نوشته: نوا رضوانی
ندا ۳۸ ساله، مجرد، پرستار بیمارستان صورتی کشیده با چشمانی درشت و مشکی با ابروان مشکی، بینی باریک و گونههایی استخوانی، باریک و قد بلند با ظاهری آراسته، با صلابت راه میرود. در دو بیمارستان همزمان کار میکند، در بیمارستان اول عصرها و در بیمارستان دوم دو شب در میان شیفت شب کار میکند.
سکانس ۱
روز، داخلی، بیمارستان، بخش داخلی، اتاق بیمار
ندا روی پیرمرد بیمار خم شده و با سرنگ دارویی را درون آنژیوکتِ او تزریق میکند. کارش تمام میشود و سرنگ را درمیآورد، آن را داخل سینی میگذارد، سینی به دست به سمت پنجره اتاق میرود، کنار آن میایستد و خونسرد به پایین نگاه میکند، مدتی مات به پایین نگاه میکند، پیرمرد بیمار که بسیار پیر و نحیف است ناله میکند، ندا با صدای ناله پیرمرد سرش را به سمت او برمیگرداند، همزمان از بیرون صدای جیغ و خنده چند زن شنیده میشود که به کسی تبریک میگویند، ندا سرش را به سمت در اتاق که نیمه باز است بر میگرداند و به صدا گوش میدهد.
سکانس ۲
روز، داخلی، استیشن پرستاری
دو پرستار پشت استیشن هستند، یکی مرد است که ایستاده و در حال چای خوردن است و دیگری هم ایستاده و چیزی را یادداشت میکند، پرستار دیگری نیز از بیرون به استیشن تکیه داده، ندا در پسزمینه در حالی که سینی دارو به دست دارد به سمت آنها میآید، ته مایههای خندهشان دیده میشود، پرستار بیرونی با حلقه دستش بازی میکند و با شادی حلقه را برانداز میکند، مدتی سکوت برقرار میشود، ندا با حالی خسته از کنار پرستاران رد میشود و سینی را بر روی میز پشت استیشن میگذارد و پشت به آنها میایستد و مشغول خالی کردن آن میشود.
پرستار ایستاده، همزمان که یادداشت میکند و سرش پایین است.
پرستار (۱): حلقتم ساده و شیکه
ندا درب شیشهای بوفه داروها را باز میکند و به دنبال دارویی میگردد، از شیشه لاله را نگاه میکند.
لاله: (نگاه خریدارانهای به حلقه میکند و لبخند رضایت میزند) البته گشاده، باید تنگش کنم.
پرستار مرد: (با یک دستش استکان چای به دست دارد و با دست دیگرش به استیشن تکیه داده است، با لحن شوخی) دیگه سنت هم داشت بالا میرفت.
لاله: (با خنده) آره، واسه همین جنبیدم دیگه.
پرستار: (با طعنه مثبت، نیم نگاهی به سمت ندا میاندازد) ندا… شنیدی؟
ندا یکهای میخورد، در فکر است اما صدای پرستار را هم شنیده است،
ندا: چی؟
لاله بلافاصله بعد از جواب ندا،
لاله: باز دستشویی بخشمون خرابه، یه دستشویی برم اینجا.
لاله وارد توالت شده و درب را میبندد، صدای صحبت او در داخل دستشویی با شخصی شنیده میشود.
لاله (با غرولند): باز هم اینجا رو خیس کردی.
ندا پشت استیشن میآید، دفتری را باز کرده و چیزی را درون آن یادداشت میکند.
صدایی مردانه به ترکی چیزی میگوید و از دستشویی بیرون میاید، وقتی درب را میبندد نیم نگاهی به استیشن میاندازد و زیر لب به فارسی چیزی میگوید.
مستخدم (به ظاهر ناراحت): برو بخش خودت دستشویی.
عزیزی که مردی نسبتاً جوان است، تی به دست از جلوی استیشن رد میشود، در حین رد شدن به ندا نگاه میکند.
