خوانشی بر فیلم کوتاه از فراموش کردنِ چهرهی تو میترسم به کارگردانی سامح علاء
نوشته: امین پاکپرور
در میان فیلمهایی که رسالتشان نقد فرهنگ مسلط بر یک اجتماع است، هستند آنهایی که مقاومت یک قهرمان را در ضدیت با آن چه هست و نباید باشد به تصویر میکشند؛ قهرمانهایی با بدنهای معترض و شورشگر؛ مثل دنیل بلیک در فیلم کن لوچ که از هر امکان مبارزه علیه نظام ضدکارگری کشورش بهره میبرد و بیوقفه تا نقطهی شنیده شدن مشت میکوبد بر بنبستها و نامش را برای تاریخِ بعد از خود بر دیوار مینویسد و گویی که چارستون تنش تا آخرین نفسها دست از آرزو نخواهد کشید. آنچه ما از بسیاری از فیلمهای محبوبمان میشناسیم و به ما نیروی مبارزه میبخشد، سرکشی قهرمانها در برابر وجوه تاریک فرهنگ و قانون و یا ستمهای ناروایی است که زندگی به کامشان تلخ کرده است. اما درست در طیف مقابل بدنِ قهرمانهایی که دستشان را در هوا به اعتراض تکان میدهند، لبانشان را به طغیان باز میکنند، و اگر نیروی مقابل نشنیدشان ماشه را رو به قلبش میکشند، قهرمانهایی هستند که گرچه بسیار خشمگیناند، بدنشان خالی از صورت اعتراض است. من در اینجا تضاد میان بدنهای objective و submissive را به دوگانه معترض – مطیع و یا سرکش – سربهزیر ترجمه میکنم و میخواهم از شخصیتی بنویسم که بار عظیم غمی که سنت به او تحمیل کرده را بر دوش میکشد، اما مقابل پدرسالاری (که حامل سلطه خانواده، اعم از مادر و پدر، بر فرد است) سرکشی نمیکند.
فیلم کوتاه «از فراموش کردن چهرهی تو میترسم» ماجرای دختر و پسر جوانی است که برای ادامه رابطه باید از خاکریز یک سنت سرکوبکننده بگذرند. دختر که توسط خانوادهاش در خانه حبس شده، از پسر درخواست نجات میکند و بعد از ناامیدی دست به خودکشی میزند. و این یک داستان آشنا برای مردم خاورمیانه و شمال آفریقاست؛ که برای تجربههای رمانتیک خارج از چارچوبهای عرفی، با کشمکشهای دراز بر سر مرگ و زندگی دست و پنجه نرم میکنند، با خانواده و نهادهای مسلط بر فرهنگ به مبارزه میپردازند، و گاهی از جان خود یا معشوقه دست میکشند. اما در روایت فیلم مورد نظر من خبری از اعتراض عیان و فریاد دادخواهی نیست. بالعکس، قهرمان، با بدنی سربه زیر و سری مسکوت، در سفری کوتاه به دیدار جنازه معشوقش میرود، که محتاج وداع آخر است.
از همان دقایق ابتدا، در کشاکش ستمگری و ستمپذیری، مرد جوان در مقام بازنده است. در نخستین پلان صدای دختر را میشنویم که در پیامی صوتی از پسر درخواست نجات کرده است، و پسر مغموم در اتاق تنهاییاش ایستاده، و فقط خلوتی کوتاه با صدای محبوبِ درگذشتهاش میخواهد. ژست آرام بدن او برخلاف انتظاری است که معمولا از سیمای تیپیکال یک مرد معترض در ذهن داریم. طبق کلیشههای مرسوم در این گوشهی دنیا، یک مرد در برابر دشمنش جنگاوری میکند، بر سر هزار غیرخودی فریاد میکشد، دستش را در نور شفق مشت میکند، در برابر حاکم ستمگر انقلاب و در برابر بمباران خارجیها سینهاش را سپر میکند. و نیز طبق همین فرهنگِ ناموسپرست، اگر مرگ و زندگی ناموس درمیان باشد، سکوتِ مرد مهر بیغیرتی بر صورت اوست. اما در بدن مرد نشانی از حمله نیست حتی اگر به آنچه اتفاق افتاده معترض باشد. راهی که او انتخاب میکند، نه بیان فیزیکی یا زبان خشم، که خزیدن به چادر سیاه است تا اگرچه توان ایستادگی در برابر حاکمیتِ سنتها را ندارد، دست کم بوی تن معشوق را برای آخرین بار به یاد بسپارد.
