هادی علیپناه
مقدمه
شاید بشود خیلی راحت از کنار امسال گذشت و گفت: خب سال خوبی نبود برای فیلم کوتاه. و تو را به خدا از آمار و ارقام حضورهای بینالمللی و حضورهای معتبر حرف نزنید برای سنجیدن خوب یا بد بودن فیلمها. درباره آن آمار و ارقام که اتفاقا در همین یکی دو روز آینده اعداد مربوط به امسالش را هم منتشر خواهیم کرد، میشود بسیار گفت اما قطعا پای خود فیلمها را که وسط بکشیم خیلی ساده میشود واکنشهای مخاطبان و مطرح شدن فیلمهای اشتباهی در جشنوارههای مهم و تعجب و انکار همگانی بعدشان را فراموش نکرد. بله میشود خیلی ساده و راحت گفت: خب سال خوبی نبود برای فیلم کوتاه.
اما من تصمیم میگیرم پشت جمع بایستم و بگویم اتفاقا سال خوبی هم بود. اگر برای لحظهای موفق شویم این هاله تا حدودی ناخوشایند اطراف فیلم کوتاه را کنار بزنیم و به خود فیلمها و به موضع فیلمسازانشان نسبت به مسائل مختلف از سوژههاشان تا اخبار و موفقیتها و جایزهها نگاه کنیم؛ با سالی روبهرو میشویم که چیزهایی زیادی برای آموختن و درک کردن داشت. حتی همین تنشهای موجود هم که از ماجرای انتخابات صنف و بعد انحلال هیات مدیرهاش تا سیمرغ فیلم کوتاه و تلاش صاحبان فرهنگ برای حذف انجمن سینمای جوانان ایران و در نتیجه حذف فیلم کوتاه و فیلمسازان جوان هم تجربیات زیادی با خود داشتند. حتی موضوع خانواده فیلم کوتاه به این مسائل و حواشی هم. شاید بگویید اگر اینطور برخورد کنیم هر سال و هر اتفاقی حاوی جنین تجربیاتی هست. درست. اما امسال با در نظر گرفتن حجم این رخدادها و کیفیت ناامید کننده فیلمها سال بینظیری را پشت سر گذاشتهایم.
بله بله. آمار موفقیتهای بینالمللی و حضور در مهمترین جشنوارهها. صادقانه حرف بزنیم اگر جشنوارههای بزرگ کنار کار اصلیشان حواسشان به ویترین و شعارهایی که باید بدهند هم هست. اما وقت جایزه دادن که میرسد آن جشنوارههای معتبر فقط یک حضور نصیبمان میکنند و جایزهها را جای دیگری تقسیم میکنند. امسال با وجود افزایش تعداد حضورها در جشنوارههای معتبر و بزرگ، آمار جایزهها بسیار پایین بود نه؟ قرار است صادقانه حرف بزنیم دیگر؟ تا زمانی که فیلمهایمان در تمنای ترحم برای مای جهان سومی هستند همان ترحم نصیبمان خواهد شد نه جایزه و اعتبار.
بیایید واقع بین باشیم و بپذیریم که سینمای ما همواره مدیون استثناهایی بوده که اتفاقا خودمان چندان قدرشان را ندانستهایم. امسال فیلم کوتاه دستش از این استثناها خالی بود. به دو فیلم برگزیده جشن خانه سینما و فیلم کوتاه تهران نگاه کنید؟ واقعا؟ و برای شوخی هم شده سعی کنید برگزیدههای ده سال اخیر جشنواره فیلم کوتاه تهران را در ذهن مرور کنید. باور کنید به اندازه کافی غر زدهایم و در ادامه در متنهای جمع بندی تحریریه هم به اندازه کافی غر خواهید شنید.
این وسط دست ما هم خالی ست. ما از این جمع دور نایستایدهایم. اشتراک نظرها را به سختی میشود درون فیلمهای انتخاب شده رد یابی کرد. وقتی خبری از استثناها نیست و کیفیت کلی فیلمها اینقدر ناامید کننده است، دست به دامان اندک داشتهها میشویم و نتیجه میشود یک آشفتگی بزرگ در فهرست فیلمها. اما ما یک جا اشتراک نظر مهمی داریم. اینکه چرا اینطور شده و داریم تلاش میکنیم این چراییها را توضیح بدهیم. و این را هم خوب میدانم که این میزان از دست رد زدن به سینه دیگران قطعا واکنشهایی هم در بر خواهد داشت. این واکنشها را هم با آغوش باز میپذیریم و میدانیم دلسوزی و تلاش برای رفع نواقص ما و بهتر کردن هم درونشان پیدا میشود.
اما باور کنید وضعیت ناگواری ست و مشکلات زیادی هم داریم. این مشکلات را هم بیش از همه متوجه خود فیلمسازان میدانیم. همه عذر و بهانهها و دلایل منطقی و غیرمنطقی را هم میشنویم اما روی صفحات فیلمنامه و اینکه دوربین کجا و با چه زاویهای قرار گرفته دیگر نمیشود حرف از گرانی و سختی فیلمسازی و هزار دلیل دیگر زد. آنجا خودتان هستید و خودتان. نه هزینهای دارد و نه ناظری. همه آن حرفههایی که در مقدمه جمعبندی فیلمهای جشن خانه سینما نوشتم را اگر حوصله دارید دوباره بخوانید.
برسیم به کار اصلی و فهرست نه فیلم کوتاه برتر سال. من همه این نه فیلم را دوست دارم. با تمام نواقصی که دارند. هیچ کدام فیلمهای کاملی نیستند و اساسا من دنبال فیلم کامل و بی نقص نیستم. آن یک مورد را زمان قضاوت میکند. اما هر کدام از این فیلمها درون خود عناصری دارند که بیشتر طعم سینما میدهند تا حواشی بگوییم ناخوشایند آن را.
بدون ترتیب:
- «ماچ سینمایی» به کارگردانی کریم لک زاده
- «گوش سیاه» به کارگردانی بهزاد آزادی
- «جشن» به کارگردانی بهنام عابدی
- «گسل» به کارگردانی سهیل امیرشریفی
- «زن پشت پنجره» به کارگردانی کوروش شیرالی
- «قارایول» به کارگردانی لیلا نوروزی
- «روح القدس» به کارگردانی محمد کریمپور و امیر احمد قزوینی
- «فیبولا» به کارگردانی داود رضائی
- «سینساید یا هیچکس باور نمیکنه ولی پلیسهای بیخودی افتادن دنبال من» به کارگردانی عطا مجابی
مجید فخریان
تمنایِ یک پلات فراموششده!
نگاهی میاندازم به یادداشت سال پیش. با نگرانی و اضطراب از خود سؤالی پرسیدهام که باید جوابش را امسال میگرفتم: «کدام فیلم در شناخت بهتر خود یاریام میکند؟». طبعاً این یک سوال فنی و خاص نیست و به همه اختصاص دارد. سینما به چه کار میآید اگر در نهایت چنین هدیهای به بینندهاش پیشکش نکند؟ تا جایی که به حریم شخصی مرتبط است، امسال بیش از هرسال دیگری به پاسخش نیاز داشتم. لابهلای این همه فیلم کوتاه که هرساله رویت میشود ــ که فقط صد و اندی از آنها را «تهران» پذیرفت! – بالاخره باید یکی از آنها به این خواسته پاسخ میداد. ندادند، هیچکدامشان. اما در سطح عمومی، یعنی در جایی که سینما، کنشی رهاییبخش در برابر هجمه واقعیت است، بودند فیلمهایی چنین، فیلمهایی که سینما را کنشی مماس با زندگی، تعریف و طراحی میکردند. لفظ «مماس» بدین خاطر است که از همه آن «فیلمهای واقعنما» دوری جوییم و فاصله خود را با ایده از بیخ و بن اشتباهِ «فیلمها، آینه جامعهاند» حفظ کنیم. «وضعیت موجود»ی که در آن زیست میکنیم، با چنان سرعتی رو به اضمحلال است، که بهترین رویکرد برای رویارو شدن با آن، شاید شکستن همین آینه باشد. پس اجازه دهید سؤال سال بعد را همینجا کمی خاصتر بپرسم؟ واکنش به این معیشت سخت، تولید فیلمهای شخصی، جنونآمیز، خلوت و انقلابی را رقم خواهد زد؟ این سوالی نیست که تنها فیلمسازها به آن پاسخ دهند – اگرچه اولین پاسخدهندگان، آنهایند. تحقیر و بازجویی و کنترل، و در یک کلام همدستی با واقعیت را کنار خواهند گذاشت؟ یا به مسیر امسال خود ادامه خواهند داد؟ ــ بلکه متولیان امر و به ویژه داوران دو جشن و جشنواره مهم نیز باید پاسخگو باشند. در سالهای پیش چنین بود که وقتی داوری جایزه فیلمبرداری را به دوربین گرانقیمتی میداد، پوزخند بر لبانمان مینشست. امسال اگر دوربینهای ارزانقیمت را با معیارهای زیباییشناسانه خود که در واقع همان پرستیژ حرفهای گریست، کنار بگذارند، واکنشمان دیگر مثل قبل نخواهد بود. سال آینده را منتظر فیلمهایی میمانم که دستِ کمک به سویِ انسانها دراز کنند، این پلات فراموش شده سینمایِ ایران. اما انتخاب فیلمهای ۹۷، بدون ترتیب:
«دربی»: در سطحی فنی، فیلم کوتاهیست که بد ساخته شده. پُرشتاب و سریع. اما در سطح استتیک این از ویژگیهای فیلم محسوب میشود. داستان پدری که برای یافتن دخترش درون «آزادی» دست و پا میزند. در خلال بازی پرسپولیس و استقلال. در و تخته با هم جورند برای یک فیلمِ نمادین، اما این استادیوم واقعیست و دوربینِ پرشتاب فیلم در زمانی حدود پنج دقیقه برای بیان مفاهیم عمیقاً مادی خود سخت تقلا میکند. و بازیگر پدر چون عاملی حسی در خدمت این مادیت، بالا و پایین میپَرَد. «دربی» یکی از بهترین فیلمهای رئالیستی دو سال اخیر است. (این رئالیسم چیزیست شبیه به رئالیسم عیاری در «بیدار شو،آرزو») و با ورقزدن دوباره فصلی مهم در سینمای کوتاه – استفاده از مکانهای واقعی و لحظههای در حالِ جریان، برای پرداخت درام ــ قدرت ریسک را به فیلمهای امسال یادآوری میکند.