عزیزی (رو به ندا با حالتی مسخ شده و لبخندی بر لب): خسته نباشید.
ندا سرش را بالا نمیکند و به کارش ادامه میدهد، پرستار ایستاده که شاهد این صحنه است پس از رد شدن عزیزی با لبخند به ندا نگاه میکند.
پرستار (۱): عزیزی با تو بود.
ندا چشم غرهای به همکارش میرود و دفتر را میبندد.
سکانس ۳
روز، داخلی، اتاق پشت استیشن پرستاری
ندا پشت میز داخل اتاق روی صندلی نشسته و چندین عطر اشانتیون را که داخل قابهای مقوایی قرار دارند، کنار هم چیده و با لذت و دقت به آنها نگاه میکند، روکش مقوایی یکی از آنها را باز میکند و نوشته انگلیسی داخل آن را میخواند، سپس آن را از جعبهاش درمیآورد، یک پاف به مقنعهاش میزند و مقنعهاش را بالا میآورد و بو میکند.
سکانس ۴
روز، داخلی، استیشن
دو پرستار در پشت استیشن نشستهاند و با گوشیهای خود سرگرم هستند، ندا از پشت استیشن به سمت دو پرستار میآید و کنار پرستار زن میایستد و کف دستش را به سمت او دراز میکند، داخل دستش پر از عطرهای اشانتیون اصل است و هر کدام داخل روکش مقوایی قرار دارند، پرستار ۱ به دست ندا نگاه میکند.
پرستار ۱: ئه، بازم از اینا گرفتی؟
ندا: اینا جدیدن.
پرستار ۱: (یکی از آنها را بر میدارد، باز کرده و بو میکند) چه خوبه بوش.
ندا: برش دار.
پرستار ۱: نه بابا برای خودته.
ندا: دوباره میخرمش.
پرستار ۱: (ذوقی کرده و عطر را در دستش میفشارد و با لبخند): باشه، برش میدارم
ندا دستش را به سمت پرستار دیگری که تا حالا در سکوت ناظر آنها بود دراز میکند.
ندا: شما هم یکی بردارین.
پرستار مرد: (با لبخند) نه بابا، اینا زنونه است.
ندا: واسه خانومتون بردارید.
پرستار مرد (با لحن تحقیر گونه): خانم من از اینا استفاده نمیکنه.
سکانس ۵
روز، داخلی، اتاق پشت استیش پرستاری
ندا در صندلی روبهرو پشت میزی که به دیوار چسبیده نشسته و سرش را بر روی دستانش تکیه داده است، یک استکان خالی چای و یک قندان هم بر روی میز دیده میشود، از بیرون صدای پچ پچ نا مفهوم دو پرستار شنیده میشود.
سکانس ۶
روز، داخلی، دستشویی بخش
ندا در را باز کرده و وارد دستشویی میشود، به سمت روشویی میرود، ناگهان چشمش به سمت پایین کنار شیر آب خیره میشود، مکث میکند و سپس دستش را دراز میکند و چیزی را بر میدارد، حلقه را بالا میآورد و با دقت نگاه میکند و در انگشتش میگذارد، حلقه برایش تنگ است و از انگشتش پایین نمیرود، با حالتی عصبی سعی میکند آن را داخل انگشتش کند ولی حلقه میچسبد و به سختی درش میآورد، حلقه را تا نیمه داخل انگشتش میکند و دستش را بالا میآورد و کنار صورتش میگذارد، داخل آیینه به خودش نگاه میکند و با عوض کردن فرم دستش در کنار صورتش ژستهای مختلف میگیرد، دستش را از صورتش جدا میکند و به موازات صورتش نگه میدارد به طوری که حلقه در انگشتش دیده میشود، به حلقه و دستش در آیینه خیره میشود، پس از مکثی انگشتانش خمیده میشوند و حلقه دیگر در دستانش دیده نمیشود، به چشمهایش خیره میشود.
