقعیت ماکسیم را نسبت به همسایگان تازه‌اش باز تعریف می‌کند. تصویری که بیشتر ما را یاد فیلم‌های زامبی می‌اندازد. انبوهی غریب از موجوداتی ناآشنا انسان تنها و به ظاهر درمانده‌ای را محاصره کرده‌اند. او جز یک دوربین، ریکورد صدا، یک کوله‌پشتی و چند قوطی کنسرو چیزی برای دفاع از خود ندارد. حتی کلبه کوچک و چوبی او به غایت فرسوده به نظر می‌رسد. گویی هر لحظه این امکان وجود دارد که همه چیز در هم شکسته و جان او با تهدیدی جدی مواجه شود. بدن‌های عظیم و تعداد بیشمار گرازهای دریایی با آن دندان‌های نیش دراز بر شدت این محاصره و کنتراست موقعیت ماکسیم در مقابل طبیعت اطرافش می‌افزاید. موادی که برای یک فیلم در ژانرِ بقا بسیار مناسب است.  نتیجه حسی تازه است که دائما به دلهره نزدیک و از آن دور می‌شود. چرا که رفتار گرازها بیش از آنکه تهاجمی باشد کودکانه و از روی کنجکاوی ست. حتی ماکسیم موفق می شود در صحنه‌ای گرازی عظیم الجثه را تنها با یک تکه چوب از ورود به کلبه‌اش باز دارد. این صحنه در اوج سادگی خود اما لایه‌ای عمیق و پنهانی در خود دارد که شاید مهم‌تر عنصر زیست محیطی این مستند زیبا ست. اینکه گرازهای دریایی با وجود برتری همه جانبه خودشان نسبت به ماکسیم اما به خوبی مرزهای جهان خود و دیگری را می‌شناسند و به آن احترام می‌گذارند. گویا طبیعت و حیوانات وحشی هیچ تهدیدی علیه انسان به حساب نمی‌آیند. و اگر تهدیدی هست باید در موقعیتی کاملا متفاوت و حتی وارونه با موقعیتی که فیلم نشانمان می‌دهد رخ بدهد. و این دقیقا مسیری است که فیلم در ادامه طی می‌کند. نشان دادن موقعیت حقیقی از درون تصاویری کاملا متناقض.

فیلم در یک سوم پایانی، بعد از معرفی موقعیت ماکسیم نسبت به اقیلم قطب شمال و ساکنان کنجکاوه آن در یک سوم ابتدایی و شکل دادن به رابطه‌ای جذاب و هیجان انگیز بین ماکسیم و همسایگان عظم الجثه‌اش در یک سوم میانی، حالا با یک تغییر مسیر واضح موقعیت حقیقی انسان نسبت به این طبیعت و حیات وحش را آشکار می‌کند. در یک سوم پایانی متوجه می‌شویم که دلیل این گردهمایی عظیم گرازها نه عادتی هزاران و بلکه میلیون‌ها ساله که پدیده‌ای جدید است. آن‌ها که در گذشته از تکه‌های یخ برای استراحت در طول مسیر مهاجرت خود استفاده می‌کردند حالا به واسطه گرم شدن زمین و کم شدن لایه‌های شناور یخ خسته و بیمار خود را به این تکه از خشکی می‌رسانند. و در واقع در نبردی بزرگ‌تر آن‌ها گونه مغلوب هستند و هر ساله بر تعداد تلفاتشان افزوده می‌شود. ماکسیم به عنوان یک زیست‌شناس نیز کار چندانی برای کاستن از این وضعیت اسفناک برای گزارهای دریایی نمی‌تواند از پیش ببرد و تنها شاهد این ماجرا ست. گرازها همانطور که یکباره ظاهر شده بودند یکباره نیز ناپدید می‌شوند. هر چند تعداد زیاد جسدهای باقی مانده از آن‌ها به وضعیت نابسامانشان اشاره دارد اما فیلم‌سازان دوباره با یک ایده هوشمندانه‌ی دیگر به جای تبدیل کردن پایان فیلم به مرثیه‌ای برای گزارهای مرده و محیط زیست در حال نابودی دوباره ماکسیم را در قاب وسیع تنها کرده و به تصویر می‌کشند. این قاب در امتداد آن لحظه که چند دقیقه پیشتر قطره اشکی را روی گونه ماکسیم دیده بودیم تنهایی تازه‌ای را به تصویر می‌کشد. نه تنهایی یک انسان در میان طبیعت وسیع و خشن پیرامونش، که تنهایی یک انسان در میان دیگر همنوعان خود. تنهایی او در میان انسان‌هایی که کمترین توجه ممکن را به تغییرات زیست محیطی دارند. یک تنهایی بزرگ‌تر که حالا طبیعت پیرامونش را شکننده‌تر از آن کلبه چوبی و فرسوده نشانمان می‌دهد.

پیوند کوتاه: https://www.fidanfilm.ir/?p=16310