«جشن»: قرار است همراه با «زامبیها» به سرزمین خود نظراندازیم. با آنها گام برداریم، به تماشایشان بنشینیم و در نهایت، بر سر تقاطعی از آنها جدا شویم. اما این جدایی، محل تردید است. تردید در اینباره که شاید آنها بار دیگر به ما پیوستهاند. و در بینمان ساکن شدهاند. یا اصلاً درونمان. و همینطور هم هست. اصلاً زامبیها خود ماییم. بخشی از بدنمان که توسط قدرت سرکوب شده است. بخشی عصیانگر که در برابر تحقیر، جهش میکند و در پیِ آزادی، قیام. «جشن» اساساً فیلمیست ژنریک اما در پس این قاعدگی، به یاریِ تصاویرِ کجومعوج آن، و بافت مکانی فیلم، بُعدی آبستره نیز به خود پیدا کرده است. و در نتیجه بسیار ترسناک و عمیقاً تأثیرگذار. میماند پایان فیلم و لفظ «مردم» که در دهان کارگر و کارفرما مدام دست به دست میشود. فیلم، مردم را کنار میزند، (برخلاف «دربی») از قاب به بیرون میراند و یا در پسزمینهای دور مینشاند. قصد آن هرچه باشد، انگار مردمانش، همه با کارفرما دست به یکی کردهاند و بلا به جان کارگران انداختهاند. این پایان علاوه بر تحسین، حامل کمی تبختر هم هست. «جشن» را که تک و تنها میدیدم، هیچ مشکلی در کار نبود، اما در میان جمع و در سالنی بزرگ با اهالی هنر، با تشویق بیامان این افراد، کمی ترس برم داشت و دو قدم از آن فاصله گرفتم. با این حال بهترین فیلمِ سازندهاش و نمونهای قابل اعتنا در برابر فیلمزامبیهای محافظهکار و منفعل و درمانده شهرام مکری…
«روحالقُدُس»: رابطه پدر و پسر، از رهگذر هنر و به یاری سکوت. اینجا کمی دربارهاش نوشتهام.
«زن پشت پنجره»: تأثیر فیلمهای دیگر در آن آشکارا مشهود است. اما اصالت نیز لابهلای آن به چشم میخورد. قرار بر نامگذاری اگر باشد، «زن پشت پنجره» ذیل سینمای حسگرایانه قرار میگیرد. (همه سینما حس نیست آیا؟). این گرایش به حس را در فیلمهای «شرح» و «بازتاب» و «پیام» نمیبینیم. سکانس مترو از این نظر جدیست و قابل بحث. دوربین از خلال چشم زن، پنجرههایی باز میکند به سوی اطراف – لازم به گفتن نیست که لفظ پنجرهها به جای نماها، قرار است بر ذوق این کارگردان دست بگذارد – اما به ناگه خود زن توسط همانها محیط میشود و در دام میاُفتد. حاصلاش خلق احساسی کلاستروفوبیک است. و چشمان نگران مخاطبی که تا دیدن دوباره این زن، در صحنه بعد، در حال نفس کشیدن، هیچ پلک نمیزند. «زن پشت پنجره» را با همه نگاههایش به فیلمهای دیگر در خاطرم ثبت میکنم و منتظر فیلمی پرطراوت از سوی کارگردانش میمانم.
«سینهساید یا هیچکس باور نمیکنه ولی پلیسها بیخودی اُفتادن دنبال من»: عطا مجابی پس از تجربه دلنشین «مردی که اینجا نبود» بار دیگر به سراغ آرشیو فیلمهای کلاسیک خود میرود. اینبار با تمرکز بر «روانی» (آلفرد هیچکاک). یا شاید باید گفت با مداخله در ساختار آن. و خوشبختانه دستِ خالی باز نمیگردد. کار او در «سینهساید» وابسته به یک «مونتاژ تداعیگر» قوام مییابد. او عناصر مربوط به دیدن و یا پاییدن را درون فیلم پیدا میکند – از چشمِ دو بازیگر گرفته تا آینه اتومبیل، از شکاف پشت قاب عکس گرفته تا کفپوش حمام… – و سپس در پیِ خلق یک نظرگاه سوم، ماریون کرین و نُرمن بِیتس را پیش از رویاروییشان در هتل، در حال دیدن و پاییدن همدیگر ترسیم میکند ــ نُرمن از توی شکاف دیوار چشمچرانی میکند و ما از نظرگاه او خودش را درون آینه اتومبیلِ ماریون میبینیم و بلافاصله نمایی از ماریون با نگاهش به آینه٬ که نُرمن را نگاه میکند. ــ این نظرگاه سوم تعرض به وضعیت چشمچرایانه فیلم است و البته یادآوری سرنوشت محتوم هر دو کاراکتر، که گویی از آن گریزی نیست. عطا مجابی با این دو کار یک درس بزرگ برای فیلمسازهای شیدایِ سینما دارد: بهتر است به جای سرقت، در آرشیوتان مداقه کنید.
«ماچ سینمایی»: در سریهای «مأموریت: غیرممکن» ویدئوهایی هست که بین اعضای باند، مخفیانه مبادله میشود، اطلاعات سری را در اختیار میگذارد و بلافاصله پس از آن که دیده شد، از درون منفجر میشود. «ماچ سینمایی»(کریم لکزاده) ذیل چنین سازههای خودویرانگری قرار میگیرد. یا دستکم فکر میکنم قرار بوده جزو این سازهها باشد؛ یک «فیلمِ قاچاق» که راهی به «شِکَم» بادکرده سینمایِ رئالیستی پیدا نمیکند اما قرار است با طراحی یک نقشه، و به مدد سرِ همبندیِ آت و آشغالهای آن سینما، شانسش را امتحان کند و پاش که به آنجا رسید، منفجر شود و دل و روده، همه را در هم متلاشی کند. از این بابت بیخود نیست که پایِ «آشپزخانه»، چون مخزنِ این شکم، همواره یک طرف بحث است؛ چه وقتی که پای عکس «ساختگی» از زن در میان است (برای فروش به صفحه حوادث)، و چه وقتی پایِ پلان «واقعی» با زن (برای حضور در میدان حوادث). اینجا میتوان به این پِی بُرد که این آشپزخانه همان «آزمایشگاه» فیلمهای آلترناتیو است؛ عرصه خلق و خطر و تجربهگری! ما هم از این بابت بسیار خوشحالیم؛ بالاخره یک فیلم پیدا شد که جایِ واکنشهای احساسی به این سینمای ایرونی، به فکر طرح یک «شماتیک» است؛ یک نقشه راه که «فضا» را حولِ واکنشهایِ لحظه به لحظه آدمهایش سامان دهد و برای خلق این فضا نیز، چیزی بیش از تکنیک «صحنهنویسی» را به کار گیرد. و البته در جاهایی هم بسیار موفق است؛ نمونهاش دیدارِ عکاس با فاحشهای خیابانی، در شب سیاه، درون یک کوچه تنگ، بیمعطلی. و بدون اینکه، شناسنامهای از صحنه در اختیارمان قرار گیرد. (خب، فیلم قاچاق، باید هم قاچاقی نفوذ کند!)؛ یک سر این سازه تازه حتما به «جانکآرت» وصل است. لکزاده و فیلمبردارش، زحمتِ یک گردگیری ساده در این «دورریزها» را به خود ندادهاند و همینجور بیاعتنا به ملاتِ خوشرنگ و لعابِ روز به درونِ دستساز گُرگرفتهشان اضافهاش میکنند: سوژه دراز میاُفتد بر روی شعلههای حرارتی و عکاس/آشپز، آماده، که خوراک را به خورد شکمها/رسانهها دهد. سر دیگر اما همینجا پیدایش میشود: رسانه نرخ تعیین میکند. جنگ درمیگیرد و نظامی سلسهمراتبی به جای شماتیک مینشیند: «این غذا تکراریست». این را شکم میگوید و آشپز در جواب او: «پول ندارم!». پایِ نیازها و ضعفها به میان میآید. و فیلم از این پس در پی پاسخ به آنها دیگر تغییر فاز میدهد. این غذا اما آنچیزی نیست که به راحتی دفع و یا هضم شود. همان تو مانده و فقط نیاز هست که «لکزاده» هرچه زودتر شاهماده قاچاقی خود را به کمکشان بفرستد.