سکانس ۷
روز، داخلی، راهرو بخش
وقت ملاقات است و ندا در امتداد راهرو در حالیکه دستش داخل جیبش است از جلو اتاقها رد میشود و نیم نگاهی به داخل آنها میاندازد، راهرو و دم اتاق مریضها نسبتن شلوغ است، به ته راهرو میرسد و داخل اتاق آخری میشود.
سکانس ۸
روز، داخلی، اتاق مریض
ندا داخل اتاق مریض میشود، اتاق خالی از مریض است و دو تخت و یک پاراوان داخل اتاق قرار دارد، کنار تخت آخری میرود و پاراوان دور آن را میکشد و روی تخت رو به در اتاق مینشیند، از داخل جیبش حلقه را در میآورد و از داخل جیب دیگرش یک قیچی گچبری، با قیچی شروع به ور رفتن با حلقه میکند و قصد دارد تا آن را ببرد، پس از کمی تقلا حقله از وسط نصف میشود، قیچی را روی تخت میگذارد و حلقه را با احتیاط که دستش را نبرد داخل دستش میگذارد و به آن نگاه میکند، در چهرهاش در ابتدا رضایت دیده میشود، اما پس از مکثی نگرانی دیده میشود.
سکانس ۹
روز، داخلی، استیشن پرستاری
ندا در اتاق استراحت پرستاری پشت میز نشسته و با مداد ابرو ابروهایش را میکشد، آینه کوچکی هم در دستانش است، کیفش روی میز است و یه سری لوازم آرایش روی میز پخش است، لاله وارد بخش میشود، ندا صدای او را و صحبتش را با همکارانش میشنود.
لاله: حلقهام پیش شماست؟
پرستار زن: نه، چطور؟
لاله: توی دستشویی اینجا جا گذاشتم، شما برش نداشتید؟
لحظهای سکوت برقرار میشود.
پرستار زن: نه، شاید هنوز اونجا باشه.
لاله: (با حالتی مستاصل) دیدم، نبود.
پرستار زن: (با حالت همدردی و هیجان) به حراست بگو.
لاله کمی مکث میکند سپس با عجله دور میشود.
پرستار مرد (آهسته): شاید عزیزی برش داشته؟
پرستار زن: بعید میدونم، نماز میخونه.
دو پرستار از پشت استیشن بیرون میآیند
پرستار زن: امشب شیفتی ندا؟
ندا: (با اضطراب در حال جمع کردن وسایلش از روی میز اتاق است) آره
پرستار زن: پس زودتر برو، میگن امشب طوفان میشه.
پرستارمرد (با خودش): ما کی میخوایم خونه برسیم.
دو پرستار (به ندا): خداحافظ.
ندا سرگرم کار خویش است و انگاری صدای آنها را نشنیده و جوابی نمیدهد، دو پرستار کم کم دور میشوند، و با خود پچ پچ میکنند.
سکانس ۱۰
شب، خارجی، بیمارستان ۲، حیاط بیمارستان
ندا از تاکسی پیاده شده و از درب ورودی بیمارستان وارد میشود، پالتو سیاه به تن دارد، دستانش در جیب پالتویش است و از حیاط رد میشود و وارد لابی بیمارستان میشود.
سکانس ۱۱
شب، داخلی، راهرو بخش
ندا از درب آسانسور بیرون میآید، دست در جیب پالتو به سمت انتهای راهرو میرود.
سکانس ۱۲
شب، داخلی، استیشن پرستاری
ندا تنها در پشت استیشن ایستاده و به کاغذی که بر روی دیوار نصب شده نگاه میکند، از روی میز کنار دیوار کاغذ و خودکاری بر میدارد و چند شماره را روی کاغذ یادداشت میکند، بر اساس شمارهها برگههایی را از درون پوشه روی میز جدا میکند، صدای پا میآید، پرستاری به سمت استیشن میآید، ندا را میبیند.
