۱۰ فیلم کوتاهی که از دهه ۹۰ به یاد داریم
فیلم دهم: فیلم کوتاه «جشن» به کارگردانی بهنام عابدی
نوشتهی فرید متین
سیزده جوانِ زردپوش در پارکینگی خالی از خودرو پیش میروند. دوربین، با تیلتی آرام، بالا میآید. آنقدر که مقصدِ این گروه مشخص شود. روزِ افتتاحیهی یک شهربازی است. عذرِ برخی از این کارگرها را خواستهاند. کارفرما از همه میخواهد سرِ وسایلشان حاضر شوند تا افتتاحیه بهخوبی برگزار شود. کسی اما خودش را از چرخِفلک میاندازد پایین. کسی از همان کارگرهای اخراجشده: شهاب. کسی که چیزی را در ذهنِ سپهر میکارد. همراهِ سپهر میشویم. از همان ابتدا.
دوربین سپهر را دنبال میکند. رفتهرفته در طولِ فیلم شاهدِ عوضشدنِ او هستیم. هر گامی که برمیدارد، هر مرحلهای که از فیلم سپری میشود، افشاگرِ رازی دیگر است. دیگران دارند آتشبازی میکنند، ولی ذهنِ او درگیرِ چیزِ دیگری است. حقیقت. او میخواهد حقیقتِ ازدسترفته را پس بگیرد. حقِ ازدسترفته را. حقی که جایی پنهانش کردهاند. بالادستیها به او دروغ گفتهاند و او، حالا که فهمیده، نمیتواند آرام بنشیند. دوربین هم رفتهرفته بیقرارتر میشود. او به هر کنجی سری میزند و در آخرین منزل، پیش از آنکه تصمیمش را بگیرد، به آسمانی نگاه میکند که پُر از بالنهای آرزو است. آسمانی که قبلتر شاهتوتِ بزرگی را تحویلِ خاک داده است تا سرخیاش را با آن قسمت کند. او مشوّش است و دیگران دارند در جشن خوش میگذرانند. شهاب از سپهر (آسمان) که رد شود، آن را روشن میکند. حالا هم شهاب است که سپهر را روشن کردهاست.
سیزده و زرد. این تعداد آدم و این غلبهی رنگِ زردِ تهدیدکننده و هشداردهنده خبر از وقوعِ حادثهای میدهد. فیلمبرداریِ هالهدارِ فیلم، برای تأکید بر نورها و برجستهترکردنشان، سپهر را تحتفشارتر نشان میدهد. این محیط و این رنگها و این چراغها، که اینگونه بزرگتر در قاب دیده میشوند، او را در بر گرفتهاند و بر وجودِ او فشار میآورند. نماهای بلندِ فیلم همگام با او و افکارش و سیطرهای که بر او ایجاد میکنند پیش میرود. سکوت و بُهتِ او با صدای شادیِ مردمی که در این جشن شرکت کردهاند، و در پسزمینه شنیده میشود، در تضاد است. در قابها او واله و حیران راه میرود و در پسزمینه، وسیلهای رنگارنگ به هوا رفتهاست تا صدای شادیِ کسانی را بهگوشِ بیننده برساند. کسی او را درک نمیکند و او هم کسی را.
سپهر تصمیمش را میگیرد، در پلانی از فیلم ــ که هنوز هم معتقد به اضافهبودنِ آن هستم، چرا که اصلا نیازی به نمایشدادنش نیست ــ کارش را میکند، راهش را میکشد و میرود. با قدمهایی هر چه سریعتر و آشفتهتر. تا آنجا که این لباسِ زردِ ویرانگر را از تن بکند.
ایده کارِ خودش را کردهاست.
اما اهمیتِ «جشن» در گسترشِ ایده یا ویژگیهای بصریاش نیست. در روزگاری که فیلمکوتاه کمتر دست از موضوعهای شخصی برمیدارد، و در روزهایی که جامعهی ایران در ملتهبترین وضعیتش بهسر میبرد، بهنام عابدی دست به کارِ بزرگی میزند و به کلنجار با مضمونی میپردازد که هر کسی را زَهرهی آن نیست که به سراغش برود. البته این به آن معنا نیست که این نوشته با رویکردِ عابدی موافق است. موافقت یا مخالفتِ این متن تأثیری در اهمیتِ نفْسِ کار ندارد: کنارگذاشتنِ عافیتطلبی و سعی در واکاویِ امری اجتماعی. سعی در دیدنِ جوانب و بررسیِ احتمالات و نزدیکشدن به قربانی. نشاندادنِ گوشهای از مبارزهی همیشگیِ پرولتاریا و بورژوا، آن هم در سالهایی که پرولتاریای ایرانی از همیشه آسیبپذیرتر شدهاست.
«جشن» بهخاطرِ جسارتِ عابدی تبدیل به فیلمی میشود که در یاد میماند؛ یا بهعنوانِ چیزی که باید از آن گذر کرد یا بهعنوانِ فیلمی دغدغهمند و شایستهی احترام است. همینجا هم هست که معلوم میشود عابدی خطر کردهاست. بیرونآمدن از گوشهی امن و رفتن به خیابانها. خیابانهایی که همیشه خبرهای بیشتری دارند.
تیتر: سطری از سابیر هاکا
یادداشت سردبیر درباره ۱۰ فیلم کوتاهی که از دهه ۹۰ به یاد داریم
درباره این فیلم کوتاه بیشتر بخوانید:
زامبیها در شهربازی | نوشته علیسینا آزری
فیدان در شبکههای اجتماعی