علیسینا آزری
انتخابها یا پیشنهادهای سال ۱۳۹۷
با یادآوری فیدان، موعد قرار سالیانه برای انتخاب بهترینهای سال فرار رسیده! اما انتخابهای برآمده از سال گذشته لزوماً بهمعنای چینش بهترینها نیست، که گاهی برجسته کردن فیلمهایی است که با تمام ضعفهایشان نکاتی قابل تامل برای امروز و آیندهی سینمای کوتاه ایران دارند.
- «جشن» (بهنام عابدی): «حساس به واقعیت اطرافمان»؛ یک نقطه عزیمت قابل تامل در مواجهه با رئالیسم ایرانی، و فرمالیسم وطنی.
- «ماچ سینمایی» (کریم لکزاده): «دفاع از آماتوریسم» در برابر جهان حرفهایزده این سالها در فیلمهای بلند و کوتاهمان
- «زن پشت پنجره» (کوروش شیرالی): تکیه به تاریخ سینما، و «اهمیت زاویه دید» در روند روایت (چیزی که فقدانش در سینمای کوتاهمان بهشدت احساس میشود)
پینوشت: با تاکید باید نوشت که هر سه، فیلمهای ناکاملی هستند. نقاط ضعفشان کموبیش مشهود و عیان است؛ اما هر سه پیشنهادهایی درونشان طرح میکنند که امیدوارم در سینمای آینده این فیلمسازان، و البته وجوه دیگرش را در سینمای کوتاه و بلندمان بیشتر و پختهتر ببینیم.
پینوشت۲: درباره «جشن» اینجا نوشتهام.
سعیده جانیخواه
یادداشتی برای پایان سال ۹۷:
آیا فیلم کوتاه دنبالهرو فیلم بلند خواهد بود؟
بنظر میرسد در سالهای اخیر تئوری ساختاری فیلم کوتاه در ایران به تبعیت از فیلم بلند، شکل و شمایل سابق خود را از دست داده است. فیلم کوتاهی که عرصه تجربه، خلاقیت و زاده انرژی پر طراوت سینمایی بود، کم کم تبدیل به مقلد بیچون و چرای فیلم بلند شد. شاید این یادداشت، نکاتی را در ذهن روشن کند که چرا حواشی فیلم کوتاه در سالهای اخیر شدت پیدا کرده است.
فرق بزرگی که فیلم کوتاه لایواکشن با انیمیشن کوتاه دارد، مسیر رسیدن به فیلم بلند است. سازندگان فیلم کوتاه زنده چه در داخل و چه خارج از کشور، چه ایرانی و چه خارجی رویای فیلم بلند در سر دارند و در واقع فیلم کوتاه را پلهای برای رسیدن به فیلم بلند و تمرینی برای آن میدانند. اما در انیمیشن الزاما این اتفاق نمیافتد و در بسیاری از موارد، حتی افراد صاحبنام این عرصه که خارج از فضای استودیویی فعالیت میکنند، ممکن است فقط درگیر ساخت انیمیشن کوتاه باشند و تمایلی برای ساخت انیمیشن سینمایی نداشته باشند.
به گمانم، این خصیصه فیلم کوتاه لایواکشن، تعادل جریان فیلم کوتاه را در کشور ما بر هم زده و متاسفانه سازندگان و متولیان این امر، از روی ضعف و بهجای این که خود را به فیلم بلند برسانند، آفتهای فیلم بلند را وارد دنیای فیلم کوتاه کردند. فاکتورهایی نظیر آموزش ناصحیح که توسط آموزگاران فیلم بلند صورت میگیرد و نه متخصصان فیلم کوتاه و همچنین حضور شکستخوردههای فیلم بلند و عقبگردشان به فیلم کوتاه که در پی کسب جایگاهی برای خود هستند، راه فیلم کوتاه را در موازات جهان سینمای بلند، قرار داد. با یک مقایسه عین به عین این وضعیت روشنتر خواهد شد و آسیبهای وارد به فیلم کوتاه که از سمت سینمای بلند ایران صورت گرفته، نمایان خواهد شد.
در سالهای اخیر، سر و صدای پولشویی در فیلم بلند که منجر به گرفتن اعترافاتی هم شد، واقعهای انکارناپذیر است. همچنین در کنار این قرار دهید خرید و فروش نقش و جایزههای جشنواره را که سیستم ارزشگذاری سینمایی را در حیطه بازیگرپروری و شایستهگزینی دچار اختلال کرده است. آیا این وضعیت بیشباهت به اطمینانیست که تعدادی از فیلمسازان کوتاه از دریافت جایزه دارند؟ انتخابهای عجیب و غریب صنف فیلم کوتاه و جوایز عجیبتر جشنواره فیلم کوتاه تهران موید این امر نیست؟ وارد انتخابهای فیلم کوتاه که میشویم گویی حضور پول در سینمای بلند، جای خود را به گزینشهای رفاقتی و خودی و ناخودی میدهد. همچنین فضای بازیگرسالارانه فیلم بلند در فیلم کوتاه تعریف دیگری پیدا کرد و جهان فیلم کوتاه را که تا پیش از این، کارگردان را به عنوان مغزمتفکر معرفی میکرد، دستخوش تغییر کرد. حالا کارگردان اثر کوتاه، نه به دنبال معرفی چهره جدید، بلکه با بالا بردن هزینههای تولید، از ورود بازیگران فیلم بلند به فیلم کوتاه خبر میدهد. گویی کارگردان با این کار درصدد به رخ کشیدن فیلم خود و هایلایت کردن آن است نه به دنبال ساخت فیلمی که ایدهای درون خود دارد. همچنین چند سالی ست که به لطف دوستان فیلمساز و برخورد به ظاهر حرفهای شان، شاهد معرفی سلبریتیهای فیلم کوتاه هم هستیم. پشت سر هم که فیلمها را میبینی و پشتسر هم که تیتراژها را میخوانی، عوامل یکسانی را میبینی که پیشتر این وضع را در فیلم بلند هم دیدهای. روزگاری فیلم کوتاه روند قابل توجیه و رو به جلویی داشت، اما همه چیز تغییر کرد، از آغاز دهه ۹۰، جدال برای دستیابی به جایزه و هزینههای گزاف تولیدی برای اینکه در نظر جشنوارهها مورد قبول واقع شویم و در واقع نگاهشان را نه با خلاقیت بلکه با پول بخریم، فیلم کوتاه را در مسیر انحطاط قرار داد. به خاطر دارم که در سالهایی نه چندان دور، جشنواره فیلم کوتاه به فیلمی که از عوامل سینمای بلند استفاده میکرد و یا تولید پر هزینه بیهودهای داشت، روی خوش نشان نمیداد اما حالا به بهانه کیفیت تصویری اثر، رنگ و لعابهای زائد شدهاند معیار انتخاب. موفق شدیم درست در جایی که همه احساس میکردیم فیلم کوتاه جان تازهای پیدا کرده، تمامی آفتهای فیلم بلند را الگو کنیم. حالا سینمای بلند ایران، درست روبهروی ماست، به آینده خود نگاه کنید. این، تمام آنچه بود که همه میخواستیم؟ حداقل در سینمای بلند، صدای میلیارد میلیارد پول است که حرف میزند، اینجا چه؟ اخلاق را به چه میفروشیم؟
آنچه در سال گذشته بر فیلم کوتاه گذشت، نه دستاورد چشمگیری بود، نه افق روشنی در پی داشت و نه نکته تازهای برای عرضه. با توضیحات بالا واضح است که چرا حرکت فیلم کوتاه ایران، رو به جلو نیست. فیلمساز، آنچنان غرق در اجرای حقههای داستانی و تصویری جشنوارهپسند است که آموختن را رها کرده و به تکرار بسنده میکند و گاهی سعی میکند خطاهای کارگردانی را با ورود برندها و هزینه تولیدبالا، بپوشاند. از طرف دیگر، متولیان امر، گاهی آنچنان روابط را بر اصالت فیلم کوتاه ترجیح میدهند که سطح سلیقه و استاندارد فیلمسازی را فرسنگها جابهجا میکنند و نتیجه میشود جایزهها و تقدیرهای سال ۹۷ در جشن خانه سینما و جشنواره ۳۵ام. اعلام نامزدها و برگزیدگان آنقدر شگفتآور بود که بسیاری از منتقدان را نگران کرد که اگر فیلمسازی تازه در آغاز راه است و در جریان پشتپردههای فیلم کوتاه نیست، وقتی این آثار را بهعنوان بهترینهای سال ببیند، در ذهنش چه الگویی از فیلمسازی شکل خواهد گرفت.
