یادداشتی بر فیلم کوتاه «بسمل» ساخته سهند سرحدی
نوشته امین پاکپرور
از مجموعه بهترین فیلمهای کوتاه سال ۱۴۰۲ به انتخاب فیدان
«ثبت یک عکس همواره فعلی ناتمام است.» یادداشت را با همین حرف از آریلا آزولای شروع میکنم؛ و همچنان که به دریافت معناهای این عبارت میکوشم، نسبت آرشیوهای به جا مانده از تاریخ معاصر ایران را با موقعیت زمانی فعلیمان میجویم. اگر فیلمبردار عکاسی باشد که هر ثانیه را بدل به ۲۴ عکس میکند، میشود نکتهی آزولای را در نسبت با همهی فیلمهای تاریخیمان معنا کرد. هر عکس یا فریم فیلمی که به ثبت میرسد از لحظهی ظهور و ثبوت خود فراتر میرود؛ و هربار که دیدگان نسل تازهای در زمان و مکان دیگر به آرشیوها نگاه میکنند، گویی دوباره آن لحظه را به ثبت میرسانند و در نسبت با دیدگاههای حال حاضر خود بازتعریف میکنند. این ثبت و ضبط که به طور مداوم تکرار میشود، معناهای آرشیوهای به جا مانده از تاریخ را مکررا میشکنند و از نو بنا میکنند.
به بیان دیگر، لحظهای که عکاس یا فیلمبردار دکمه ضبط دوربین را فشار میدهد، گویی در یک تعلیق بیانتها برای همیشه دستش روی آن باقی میماند، و به هربینندهای در آینده فرصت میدهد تا چشمش را پشت ویزور بگیرد و به آن لحظهی درحال ثبت نگاه کند. در این بازدید، فردِ از آینده آمده خود را از تاریخ دیگر به آن فریم پیوند میزند و چشمانداز ویژهی خود را میسازد. این چشمانداز یگانه نه فقط از فردی به فرد دیگر متفاوت است که برای یک جامعه نیز از زمانی تا زمان دیگر تغییر میکند.
از این رهگذر میتوان دریافت که چگونه معناهای آرشیوهای تاریخ ایران دهه به دهه برای هر نسل معنایی دیگر میسازد و هر معنا مداوم درحال شکستن و نو شدن است؛ بدین ترتیب، زاویه دید ما در این بازدیدها هربار مثل خمیر بازی استحاله و شکلهای تازه درست میکند. و این شکلهای تازهساخته دوباره در ترکیب با غبار زمانهی دیگر رنگ عوض کرده و با لمس دستهای ما به اشیاء دیگر تغییر فرم میدهد. معناسازی برای فریمهایی که آدمها را در تاریخهای دور و نزدیک نشان میدهند، حاصل لمس دستهای ماست روی خطوط پیکرشان. رابطهی ما با این چهرههای تاریخی رابطهای بدنمند است. به بیان دیگر، ما در لحظهی تماشای یک آرشیو که جمعیتِ درحالِ انقلاب و شوریده در خیابان را نشان میدهد، با فیلمبردار همدستی میکنیم و در رفت و بازگشتی از امروز تا گذشته در آشکار شدن و شکل گرفتن بدن سوژهها سهیم میشویم و در این سهیم شدن گویی به بدنهای خود نگاه میکنیم.
دراین چارچوب به فیلم «بسمل» ساختهی سهند سرحدی میاندیشم؛ فیلمی دربارهی انقلاب ۵۷ و نسبتش با خون. در اینجا با آرشیوهای مانده از این رویداد مواجهایم که بعد از نقل قولی از روح الله خمینی شاکلهی فیلم را بنا میکنند؛ قولی که ریختنِ خون را همچون ضرورت و پیشرانی برای زندگی در حین و پس از انقلاب حلال میکند: «بریزید اینخونها را…» از آن رو که در خود فیلم مستقیما آشکار نمیشود که این نقل قول به خون چه کسانی نظر دارد، چشم و دست ما برای تفسیرهای شخصی باز میماند. با این همه، صداها در اینواکاوی به یاری ما میآیند. اصوات آتونال که گویی حسی از فضای یک کشتارگاه میسازند، بر تمام خط صوتی فیلم حاکمیت میکنند؛ و نیز نمایی از شترِ به بند کشیده در میان جمعیتِ انقلابی واژهی ذبح را به یاد میآورد و نام فیلم که به ذبحِ حیوان اشارهای دارد، پرسشی به پیش میکشد: آیا این شترِ در بند، دلالتی است به کس یا کسانی که در خلال انقلاب ۵۷ «ذبح» شدهاند؟ ذبح شدن در اینجا با کشته و نیز شهید شدن تفاوتهای بسیار دارد. انسان است که کشته میشود و انسانِ پاک یا بلندمرتبه است که شهید میشود؛ حالآنکه ذبح شدن در توصیف مرگ انسان لفظیاست برای اشاره به کشتنِ آنکه از دایرهی انسانها هبوط کرده است. گویی که در جامعهی انسانی، برخی انسان و برخی ناانساناند؛ و این قدرتِ حاکم است که تصمیم میگیرد چهکسی انسان هست و چه کسی نیست؛ و آنکه نیست خونش همچون شتری به بند کشیده مباح میشود.
این خونهای مباح شده، یا به تعبیر آگامبن، این بدنهای برهنهی بیدفاع (bare life) که از همهی آن قوانین اجتماعی که از جان انسان حفاظت میکنند به یک باره محروم شدهاند را در کدام آرشیوها میشود جست، تا به صورتشان دست بکشیم و تنشان را با پوست خود لمس کنیم و روشنیِ چشمشان را به یاد بیاوریم، و احضارشان کنیم به اکنون، در میانِ خود، تا به جهانِ انسانی باز گردند. و به این امید، آنان را از پستوی مردگان به زندگی فرابخوانیم؛ و به نیرویی که دستور قتل آنان را صادر کرد یادآوری کنیم که خون آنان مباح نبوده است؛ تا این یادآوری، عذاب وجدانی شود برای حاکمان دیروز، و نیز هشداری به آیندگان، که خون هیچ انسانی مباح نیست و آنکه شما را به قتل فرامیخواند، بدنهایتان را با وجدانهای معذب تنها خواهد گذاشت.
به زبان دیگر، سهند سرحدی در این فیلم مشغول است به تخیل کردنِ صداها و تصویرهای مردگان از زیر اصواتِ کشتارگاه. سرحدی بیآنکه نامِ کشتهها را یک به یک بر زبان بیاورد، از آرشیو به مثابه یک دادگاه غیابی استفاده میکند و ما را به لحظهی ذبحِ جانهایی میبرد که صدایشان در هیاهوی انقلاب گم شده و روایت رسمی هرگز نامی از آنان نبرده، تصویرشان را از بین برده، قبرهایشان را شکسته و در گورهای دستهجمعی دفنشان کرده است. آرشیوها در این تعبیر همان قبرهای بیناماند که هویت مردگان را پنهان میکنند، و «بسمل» نبش این قبرهاست.
فیدان در شبکههای اجتماعی