در شهرهایی که ما زندگی میکنیم، از قاهره تا تهران، این دون شأن مرد است که زنانه در جمع ظاهر شود، همچنان که ضدهنجار و نشانه پستیِ اوست که از سرکشی و جنگندگی بویی نبرده باشد. این از بدیهیترین اصول گفتمان پدرسالارانهی حاکم بر جوامع ماست. اما مرد جوان در این فیلم، مطیع و سربهزیر، به سیاهِ چادر پناه میبرد و به دیدار آخر میشتابد. کیفیت نخستینِ این فیلم در پیش کشیدنِ مسئلهای است که فهم ما را نسبت به مدرنیسمِ جنسیتی و آزادی اجتماعی روشنتر میکند؛ اینکه در آداب نسل تازهی در گذار به سوی مدرنیسم، نه فقط زنان در روابط رمانتیک خود آزادند، که مردان ممکن است قواعد مرسوم رفتار مردانه را پیروی نکنند. زنِ جوان در این فیلم برای حفظ رابطهی عاطفیاش از قدرت قاهر خانواده سرپیچی کرده، تن به حبس داده، و در اعتراض خود را کشته است، و این نشان روشن خواست او برای آزادی است: یا مرگ یا آزادی. اما مسئله فیلم نه فقط بیان این شعار، که ترسیم موقعیت یک مرد در نسبت با پذیرش احکام تنانهی سنتهاست. همچنان که رفتار دختر بر ضد فرهنگ پدرسالار بوده است، شکل واکنشِ پسر نیز برخلاف انتظار سنت از بدن مردانه است. او به جای مبارزه، زیر چادر گریه میکند.
ضدیت تن شخصیت با نظم فرهنگی جهان اطرافش آشکارا در میزانسن و ترکیببندیهای مربعی فیلم تسری پیدا کرده است. به قابهای نخستین فیلم که دقت کنیم، تن پسر را در گوشههای چپ یا راست تصویر مییابیم. بدن او برهمزننده تقارن قابها (نظم محیط) است. از همان تصویر اول که او در سمت چپ ایستاده، تا نمای دوم که در سمت راست ترکیببندی رو به سقف خوابیده است. با این حال، نمای نخستینی که از شهر میبینیم، کامپوزیشنی متقارن است که در آن ساختمانهایی بلند در راست و چپ تصویرند و در میانه فضایی بازتر دیده میشود. تن کوچک مرد جوان در این تقارن عظیم، بخوانید نظم اجتماعی – فرهنگی، گرفتار و گم است، هرچند که ورود و خروج او چشمها را حرکت میدهد و نظم را میشکند.
او با بدن و چهره فعلی، که خانوادهی دختر آن را به عنوان تن یک مرد فاسق و گمراهکننده میشناسد، قاعدتا نمیتواند به مراسم ختم برود. تغییر ظاهر لازمهی دیدار آخر است. درنتیجه، وقتی که او چادر به سر میکند، اگرچه به عملی ضدهنجار دست میزند، در یک تناقض آشکار، بدنش را در چشمان مردم از ننگ یک گناه اجتماعی، انگ رابطهی خارج از ازدواج، شستشو میدهد. چادر پوشیدن در اینجا عملی در جهت پذیرفته شدن در انظار عمومی است. وقتی که او سر را به سمت دوربین میگرداند و چادر سرش میکند، ترکیببندی تصویر نیز کاملا متقارن میشود؛ تقارن در تصویر بیانی از این نکته است که او در سفر پیش رو، برغم رسوایی، همرنگ و گرفتار جماعت خواهد بود. از این نما به بعد، پیوسته با قابهای متقارنی مواجهایم که مردِ چادر به سر را در مرکز تصویر قرار میدهد. در مراسم ختم نیز قابهایی که میبینیم عموما متقارناند. حتی جنازه را در وسط تخت نشاندهاند تا نشانهای بر نظم فرهنگی حاکم باشد. مربع بودن قاب فیلم نیز سلطهی این نظم را آشکارتر کرده است. اما در نمایی که پسر کنار تخت جنازه مینشیند، دوربین با حرکتی بسیار آرام به سمت چپ حرکت میکند و بدن پسر برای ثانیهای در سمت راست قاب قرار میگیرد و تقارن را میشکند. و در همین لحظه، زنی دیگر میآید و او را از صحنه خارج میکند. این وضعیت، حضورِ ضدنظم مرد جوان را برنمیتابد، همچنان که این جامعه ظهور آزادی را تحمل نکرده است. در نماهای پایانی اما ترکیببندی به عدم تقارن بازمیگردد، و بدن مرد جوان را در وضعیت اصیل خود نشان میدهد.
نکتهی دیگر آنکه پسر که مثل همهی همجنسهایش در شکل پوشش از آزادی مردانه برخوردار بوده است، بعد از خودکشی معشوق در حبس خانگی، زندگی در پوشش زنانه را در سفری کوتاه تجربه میکند؛ پوششی که خود به شکل یک زندان بدن زنانه را در خود حبس میکند. رفت و آمد با چادر و روبندهی سیاه وضعیتی برای مرد جوان میسر میکند که حبس شدن را بیآزماید، همچنان که معشوقش و زنان بسیاری در کشورهای فارسی-عربی با پوشش مرسوم زنانه تجریه میکنند. این دیدگاه را به خصوص از صحنهای میتوان دریافت که مرد جوان با چادر در اتوبوس ایستاده و تنش در میان چند بدن دیگر محاصره شده و حسی از گرفتاری در زندان میدهد. سفر مرد تلاش او برای فهم وضعیت معشوق در سالهای پیش از مرگ است، مسیری که فهم او را نسبت به زیست آنکه دوست میداشته گسترش میدهد. و این شاید از مهمترین ضرورتهای زندگی ما مردمِ خاورمیانه در گذار به سوی آزادی است که زندگی را از نگاه جنسیتهای دیگر تجربه کنیم و یکدیگر را عمیقتر بفهمیم.
فیدان در شبکههای اجتماعی