تعداد آثار بخش ملی در جشنواره ۳۵، از دیگر مسائلی بود که در سال گذشته توجه بسیاری را به خود جلب کرد. حضور ۱۰۸ فیلم در اعلان اولیه رقابت ملی اتفاقی بسیار غیر منتظره بود. تعدد آثار انتخابی در هر بخش از جشنواره، میتواند فاصله میان خوب و بد را کمرنگ کند و از ارزشمندی اثر شایسته بکاهد. به آثار انتخابی که نگاه میکردم باز هم در ذهنم مقایسهای میان جشنواره فیلم کوتاه و بلند در ایران شکل گرفت. فیلم کوتاه کمکم راهی را میرود که فجر در فیلم بلند، سالهاست طی میکند. انگار فیلم کوتاه هم مانند فجر، خود را موظف کرده ، تولیدات فیلمسازان مطرحش را در خود جای دهد که اگر این چنین نکند با اعتراض مواجه خواهد شد و مجبور خواهد شد رای صادره را پس بگیرد و یا اصلاح کند. خوشبینانه این است که توان این تعداد اثر داستانی را نشانه خوبی برای فیلم کوتاه دانست، یعنی آنقدر اثر در خور توجه به جشنواره فیلم کوتاه تهران رسیده و تولید شده که امکان نادیده گرفته شدنشان وجود ندارد که اگر این چنین است پس چه توضیحی برای این وضعیت سینمای بیرمق ما که از فیلم کوتاه شروع شده و به بلند میرسد، وجود دارد؟ نکته دیگری که میتوان روی آن بحث کرد و به سادگی ساز و کاری عملی برایش ترسیم کرد، گنجاندن آثار ارسالی در بخشهای متفاوت است. تب حضور در جشنواره آنقدر بالا و فراگیر است که هر ساله تعدادی از آثار که به هیچوجه شاکله داستانی ندارند، تنها به این دلیل که در فرم ارسال اثر، توسط سازنده، داستانی قلمداد میشوند، در این بخش قرار میگیرند. پس از جشنواره فیلم کوتاه، جشنواره سینما حقیقت آغاز میشود، تعدادی از فیلمسازان که امکان حضور در سینما حقیقت برایشان بدیهی است، در بخش داستانی فیلم کوتاه تهران شرکت میکنند و این یعنی در ساز و کار سینمایی ما، این امکان وجود دارد که عاشقان حضور در جشنوارهها، با یک فیلم و دو برچسب متفاوت، در دو جشنواره متفاوت شرکت کنند.
در هر حال، آنچه همچنان وجودش ضروری است، داشتن امید است و البته امیدی واهی نیست که سال بعد شاهد جریان متقاوتتر، منظمتر، بیحاشیهتر و اساسنامهایتری باشیم، اصلا عجیب نخواهد بود که فیلم کوتاه ۹۸ به ناگهان ورق را برگرداند و درگیر رابطه و جایزه و تشویق و جشنواره نباشد. ما به فیلم کوتاهی امید خواهیم داشت که درگیر اصالت و سینما باشد و همچنان بدون اینکه انتظار کلافهمان کند، منتظر آن روز خواهیم بود. با عرض پوزش از مخاطبان و همکارانم در فیدان، امسال، لیست فیلمهای برگزیدهام را سفید میگذارم، نه به این معنی که فیلمی درخور انتخاب و شایسته ندیدم، ابدا… چون همه میدانیم وقتی از کلیت حرف میزنیم، منظور، شکل غالب است، و باز میدانیم که در همین ۹۷ کمرمق هم فیلمهای خوب و حتی گاهی بیشتر از خوب، وجود دارد که یا دیدهایم یا به دستمان نرسیده که ببینیم و منتظرشان خواهیم بود. انتخابی ندارم چون فکر میکنم همگی به سفیدی احتیاج داریم تا تیرگیها را فراموش کنیم و منتظر سالی با انتخابهایی صادقانهتر باشیم، وقتی میدانیم که هیچوقت برای شروع دیر نیست.
امین داوری
من متهم میکنم!
نامناسب برای روحیههای حساس
«شبههنرمند گرفتار اوبلوموفیسم کامل ذهنی است. دقیقا هیچ امر اجتماعی برایش مطرح نیست. هیچ جریانی او را تکان نمیدهد و به تمام مسائل مملکتی بیاعتناست. دنیا را آب ببرد او را خواب برده است. اما با این همه مردگی، اصلا جمود نعشی ندارد، در زندگی روزمره مدام میدود و میدود و میدود، از این گوشه دنیا به آن گوشه دنیا، از این شهر به آن شهر، از این جشن به آن جشن، از این مجلس به آن مجلس، فقط به این دلیل که همیشه حضور داشته باشد، به این دلیل که او را ببینند، به این دلیل که فضا را بسنجد و ببیند که باد از کدام سمت میوزد، و به کدام جهت باید مایل شد، به کدام سمت باید رو کرد.»
سخنرانی غلامحسین ساعدی، شب چهارم از شبهای شعر گوته، ۱۳۵۶
۱
فیلم کوتاه، فارغ از قابل دفاع بودن یا نبودن، میبایست از بیثمری، عیاشی و ابتذال دست بردارد، از سایه بیرون بیاید و تکلیف خود را با جامعه، مردم و مهمتر از همه، خودش مشخص کند. این بیعیاری، این فاصله حیرتانگیز میان فیلم کوتاه و جامعه و محیط پیرامون فیلمساز، غیرطبیعی و بیمار است. فیلمساز آنقدر مشغول ارضای میل به ابتذال شخصیاش است که سادهترین روابط انسانی را نمیتواند به نمایش در بیاورد.
فیلمهای ما، فیلمهایی یک خطی هستند. هرکس حرفی برای گفتن داشته، فارغ از نو یا کهنه بودن، فارغ از درست و غلط بودن و فارغ از خام و یا پخته بودن آن حرف، در کمترین زمان ممکن آن را تبدیل به یک فیلم کوتاه کرده است. از کنار این فیلمها به دلیل اثر مخربی که از خود بهجا میگذراند، نمیتوان راحت گذر کرد. چرا که لوث کردن و کوچک کردن مفاهیم بزرگ باعث دریغ شدن این فرصت از سایر فیلمسازانی میشود که ممکن بود از بسیاری از موضوعات ناب و داستانهایی که باید ساخته و دیده شوند، اثری بیاد ماندنی خلق کنند. فیلمهایی چون «بچهخور»، «سبز کبود»، «delete all» و یا حتی «شهرک خصوصی» از این دسته فیلمها هستند که من آنها را در میان لیست بدترین فیلمهای سال دسته بندی میکنم.
یقینا از میان هزاران فیلم کوتاهی که امسال ساخته شد، لیست بدترینهای سال میتواند نزدیک به هزار فیلم هم برسد اما من تنها در مورد فیلمهایی مینویسم که الگوی شخصی از ابتذال و کج فهمی را دارا هستند و به سایر فیلمها کاری ندارم.
فیلمهای دیگری چون «زوران» و «شو تایم» از این دسته هستند که آنها را از فرط خامی و بدساختی در این فهرست قرار میدهم.
هرچند که تمام فیلمهایی که از آنها نام برده شد با تمام نکات منفی که در خود دارند، به پای فیلمی که به نظرم بدترین فیلم سال است نمیرسد، این فیلم متعلق به فیلمسازی هست که «هیچ امر اجتماعی برایش مطرح نیست، هیچ جریانی او را تکان نمیدهد»، فیلم سازی که با تلاش برای کپی کردن از فرمالیستهای اروپایی و آمریکایی، در نهایت به ساخت یک «تِرَش مووی» یا همان «آشغال فیلم» مشابه آشغال فیلمها و بی موویهای تایوانی، کره جنوبی و حتی آمریکایی دست یافته است.
فیلم کوتاه «ماچ سینمایی» بیشتر از آن که یک تجربه جدید و یا فرمالیستی و حتی ضدجریان در سینمای ایران باشد، یک اثر جداست که میتواند در هر کشوری ساخته شود و در نهایت تلاش برای رسیدن به یک مفهوم و یا سردادن یک صدای اعتراض، به همان چیزی بدل شود که به آن معترض است. فیلمی بیعار و به درد نخور، بدتر از هر آشغال فیلم دیگری.