پرستار: (با تعجب) سلام، کی اومدی؟
ندا در حال انجام کارش نیم نگاهی به او میاندازد.
ندا: همین الان
پرستار: بدو لباست و عوض کن، تا کسی نیومده.
ندا با خونسردی برگههای جدا شده را دسته میکند و به سمت میز استیشن میآید، آنها را روی میز میگذارد، پرستار پشت میز نشسته است و با گوشی موبایلش ور میرود، ندا دستکشش را در آورده و در دست راستش نگه میدارد، دست چپش را روی برگهها میگذارد و به آنها اشاره میکند.
ندا: (رو به پرستار) اینها اینجا باشه، میرم رختکن، زود برمیگردم.
پرستار سرش را کمی بالا میگیرد و نگاهی به برگهها میاندازد، در همین حین حلقهای در دست ندا میبیند، جیغ کوتاهی میکشد.
پرستار: (با تعجب) این حلقه چیه؟ ازدواج کردی؟
ندا لبخندی میزند.
پرستار: چه بیخبر، (با شیطنت) از بچههای بیمارستانه؟
ندا: (با اکراه) نه.
پرستار: زود باش بگو، دارم از فضولی میمیرم.
ندا: (با ناز و کمی دلخوری) باشه، بزار لباسم و بپوشم.
به سمت راهرو میرود
سکانس ۱۳
شب، داخلی، رختکن
ندا در انتهای رختکن پشت در کمد در حال عوض کردن کفشهایش است، اما در کمدش باز است و تنها قسمتهایی از بدنش را میبینیم، دا خل کمدش یک جعبه است و داخل آن عطرهای اشانتیون است، بعد از پوشیدن کفشهای بیمارستانش، دستانش را بالا میبرد تا مقنعهاش را از درون مانتو پرستاریاش در بیاورد که حلقه به پوست انگشتش گیر میکند و آن را زخمی میکند، با ناراحتی به انگشت زخمیاش که کمی هم خون آلود شده نگاه میکند و سعی میکند حلقه را در بیاورد، آن را در آورده و با عصبانیت روی اولین طبقه کمد میگذارد.
درب کمداش را میبندد و از رختکن خارج میشود، پس از مکثی دوباره بر میگردد و درب کمد را باز کرده و حلقه را با عجله بر میدارد و از رختکن خارج میشود.
سکانس ۱۴
شب، داخلی، استیشن پرستاری
ندا در پشت استیشن نشسته است و با اضطراب و عجله با چسب کاغذی پانسمان، در حال چسب زدن قسمت شکافته حلقه است، کارش در حال اتمام است که صدای پا میشنود، سریع دستی بر روی حلقه میکشد و آن را داخل انگشتش میکند، و چسب را هم به عقب میز هل میدهد، پرستار دیگری نزدیک استیشن میشود و طرف دیگر آن میایستد و با هیجان شروع به حرف زدن میکند.
همکار: (با هیجان و کمی طعنه) سلام، این دختره چی میگه؟
ندا: ( با اضطراب) سلام، کی؟
همکار: (با تعجب و شاکی) میگه شوهر کردی، آره؟
ندا لبخندی عصبی میزند.
همکار: کی؟
ندا: تازه
همکار: اینقدر یه دفعهای؟
ندا: آره خوب
.همکار: آخه خیلی عجیبه به ما نگفتی.
ندا: نشد بگم دیگه.
ندا دفتر شرح حال مریضها را پیش میکشد و شروع به نگاه کردن میکند و سعی میکند خودش را مشغول کند.
ندا: چند تا مریض داریم؟
همکار چشمش به حلقه ندا میخورد، (با کنایه و برای باز کردن سر صحبت): حلقهات هم خیلی ساده است.
ندا با استرس نگاهی زیر چشمی به حلقهاش میاندازد.
همکار: بده ببینمش.
ندا: (با اضطرابی که سعی میکند پنهانش کند) یه حلقه معمولیه دیگه.
