یادداشتی بر فیلم کوتاه «بالا افتادن» ساخته مریم بختیاری

نوشته: امین پاک‌پرور

از مجموعه بهترین فیلم‌های کوتاه سال ۱۴۰۲ به انتخاب فیدان

با زمانی که رویاهای خود را همچون تکه‌ای از بدن بتوانیم جراحی و پانسمان کنیم چقدر مانده؟ «بالا افتادن» را بارها دیده‌ام و مداوم به این پرسش بازگشته‌ و جهانی را تصور کرده‌ام که کنترل رویاهای شخصی‌مان تنها محدود و خلاصه به جلسات سایکوتراپی نیست، و می‌توانیم ماهیت رویاها را همچون یک پزشک جراح لمس و در ماهیت آن دخل و تصرف کنیم؛ جهانی که یک نقطه‌ی پایان گذاشته بر آن شکل از روان‌درمانگری که فروید به ما آموخته است. به یک معنی، همه‌ی ما مردمی که دست کم یک بار رویاهایمان را با یک تراپیست به اشتراک گذاشته‌ایم تا روان‌نژندی‌ و اختلال‌هایمان را افشا کنیم و مرهمی بر زخم‌های پنهانمان نهیم، در سنت فروید زندگی کرده‌ایم؛ اما «بالا افتادن» تاریخی دیگر را تخیل‌ می‌کند، وضعیتی که دیگر به شناسایی رویاهایمان محدود نیستیم، و به راستی و بالفعل می‌توانیم ماهیت آنچه در خواب می‌بینیم را دستکاری کنیم.

این جهانِ متخیل چه امکان‌هایی رو به ما خواهد گشود؟ در فضایی که به رویاهای خود دست پیدا کرده‌ایم، چگونه زندگی خواهیم کرد؟  این دو پرسش شاید نقطه‌ی عزیمتی باشد به یادآوری آثاری که سوال‌های مشابه پرسیده‌اند و در پاسخ موقعیت‌های متنوعی را تصور‌ کرده‌اند. سریال «آینه سیاه» (Black Mirror) یکی از اینهاست، و به طور خلاصه می‌شود گفت که آینده‌ی نه چندان دوری را به تصویر می‌کشد که تازه‌ترین امکاناتِ تکنولوژیک در عصر سرمایه‌داریِ نولیبرال راه سیاهبختی ِ جامعه‌ی انسانی را فراهم کرده‌اند. جاذبه‌ی فیلم‌ مریم بختیاری نزد نگارنده درست همین است که در بند چنین تصور دهشتبار آخرالزمانی نیست، و امیدوارانه آینده‌ای را آرزو می‌کند که تکنولوژی دسترسی به رویاها برسازنده‌ی موقعیت‌هایی نیست که بشر را محتوم به رنج لاینحل و بیماری‌های اخلاقی می‌کند، بلکه ‌فرصتی می‌سازد برای گفتگو و همصحبتی‌های دوستانه درباره‌ی زندگی، خواب، رویا و خاطره به قصد دلگرمی و همزیستی. گفتگوی دونفره‌ میان شخصیت‌های اصلی فیلم که رویاهایشان تداخل کرده است، بخش مهمی از خط روایت را به خود اختصاص داده. این موقعیت هم‌صحبتی که همچنان وضعیتی مشابه جلسه‌ی تراپی است، به جای درمانجو و تراپیست میان دو درمانجو اتفاق می‌افتد؛ و بر خلاف رابطه‌ی یک‌سویه‌ی پزشک-بیمار که معمولا شکلی از داینامیک قدرت را به نفع پزشک در خود محفوظ می‌دارد، به مثابه همپیالگیِ گرم دو دوست خواهد بود. در فیلم بختیاری اما گرچه قدرت ساخت و کنترل رویاها از آن یک کمپانی است، چشم‌های فیلم‌ساز به این ساختار قدرت بدبین نیست و اتاق‌های آن را امکانی می‌بیند برای حرف‌های دوستانه و آرام.