«شهربازی» نیز یکی دیگر از همان فیلمهاست که باعث نا امیدی من شد. ادامه همان جریانی که چند سال قبل در سینمای کوتاه ایران مد شده بود و با همان سر و صدایی که آمد، بی هیچ سر و صدایی حذف شد. به نظر میرسد در این چند سال فاصله بین دو فیلم کاوه مظاهری، هیچکس به اون نگفته است که این جریان دیگر تمام شده و او نمیتواند از آن فرمول قبلی استفاده کند. (البته در این مطلب قصد ندارم در مورد این فیلم چیزی بنویسم.)
فیلم کوتاه «جشن» بهنام عابدی هم از نگاه من ناراحت کننده بود و ایراد آن تنها در روایت و میزانسن خلاصه نمیشود. درک این که چرا فیلمساز فکر میکند یک کارگر عصبانی برای انتقام از کارفرمای زورگو و کثیفاش دست به کشتن تعداد زیادی آدم بی گناه میزند از توان من خارج است. این چه تصویریست که از کارگر ساخته میشود؟ چرا جای طفره رفتن، سراغ نهاد واقعی ظلم و زور نمیرویم؟
۲
فیلمهایی چون «گاو آمریکایی»، «مادر» و «پرواز ماهیها» از جمله فیلمهایی هستند که ایده و جسارت خوبی دارند اما در پرداخت و ساخت ضعف جدی دارند و نتوانستهاند از ایدههایشان استفاده کنند. هر سه اینها میتوانستند فیلمهای بهتری باشند.
همچنین یکی دیگر از مشکلات فیلمها، تاثیرپذیری فیلمساز از فیلمهای بلند خارجی است. فیلمساز ما متوجه تفاوت ببین مدیومی که در اختیار دارد و فیلمی که دوست دارد نیست. این دسته از فیلمها که کم هم نیستند، صرفا به کپی میزانسن و یا شکل فیلمها و یا بازسازی یک سکانس از فیلمها بسنده کردهاند و به ایدهئولوژی و جهانبینی فیلمساز مورد علاقهشان نزدیک شدهاند.
بیشتر از جسارت، عدم شناخت سینماست که فیلمساز را به چنین ورطهای هل میدهد.
ترنس ملیک در نهایت یک نسخه ۱۸۸ دقیقهای از «درخت زندگی» منتشر میکند تا فیلم به جهان مطلوب و مورد تاییدش نزدیک شود اما فیلم کوتاه «تو هنوز اینجایی» در ۲۰ دقیقه سعی دارد تا سینمای ملیک را برایمان بازسازی کند. یک فیلم کاملا شلخته. فیلمساز فیلم کوتاه، خیلی جدی میبایست به شناخت فیلم کوتاه نزدیک شود و تکلیفاش را در مواجهه با فیلمهای بلند مشخص کند.
۳
- «دختر جوانی در یک مهد کودک مشغول به کار است. مدیر مهدکودک به او تهمت میزند که کودکان را مورد آزار قرار میدهد، در ادامه او کودکی را مورد آزار قرار میدهد که همین باعث میشود…»
- «زن جوانی، پسر بچهای را از کوچه به داخل خانه میبرد تا به او کمک کند، شوهر زن به او شک دارد و با بیاحترامی و خشونت با او رفتار میکند. در پایان پسربچه تصمیم میگیرد تا به شوهر زن بگوید که در نبود او، مرد دیگری تماس گرفته است.»
- «دختر جوانی که قبلا کار مدلینگ انجام میداده، حالا توسط شخصی مورد اخاذی قرار میگیرد. او به فرد اخاذ بهایی نمیدهد و اخاذ نیز عکسهای دختر را برای پدر او ارسال میکند.»
- «دختر نوجوان دبیرستانیای، با صحنه سازی سعی میکند خود را از تصادف موتور با یک پیرمرد که خود دختر راننده موتور بوده است، مبری کند و پسری که همراهاش بوده را مقصر جلوه دهد.»
- «دختر جوانی که پرستار یک کودک است از وضعت نابسامان کودک استفاده کرده و گردنبند مادر او را میدزدد و کودک را مقصر جلوه میدهد.»
- «دختری دبیرستانی از ماشین سرویس مدرسه فرار کرده و حالا با شهادت دوست او، راننده سرویس مقصر است که دختر را آزار داده است. در ادامه متوجه میشویم دختر فرار کرده تا به خانه یک مرد برود.»
- «زن جوانی مظنون است که مردی که با او زندگی میکرده را کشته است و مورد بازجویی قرار میگیرد.»
- «دو دختر دبیرستانی به مرد جوانی اتهام جنسی میزنند اما در ادامه متوجه میشویم مرد قربانی یک انتقام است و یکی از دخترها به این دلیل که مرد از خواستگاری او منصرف شده به او چنین اتهامی زده است.»
این جایگزینی زن شیاد و رذل به جای الگوی قبلی (زن احمق و قربانی) به همان اندازه ضد زن است و به جای پیشرفت، هم چنان بوی تحجر میدهد. برای ما و سینمای ما هنوز سخت است که تصویری منطقی از زن در فیلمهایمان نشان دهیم. طبعا منظور نگارنده این نیست که نباید از زنان به عنوان کاراکتر منفی در فیلمها استفاده شود. مساله طرز نگاه و بیان سینماگر است. این فیلمها را که بعضا ساختار بدی هم ندارند از لیست اصلی بهترین فیلمهای سال که در ادامه خواهم نوشت به کلی حذف کردهام. بد نیست در مواجهه بعدیمان با فیلمهای کوتاه ایرانی، با چشمان بازتر و دقیقتر، رد تبعیض، جنسیتزدگی و یا مردسالاری را دنبال کنیم. تعداد فیلمهای ایرانی که در رویای کاراکترشان زنی کشته میشود اصلا کم نیست. باید فکری کرد.
۴
سال گذشته تعداد فیلمهایی که میتوانستیم در مورد آنها صحبت کنیم کمتر از امسال بودند اما به لحاظ ساختاری به نسبت فیلمهای امسال، فیلمهای بهتری بودند. امسال اگرچه تعداد فیلمها بیشتر است اما کیفیت آنها حتی از متوسط هم بالاتر نمیروند.
با بررسی فیلمهای کوتاهی که در سالهای اخیر ساخته شدهاند به این نکته میرسیم که یک نگاه از سایرین متمایز است. برخلاف فیلمسازان فیلم کوتاه، مجید برزگر به عنوان تهیه کننده دارای دیدگاهی است که تماشاگر را به پیگیری آثارش مجاب میکند. تماشای فیلمهایی که مجید برزگر به عنوان تهیهکننده در آن حضور دارد را شدیدا توصیه میکنم، هرچند که در میان آن فیلمها هم شاهکاری پیدا نمیکنیم.
۵
فیلم «تنفس» و «دریای تلخ» را بیشتر از سایر فیلمها دوست داشتم اما انتظارم را بهطور کامل برآورده نمیکنند. باید اعتراف کنم موضوع فیلمها در انتخابشان تاثیر مهمی داشت.
- دریای تلخ | فاطمه احمدی ***
- تنفس | فرشید ایوبی نژاد ۰.۵ **
- ساقی | هادی اسفندیارنژاد **
- تکلیف | علی خوشدونی فراهانی *
- تاول | مرتضی شمس *
- موج کوتاه | محمد اسماعیلی *
- شهروند | مهدی مختاری ۰.۵
- سالسا | طاها ذاکر ۰.۵
- تشریح | سیاوش شهابی ۰.۵
هومن نیکفرد
جامعه سینمای کوتاه
از قول جلال ایجادی، جامعهشناس دانشگاه پاریس، «در ایران نقد روشنفکرانه در همه عرصهها یک ضرورت کامل است.» او در مقاله «فلسفه هنر و جامعهشناسی هنر برای جنبش فرهنگی»، از مرلوپونتی، فیلسوف فرانسوی که هیچوقت به کپیکاری از طبیعت اکتفا نکرده است، نقل میکند: «با این وجود هنر به طبیعت بیاعتنا نیست؛ بلکه به ریشه میرود. در هنر نقاشی پل سزان، رنگها بازتاب رنگهای طبیعت نیست؛ بلکه در رنگ او مغز ما و جهان به ملاقات یکدیگر میروند.»
قصد از این مقدمهِ کوتاه، بیانِ این ایده خواهد بود که در این یادداشت برای انتخاب چند فیلم از بین حاضران در لیست موجود، ملاکِ «دغدغهمندی جهان فیلم» در نظر گرفته شده است. فیلمهایی که در شرایط فرهنگی و مدیریتی فعلی به بیراهه نرفتهاند و آنچه که او به اشتباه به جامعه اطلاق میکند را بهانهای برای طی کردن مراحل فیلمسازی نداند. اصطلاحی که در چند سال اخیر در غیاب چند فیلمسازِ هوادارِ سینمای کوتاه، بین خروجیهای نسل تازه رواج پیدا کرده که «هویت سینمای کوتاه» را به شکلی ساده، سکوی پرتاب برای سینمای بلند با هویتی دیگر و مستقل از کوتاه، میدانند.