دستش را با استرس تکان میدهد و میخواهد به طریقی آن را پنهان کند.
همکار: از کجا پیداش کردی؟
ندا: (یکهای میخورد) چی رو؟
همکار: (با تعجب) شوهرت رو میگم.
ندا: (کلافه به نظر میرسد) حالا چه فرقی میکنه.
همکار: چکاره است؟
ندا سرش پایین و مشغول کارش است و جوابی نمیدهد.
همکار: (با صدای بلند) با توام؟
ندا: (سرش را با عصبانیت بلند میکند) چیه؟
همکار: چرا جواب نمیدی؟
ندا: چه اهمیتی داره شوهرم چکاره است؟
همکار: اهمیتی نداره… اما عجیب اینه که چرا جواب نمیدی.
ندا: (رو به پرستار و با عصبانیت) مگه تو شوهر کردی، من پرسیدم شوهرت چکاره است.
همکار: اگر میپرسیدی میگفتم بهت.
ندا: (با غیض و بیتفاوتی) نپرسیدم… چون برام مهم نبود.
همکار: (که جاخورده است با ناراحتی)، خوب بالاخره مهم اینه که شوهر کردی دیگه، مبارکت باشه.
همکار از استیشن خارج شده و در راهرو دور میشود.
ندا سرش پایین است.
سکانس ۱۵
روز، داخلی، اتاق بیمار ابتدای فیلم
پیرمرد روی تخت خوابیده، ندا با سینی دارو کنار پنجره ایستاده و به پایین نگاه میکند، انگشت زخمیاش را بالا میآورد و به آن نگاه میکند، سپس دستش را داخل جیب مانتواش میکند و حلقه را در میآورد و به آن نگاه میکند، و دوباره در جیبش میگذارد.
سکانس ۱۶
روز، داخلی، راهرو بخش
ندا از انتهای راهرو به سمت دستشویی میآید، میخواهد درب را باز کند، که همزمان آقای عزیزی با تی از دستشویی خارج میشود، نگاهی به ندا میاندازد و به او لبخند میزند و به او خسته نباشید میگوید، ندا سرش پایین است و نگاهی به او نمیکند و داخل توالت میشود.
سکانس ۱۷
روز، داخلی، دستشویی بخش
ندا درب را از داخل قفل میکند، جلوی آینه میرود، انگشتر را از جیبش در میآورد و کنار شیر آب میگذارد، به آن خیره میشود، حلقه را میچرخاند و روی چسباش دست میکشد، دوباره برشمیدارد و چسب را که برآمده و باز شده است را با دقت مرتب میکند، حلقه را دوباره کنار سینک میگذارد، به صورتش در آینه خیره میشود، مدتی به خودش نگاه میکند، سپس شیر آب را باز کرده و دستانش را با مایع دستشویی میشوید، با وسواس لابهلای انگشتانش را چند بار تمیز میکند و پس از آبکشی شیر آب را میبندد و از جادستمالی کنار روشویی چندین رول دستمال بیرون میکشد و با وسواس دستهایش را با دقت پاک میکند، دستمالها را داخل سطل آشغال میاندازد.
سکانس ۱۸
روز، داخلی، اتاق پشت استیشن
کیف ندا بر روی میز داخل اتاق قرار دارد و ندا در حال گشتن داخل کیف است، از داخل کیف چندین عطر اشانتیون در میآورد و روی میز رها میکند، دوباره میگردد و بقیه عطرها را با روکششان بر روی میز میگذارد، آنها را برانداز کرده و با دست جابهجا میکند و یکیشان را بر میدارد، باز میکند و بر روی نبض دستهایش میمالد، درب عطر را میبندد و در همین حین بر روی صندلی کنار میز مینشیند، و عطر را داخل مشتش فشار میدهد و بیحرکت به روبهرو خیره میشود.
پایان
فروردین ۱۳۹۶ خورشیدی
فیدان در شبکههای اجتماعی