میزانسن «بالا افتادن» فضایی است منظم، یادآور سازمان‌های بوروکراتیکِ جوامعِ مدرن و کم و بیش توسعه‌یافته، فضایی که نقش‌های اجتماعی همه معین‌اند و هرکس در ارائه محصول یا خدمات به شهروند/مشتری وظیفه‌ای دارد و سیستم اداری برغم خلل‌های کوچک معمولا به درستی در حال انجام مسئولیت است. قاب‌ها و دکوپاژ ایستا و یکنواخت فیلم نیز شاید تاکیدی است بر این نظمِ آشنا. اما برغم آنکه همگی با چنین نظمی نسبتی داریم، با آنچه در این سازمان خیالی پدیدار شده بیگانه‌ایم، و به زبانِ فوکو با یک دگرفضا (هتروتوپیا) مواجه‌ایم؛ یک دگرفضا ما را به زمان-مکانی می‌برد که با زمان-مکان پیش روی چشم‌مان بیگانه است و از موقعیت و تاریخ آن آشنایی‌زدایی می‌کند؛ مثل قبرستانی که چند دهه قبل بیمارستان بوده یا سینمایی که بعد از آتش‌سوزی و بعد مرمت تبدیل به پاساژ خرید لباس شده. دگرفضاها با زمان-مکان واقعی تنشی پیوسته می‌سازند و با درک خطی و فیزیکال ما از لحظه و جغرافیا ستیز می‌کنند. از این منظر، میزانسن فیلم «بالا افتادن» تصویرگر دگرفضای یک جلسه تراپی است که به جای رسوب در تاریخ ما را به تخیل آینده‌ای فرامی‌خواند که در یک سازمان تکنولوژیک مدرن می‌توانیم رویاهای خود را همچون بدنی آسیب‌دیده جراحی کنیم.

چنین آینده‌ای را برای چه می‌خواهیم؟ به عبارت دیگر، ضرورت پدید آمدنِ چنین سازمانی چیست که فیلم‌ساز را به تصور آن واداشته و نیز ما را به دیدن و سهیم شدن در آن وسوسه کرده است؟ در پاسخ، کافی است رجوع کنیم به خواب‌هایی که اضطراب‌های مکرر به جانمان تحمیل کرده‌اند، و بپرسیم که چه می‌شد اگه افسار رویاها به دست‌های‌ خودمان بود. این وعده‌ی تغییر شکل طبیعیِ روان انسانی به واسطه‌ی تکنولوژی مرا سوق می‌دهد به یادآوری مانیفست «زِنوفمینیسم» (Xeno-feminism) که حالا حدود یک دهه از انتشار آن در برلین گذشته و همچنان تامل‌برانگیز است؛ مانیفستی که به تغییرات مثبتی اندیشید که به دست تکنولوژی در تن و ذهن ما میسر می‌شود؛ تغییراتی به نفع عادلانه‌ کردنِ زندگی‌های فردی و اجتماعی، حتی اگر به قیمت استحاله‌ی فیزیک طبیعی بدن‌ و روان‌مان باشد؛ که «اگر طبیعت ناعادلانه است، می‌توانیم تغییرش دهیم… و بیگانه‌شدن با آنچه هستیم را بپذیریم.» پیوند زدنِ دست مصنوعی به بدنِ قطع عضو شده یا چشمِ ساخته‌شده به چهره‌ی یک نابینا شکل‌های ساده‌ی این بیگانه شدن است. اما طبیعت به بدن محدود نیست و می‌تواند شامل رویاهای شبانه‌ای باشد که روان ما از تغییر آن‌ عاجز است و نیز آرزوهایی که برآورده نشد و خواستیم دست کم در خواب ببینیم و نتوانستیم. مریم بختیاری، فیلم‌سازی که به دیدن آثار بعدی‌ش مشتاق‌ترین‌ام، این آرزوی به ظاهر محال را که می‌شود رویاهامان را سفارش دهیم و جراحی کنیم به تصویر کشیده، و از بیگانگی‌ این خیال با جهانی که به آن عادت کرده‌ایم بد به دل راه نمی‌دهد.

پیوند کوتاه: https://www.fidanfilm.ir/?p=16524