«ایجادی» در بخشی دیگر از مقاله حاضر میگوید: «عرصه جامعهشناسی هنری بررسی چهار دسته از مسائل است: اول، این دیدگاه به ارزیابی وزنه اجتماعی هنرمندان، وضعیت اقتصادی و درآمد آنها، رابطه آنها با قدرت سیاسی، ترکیب جنسیتی هنرمندان، تعداد سالنها و نهادهای هنری، تعداد تماشاگران و بینندگان اثر هنری، میزان بودجههای خصوصی و دولتی، مسئله سانسور و غیره میپردازد. دوم، این جامعهشناسی به مکتبها و بینشهای گوناگون، نشریهها و تریبونهای هنری، مراکز آموزشی هنرمندان، تئوریهای مورد اختلاف و مشاجره هنری، میزان تولید و آثار هنری میپردازد. سوم، این جامعهشناسی ارزشهای هنرمندان، خودشیفتهگی آنها، ارزشهای انساندوستانه، نقش سکس در زندگی آنها، خودپرستی و بخشش نزد هنرمندان، دینباوری و آگنوسیستم و آتهایسم آنها، شفافیت و خودسانسوری آنها، میل به آزادی و غیره را مورد برسی قرار میدهد. چهارم، جامعهشناسی هنری به بررسی نفوذ هنر پرداخته و عوامل تأثیرگذار هنری را در جامعه تحلیل کرده و گروهبندیهای اجتماعی متأثر از هنر را مورد بررسی قرار میدهد.»
اقتصاد ضعیف، همانطور که بر روی فرهنگ یک اجتماع تأثیر منفی میگذارد، هنر به مثابه وسیله ترویج فرهنگ و ابزار فرهنگساز اجتماعی هم در برابر تأثیر قدرتمند آن، در امان نیست. سینمای کوتاه با در پیش گرفتن سیاستهای غلط و بدون وجود برنامهای مدون، بازتابِ بیهدفیِ سیاستگذاران شده است. فیلم کوتاه در مسیر بیهویتسازی، برای حضور در جشنواره فیلم بلند فجر، به هر تیتر، خبر و اعمال قانونی که ریشه در مدیریت ضعیف دارد، تن میسپارد. چاره کار چیست؟ در غرب، اندیشمندانی چون آدورنو، بولتانسکی و بوردیو درباره هنر، تاریخ و نقش آن، گروه اجتماعی هنرمندان و مصرفکنندگان هنر بسیار نوشتهاند. در مقابل جامعه هنری ایران را در زمانی از دوره فرهنگی شاهد هستیم که گویا کمترین تلاش را برای تأثیرگذاری انجام میدهند. جهان فیلمسازها کوچکتر از قبل شده و در مقابل تلاششان برای حرفهای شدن فضای فیلم کوتاه از مسیری دور که عمدتن به تولید مربوط میشود، بیشتر شده است. در سینماهای غیر فارسی، نقش مدیریت در استعدادیابی به اندازهای تأثیرگذار است که گاهی خروجیهای دغدغهمند با دراختیار داشتن فضای اکران و سیستم پخش حمایت شده از طریق مدیر کارآمد، جامعه را با خود همسو و در نتیجه نگاهها را جدیتر متوجه خود میکند. فیلمهای آبکی میلیاردی در جشنواره سینمای بلند ۹۷ درحالی مورد قضاوت قرارگرفتند، که از بین خروجیهای چندهزارتایی فیلم کوتاه در طی سال، تنها چند نام، بیآنکه برای مخاطب آن سینمای ضعیفشده از اقتصاد بیمار، اهمیت داشته باشند، به چشم میخوردند. نتیجه این همراهی، حتما تأثیر اقتصادی بر تولیدات کوتاه خواهد بود. فیلمهای ۵۰، ۶۰ میلیون تومانی که از بیماری داستان بلند رنج میبرند، با تعارف و سادهلوحی در جشنوارههای دولتی خبرساز میشوند.
دلیل دیده نشدن فیلمهایی مثل «بلوک»، ساخته مصطفی ربانی، که در متن، سنت و مذهب را با امکانات محدود و در آپارتمانی از همین جامعه، به چالش میکشد، نتیجه همین سرمایهگذاری هیجانی بر چند عنوان و تکرارشان در چند دورهمی دیگر است. در مقابل همین خروجی قابل دفاع، فیلمی دیگر ساخته میشود که در مکانی به نام خاوران، دو مرد و یک زن بازیِ «مثلا بیا همدیگر را بکشیم» راه میاندازند.
اگر نقد گاهی آوردن چند دلیل واهی و بیریشه برای تبلیغ فیلمی مثل «بچهخور» بوده، به زبان و لحنی که برآمده از نظر است، میگوییم: «فیلم بیفرهنگ و محتوای بیفرهنگی، قابل ستایش اینچنینی نیست.»
به حتم که همان تفکر دولتی و انجمنی باعث اخته شدن مدرسه ملی سینمای کوتاه هم شده است؛ که اساسا نقش دولت در مسیر نامعلوم آن، تنها حمایت مالی بوده و حضوری پر حرف و حدیث در مجامع بینالملل. خرجکردن بیمهابای بودجه و از طرفی قطع برق در انجمن سینمای جوان یک شهر، نتیجهای جز از بین بردن استعدادهای گوشه و کنار ایران نیست. به شکلی نابرابر چند نام را از این جشنواره به جشنوارهای دیگر بردن، تلاش برای حذف فیلمسازهایی مثل کریم لک زاده و اعمال قانونهایی بیریشه مثل کوتاهکردن زمان برای گرفتن مجوز حضور در فجر بلند، تنها نمونهای از آسیبهای مدیریت ضعیف هستند. تولیدات سینمای کوتاه در حال حاضر از الگوی «بازی جمع جبری صفر» رنج میبرند و در غیابِ آگاهی فیلمسازها و یا در غیبت فیلمسازهای آگاه و تنداده به مدیریت غیر متخصص، ناکارآمد و بیمصرف میشوند. در این بازی اجتماعی، بسیاری از مستعدهای این رشته، انگیزه فیلم ساختن را از دست میدهند و حتی در حافظه خبری رسانههای دولتی هم هیچ جایگاهی پیدا نمیکنند.
جلال ایجادی در مقاله ذکر شده سوالهایی اساسی طرح میکند که با تعمیم دادنشان به فضای فیلم کوتاه، به نظر هیچ پاسخ شفافی در ازای آنها وجود ندارد: «واقعا کدام کتاب تحلیلی تمام رویدادهای فکری در زمینه هنر را بررسی کرده و میراث هنری بازمانده را توضیح میدهد؟ نویسندگان و منتقدان هنری کجایند؟ چرا درباره سینمای مدرن ایران در جشنوارههای جهانی، کتاب جدی و تحلیلی وجود ندارد؟ چرا تحلیل روانکاوانه در بررسی خودسانسوری هنری عرضه نشده است؟»
در پایان، از میان فیلمها باتوجه به دغدغه فیلمساز و تکنیک ساخت فیلم کوتاه میتوان از «خانهِ عروسک» سلیمان ابراهیمی نام برد. فیلمی که نگاهِ انتقادیاش به بودن و نوع حضور هنرمند در جامعه، ارزشمند است. «گوشسیاه» بهزاد آزادی نیز از زمره فیلمهای قابل ستایش به لحاظ مضمون است. ایراد اساسی آن در شیوه کارگردانی است که نوشتن درباره آن یادداشتی دیگر را میطلبد. فیلم «تشریح» ساخته سیاوش شهابی از دیگر فیلمهایی است که به سراغ سیستم آموزشی میرود و با روایت بیقضاوت از ماوقع، به تشریح ماجرای «رابطه کودک و بزرگسال / شاگرد و معلم» میپردازد.
- خانه عروسک | سلیمان ابراهیمی
- تشریح | سیاوش شهابی
- جشن | بهنام عابدی
- گسل | یهبل امیرشریفی
- گوش سیاه | بهزاد آزادی
فرید متین
قضیه، شکلِ اول:
«در زیرِ آفتاب، هیچچیزِ تازهای وجود ندارد.»[۱]
مهمتر از اینکه چه کار میکنیم یا نمیکنیم، این است که «چرا» آن کار را میکنیم یا نمیکنیم. و درست در همین نقطه، مسئله «اخلاق» به میان میآید. اخلاقِ روایی. این مسئله که اصولن اگر داستانی برای روایتکردن داریم و بلدیم چهطور حرفمان را بزنیم، درنهایت هدفمان از تعریفکردنِ آن قصّه چیست؟ چه حرفِ بلندتری را، بهبهانه قصه کوچکمان، میخواهیم منتقل کنیم؟
همه آثارِ بزرگِ تاریخِ سینما یا ادبیات از این بزنگاه عبور کردهاند. بهبیانِ دیگر، «مسئلهمند» بودهاند و حرفی را زدهاند که اگر هم نمونهای زیرِ آفتاب داشته، اینبار آفتاب را از زاویه دیگری به موضوع تاباندهاند. بههمین دلیل هم آن آثار تلنگری شدهاند به آدمها و همین تلنگرها در یاد ماندهاند. هرقدر چیزی آدم را بهیادِ مسئله بزرگتری بیندازد ماندگارتر است.
از این منظر، میشود فیلمهای امسال را به چهار دسته کلّی تقسیم کرد:
دسته اوّل اصلا حرفی برای گفتن ندارند. فیلمی مثلِ «تأخیر» از همین فیلمهاست. فیلمی که روایتی درونش شکل نمیگیرد. صرفا بیانِ یک موقعیت است که به آن هم ــ که اتفاقا موضوعِ بهشدت مهم و دراماتیکیست ــ خیلی سرسری و دمدستی پرداخته میشود. پدری دختربچهاش را در فرودگاه به مردی میسپارد تا خودش همراهِ پسربچهاش به دستشویی برود. بعد برمیگردد و دختر را نمییابد. میگردد و آخرسر مرد و دختربچه را جایی دیگر پیدا میکند و حدس میزند که مرد در حالِ سوءاستفاده از دختربچه بوده. کار میکشد به حراستِ فرودگاه و اینکه نمیشود مطمئن شد و مرد میتواند شکایت کند و بحثهای بینتیجهای مثلِ این. فیلم گرهی ایجاد میکند که خودش هم قادر به بازکردنش نیست. اصلا دغدغه بازکردنش را هم ندارد و همین باعث میشود با یک فیلمِ بیسروته و شکلنگرفته مواجه باشیم که دیدنش هم وقتتلفکردن است، چه برسد به ساختنش.
دومین دسته حرفی برای زدن دارند، امّا اصولا بلد نیستند حرفشان را بزنند. زبانشان در بیانِ آنچه که میخواهند بگویند الکن است. نظایری مثلِ «دور از خانه» یا «هدیه»، که آنقدر نکاتِ گنگی در روایتشان باقی میگذارند که بههیچوجه نمیتوان به جهانشان نزدیک شد. در «دور از خانه»، شاهدِ برگشتنِ پسری برای تحویلگرفتنِ جنازه مادرشایم. بهدلایلی که نمیفهمیم، او سالها در شهرش نبوده و حالا که برگشته، همسایه دیالوگهای رازآلودی به او میگوید که نمیفهمیم چیست. بعد معلوم میشود انگار مادر وصیت کرده یک شب جنازهاش را با سگش تنها بگذارند، که نمیفهمیم چرا. نقشِ روحانیِ داخلِ پیرایشگاه هم مشخص نیست و همه این گنگیها فیلم را به علامتسؤالِ بزرگی تبدیل میکنند. این ماجرا در هدیه هم تکرار میشود. درواقع در هر دو فیلم با موقعیتهایی مواجهایم که چراییِ بهوقوعپیوستنشان را نمیفهمیم و همین باعث میشود ارتباطِ بینِ مخاطب و فیلم مخدوش شود.
دسته سومِ فیلمها حرفشان را میزنند، امّا لزومِ تعریفشدنِ قصهشان درک نمیشود. اینکه اصلا این فیلم برای چه ساخته شده؟ فقط برای اضافهشدن به رزومه فیلمساز یا برای هدفی والاتر؟ این دسته از فیلمها مستقیمتر با مسئله اخلاقِ روایی درگیرند. اکثرِ فیلمهای امسال ــ خداراشکر ــ در این دسته جای میگیرند. میگویم خدا را شکر، چون سالِ گذشته بسیاری از فیلمها در تعریفکردنِ قصهشان هم مشکل داشتند. «گسل» بهترین فیلمِ این دسته است. قصهاش را خوب تعریف میکند و البته قصه خوبی هم تعریف میکند. دو دختر مدرسهای برای خلاصشدنِ دوستشان از یک گرفتاریِ بزرگ، نقشهای میکشند و آن را در مدرسه اجرا میکنند. جزئیاتِ نقشه دخترها، در کنارِ آن گرفتاری، خوب از کار درآمده. امّا خب، بعدش چه؟ «گسل» قرار است بینندهاش را به چه مسئله مهمّ دیگری ارجاع دهد؟ این فیلمها انگار زوری ندارند که بخواهند تلنگری به آدم بزنند. تلنگری هم که نباشد، بههمان سرعتی که این فیلمها دیده میشوند، فراموش هم میشوند.
امّا دسته آخر و البته بهترین دسته مربوط به فیلمهاییست که مسئلهمندند و واقعن «حرف»ای برای زدن دارند. بهعنوانِ نمونهای از این دسته، میتوان از «جشنِ» بهنام عابدی نام برد. بحث بر سرِ مسائلِ فنیاش بماند برای مجالی مناسبتر؛ امّا در همین بُعد، آنچه جشن را از فیلمهای دیگر جدا میکند همین مسئله است که بهنام عابدی انگار باری داشته که آن را مدّتی بهدوش کشیده و حالا در مدیومِ سینما بهزبان آوردهاش: کارگرهای یک شهربازی قرار است بعد از افتتاحیه از کار اخراج شوند. حالا یکیشان ایده «اگه برای من نجوشه، میخوام سرِ سگ توش بجوشه» را مطرح میکند. شروع میکند به خرابکاری و دوستش را هم به همین کار دعوت میکند. این دقیقا «مسئله» اخلاقی و مهمّ فیلم است. دغدغهایست که میتوان ردّش را از سالهای دور و در مقیاسهای کوچکتر گرفت و رسید به یکی از بحرانیترین وضعیتهای سیاسی ــ اجتماعیِ ایرانِ معاصر. و همینها «جشن» را به یک کنشِ فکری و فلسفی تبدیل میکند. کلنجاررفتن با یک مسئله ازلیابدی و دستیافتن به یک پاسخ.
با همه این حرفها، پُربیراه نیست اگر همچنان مسئله فیلمنامه را اصلیترین مسئله سینمای کوتاهمان بدانیم. مسئلهای که هرسال انگار دارد رنگوبوی تازهای به خودش میگیرد و واردِ جادهخاکیهای جدیدتری میشود، ولی همچنان حولوحوشِ «روایت» میچرخد. بااینحال، سؤالِ اصلیِ این نوشته همچنان باقیست:
جایگاهِ «اندیشه» در سینمای فعلیمان کجاست و سهمش چهقدر است؟ ــ آن هم در زمینه و زمانهای که فرهنگِ رسمیِ عامه، در سینما و موسیقی و ادبیات، به نمونههای مبتذل و تُهی روی خوشِ بیشتری نشان میدهد. حالا، در ازای هزینهای که برای ساختِ فیلم میکنیم و هزینه و وقتی که از مخاطب میگیریم، چه چیزی به او ارائه میدهیم؟ حرفی هست که ارزشِ شنیدن داشتهباشد؟ و اگر نه، سکوت پیشه خردمندانهتری نیست؟
قضیه، شکلِ دوم:
در یک دستهبندیِ کلّیتر، و از منظرِ استراتژیِ روایی، میتوان فیلمهای امسال را به دو دسته کلّی تقسیم کرد:
دسته اول روایتشان را بر پایه غافلگیری بنا میکنند. اینکه در لحظههای پایانیِ فیلم، یک آسِ روایی روُ شود و همه پیشبینیهای مخاطب را بههم بزند. «قاشقهای خالی» سرآمدِ فیلمهای این دسته است (که سعی میکند تعدادِ این غافلگیریها را بیشتر و بیشتر کند) و میشود «گسل» و «آدمپران» را هم در این دسته جا داد.
امّا فیلمهای دسته دوم، که کمترند و مهجورتر ــ هم مخاطبها کمتر تحویلشان میگیرند و هم داورها ــ فیلمهاییاند که، فارغ از این بازیهای روایی برای جذابنمودنِ خودشان، چیزی را نشانمان میدهند. یک شخصیت را، یک موقعیت را، یک مسئله را. فیلمهایی مثلِ «جشن» یا «گوشسیاه» نمایندههای خوبی برای این دستهاند و برای من، احترامبرانگیزترین فیلمهای امسال همینهایند.
قضیه، شکلِ آخر:
از بینِ فیلمهایی که دیدهام، فیلمهای برترِ سال برای من، بدونِ ترتیب و به دلایلِ بالا، فهرستِ زیر است:
«جشن» (بهنام عبدی)، «گوشسیاه» (بهزاد آزادی)، «یک شب» (آیدا علیمددی)، «ماچِ سینمایی» (کریم لکزاده)، «لوپ» (امید صفایی)، «زن پشتِ پنجره» (کورش شیرانی)
سعید درانی
جمعبندی فیلمهای کوتاه سال
فیلم کوتاه «تتو» ساخته فرهاد دلارام در صحنه پایانیاش کاراکتر زن خود را با آن دست ناقص و خالکوبی شدهاش در روبهروی سه مرد قرار میدهد؛ یک زن در برابر سه مرد برای بازجویی در یک اتاق. یک فیلمساز که فریاد طرفداری از زن را دارد با این صحنه چه میکند؟ جواب واضح است اما در مورد اینجا، تمام چرک و کثافتی که ادعای نشان دادنش را دارد، روی سر ما و کاراکترهایش خراب میکند. البته فیلمساز سعی کرده است که سه مرد را در سه درجه مختلف بنویسد که این نتیجه نهایی را خندهدارتر هم میکند، در ظاهر گرچه ما را به سه مسیر متفاوت منحرف میکند اما مگر در آخر فرقی هم میکند؟ آنقدر تصویر تنگ و ماسکه میشود که «ببینید این زن چقدر تحت فشار است». البته که این فشار، فشار و خفقان میزانسن فیلمساز است، برای او چه چشم ناقص باشد چه دست، چه مرد باشد چه زن، چه مهربان باشد چه عوضی، همه یک شکل هستند: بیارزش. خب اینجا از خود سوال میکنیم نسبت به سال قبل که گلایههایمان همین بود چقدر جلوتر رفتهایم؟ جوابمان را وقتی میگیریم که پای صحبت فیلمساز مینشینیم که میگوید هدفش صداقت است، زمانی که جایزهاش را از برلین دریافت کرد، جواب محکمتر هم میشود. اما زمانی ترس برمان میدارد که میبینیم داریم با یک جریان گستردهتر دست و پنجه نرم میکنیم. از «s» و «دربین» تا «تشریح»، چه بخواهد با ادیپ شهریار لاس بزند و چه اندک خوبیهای خود را فدای ذوق زدگیاش کند، یک ویژگی مشترک را در درجات مختلف میشود پیگیری کرد: گرچه تمام نورافکنهای خود را به این سو میبرند، اما آن انسان روی پرده و انسانِ این سو، آخرین درجه اهمیت را برایشان دارد. کارمان زمانی سخت میشود که میبینیم هرسال لیستهایمان کوچکتر میشوند و دلخوشیهایمان کمتر. اما باز هم از دل همین چند فیلم زیر و فیلمهایی از جنس آنها میتوان امیدوار بود چون هنوز هستند فیلمهایی که بشود به تفاوتهایشان استناد کرد. تفاوت این فیلمها را حساسیتشان رقم میزند، حساسیتی که از رهگذر آن، آنها دیگر فیلمهایی نیستند «بازتاب دهنده سیاهی آن بیرون» و مسلما این فیلمها آدمها را مفلوک وارد اتاق و از آنجا همان اندازه مفلوک (و حتی مفلوکتر) رها نمیکنند.
بدون ترتیب:
- جشن | بهنام عابدی
- گوش سیاه | بهزاد آزادی
- قارا یول | لیلا نوروزی
- ماچ سینمایی | کریم لکزاده
- بازمانده | فرزاد قبادینژاد
- سینهساید یا هیچکس باور نمیکنه ولی پلیسها بیخودی اُفتادن دنبال من | عطا مجابی
- روح القدس | محمد کریمپور و امیر احمد قزوینی
عطا مجابی
سال ۹۷ از دو زاویه برای من قابل بررسی است:
الف. در ابتدای سال شاهد سقوط ارز و افزایش هزینههای تولید بودیم که در واکنش به آن دو راهکار توسط فیلمسازان پیش گرفته شد:
جذب هزینههای تولید از بخش خصوصی:
کاوه مظاهری طبق معمول پیشرو بود، او برای ساخت فیلم کوتاه اخیرش از منابع مالی خارج از ایران استفاده کرد. همچنین بسیاری از فیلمهای کوتاه دیگر از جمله فیلمهای کوتاه «جشن»، «آدم پران»، «s»، «سفید» و «بچهخور» از سرمایهگذار و تهیه کنندگان حرفهای داخلی بهره بردند.
همچنین در همین سال مینی سریالسازیهای اینترنتی هم به شکل جدی و حرفهای صورت گرفت. برای مثال مجموعه «هولدان» ساخته مهدی آقاجانی را دیدیم که شامل هفت فیلم کوتاه در ژانر وحشت بود. این روند در ادامه در اواخر همین سال ادامه یافت و طبق شنیدهها کیوان محسنی و کریم لک زاده دو مینی سریال را آماده نمایش دارند.
۲. کم هزینه سازی:
به این لیست نگاه کنید: اتکا بر قصه، محدود کردن لوکیشنها، کاهش روزهای فیلمبرداری، فراهم کردن تیم خلاقهای که کار در پروژه را نه برای پول که برای همراهی در پروژه انجام بدهند، استفاده از تجهیزات ارزان قیمت، انعطاف سر صحنه فیلمبرداری، برنامه ریزی دقیق و… این لیست حالا دیگر ملکه ذهن بیشتر فیلمسازان کوتاه ما شده.
علت را البته همه ما کم و بیش میدانیم، حالا دیگر همه میدانیم با توجه به شرایط اقتصادی و همچنین شرایطی که برای مهمترین حامی فیلم کوتاه ایران (انجمن سینمای جوان) ایجاد گردیده، فیلمسازان برای ساخت فیلمهایشان پول به اندازه کافی نخواهند داشت.
و من با وجود اندوه فراوان، این را به فال نیک میگیرم. چرا که برای غلبه بر این مشکلات و ادامه روند فیلمسازی نیاز به دو چیز هست:
تیم منسجم ۲. تسلط بر فرآیند فیلمسازی.
ب. فیلمهای جاه طلبانه:
از نظر من جشنوارههای فیلم کوتاه در سال ۹۷ سرشار از پروژههای جاه طلبانه بود. آثاری رنگارنگ از سراسر ایران که در تمامی آنها این تلاش یعنی جسارت و جاه طلبی برای ساختن فیلمهای بزرگ و ساختن ایماژ جدیدی از سینمای ایران دیده میشد.
این اتفاق خصوصا بعد از فیلم «حیوان» ساخته برادران ارک بیشتر خود را نشان داد. ما کم کم داریم از ژانر اجتماعیِ نکبتمان که در دنیا با آن شناخت همیشویم فاصله میگیریم و درباره موضوعات جهانیتری حرف میزنیم. اگرچه همچنان جشنوارههای جهانی سعی میکنند ذائقه خود را حفظ کنند ولی خیلی از آنها طی گپ و گفتهای خصوصیشان میگویند که از سیمای تکراری ایران در فیلمهای کوتاه خسته شدهاند و به دنبال فضای تازهاند. البته که هنوز جسارت مورد انتظار را کمتر میبینیم.
بر این اساس من فیلمهایی چون «ناگهان»، «بلوک» و «شبچره» را در سال گذشته، و فیلمهای «ماچ سینمایی» (کریم لک زاده)، «جشن» (بهنام عابدی)، «کلنجار» (احسان فولادی فرد)، «چندش» (رضا نجاتی)، «هوک» (شاهین حق شعار) و «مثل بچه آدم» (آرین وزیر دفتری) را در این زمینه دستاورد های سال ۹۷ میدانم.
از اینها که بگذریم من طبق معمول در معرفی لیست نه فیلم برتر سال از دید خودم دچار مشکل هستم. من شیفته «مستقلهای بی کله هستم» و با این حال نمیتوانم آنچه دوست دارم را در میان تولیدات امسال پیدا کنم. از همین رو منتخبهای من بعد از «ماچ سینمایی» که به نظرم بهترین فیلم سال بود، بدون ترتیب اینها هستند:
- S | حامد اصلانی
- جشن | بهنام عابدی
- فیبولا | داود رضایی
- کلنجار | احسان فولادیفر
- تشریح | سیاهوش شهابی
- استادیوم | کیوان فهیمی
- مثل بچه آدم | آرین وزیردفتری
- تو هنوز اینجایی | کتایون پرمر و محمد روحبخش
جمع بندی
بهترین فیلم کوتاه سال به انتخاب تحریریه فیدان
- فیلم کوتاه «جشن» به کارگردانی بهنام عابدی
- فیلم کوتاه «ماچ سینمایی» به کارگردانی کریم لک زاده
- فیلم کوتاه «گوش سیاه» به کارگردانی بهزاد آزادی | فیلم کوتاه «زن پشت پنجره» به کارگردانی کوروش شیرالی
- فیلم کوتاه «روح القدس» به کارگردانی محمد کریمپور و امیر احمد قزوینی | فیلم کوتاه «سینساید یا هیچکس باور نمیکنه ولی پلیسها بیخودی افتادن دنبال من» به کارگردانی عطا مجابی | فیلم کوتاه «تشریح» به کارگردانی سیاوش شهابی
- فیلم کوتاه «گسل» به کارگردانی سهیل امیرشریفی | فیلم کوتاه «فیبولا» به کارگردانی داود رضایی | فیلم کوتاه «قارا یول» به کارگردانی لیلا نوروزی
معیار انتخاب
بر اساس تعداد تکرار در فهرستهای نویسندگان بوده است
[۱] عهدِ عتیق
فیدان در شبکههای اجتماعی