۱۰ فیلم کوتاهی که از دهه ۹۰ به یاد داریم
فیلم ششم: فیلم کوتاه «سوزن» به کارگردانی آناهیتا قزوینی زاده
نویسنده: مجید فخریان
سالی که «سوزن» به کن رفت و جایزه را گرفت دو فیلم کوتاه دیگر نیز در آن جشنواره حضور داشتند: «دوئت» و «بیشتر از دو ساعت». حالا پس از هفت سال، فیلمهای کوتاه این سالها بیشتر شبیه آن دو فیلم هستند؛ یا مثل «دوئت» گذشتهمحورند و یا چون «بیشتر از دو ساعت»، بیانیهمحور. و حتی اگر از این «یا» بگذریم، اینجور هم میتوانیم بگوییم: فیلمهای امروز ــ مثل آن دو فیلم ــ فصلهایی از یک فیلم بلند هستند که سازندگانشان بعدها نسخه بلند آنها را با نامهای «ناپدید شدن» و «دوئت» از نو خواهند ساخت. «دوئت» و «بیشتر از دو ساعت» جمع را فرامیخواندند. همچون فیلمهای حالا. در حالی که «سوزن»، ابتدائاً به فرد گرایش داشت.
پیشتر اینجا از تاثیر «سوزن» بر فیلمهای کوتاه پس از خود نوشتهام. بنابراین آنچه بالا اشاره کردم شارح یک وضعیت کلی است. تعدادی از فیلمهای موفق این سالها الگویِ روایی «سوزن» را در رابطه با «فرد» پیاده میکنند. آنچه از آن به عنوان «دوالیتهی روایت و تفسیرش» یاد کرده بودم. به این معنا که موقعیت و مسئله بغرنج فرد با تفسیر ما از آن موقعیت یکی و همانند است. به طرح فیلم نگاه کنید: دختری نوجوان که وقت سوراخ کردن گوشش فرارسیده است، همزمان باید به جدایی پدر و مادرش از همدیگر گوش فرادهد. مسئله «گوش» و «شنیدن خبر» زمینه را برای همگنسازی متن فراهم میکند. در حالی که یک متن عالی باید همواره علیه خود بشورد. و به یک معنا، یک متن عالی متنی است که به ناهمگنی دامن بزند. الگوی متن همگنِ «سوزن»، کمی بعد در فیلمهای دیگر و به شکلی جیغتر دنبال میشود. به طرح «روتوش» چون یکی از آنها نگاه کنید: زنی که کارش روتوشِ ممیزیهای صفحات روزنامه است، همزمان میخواهد جنازه همسرش را روتوش کند.
اما اهمیت «سوزن» متکی به متن نیست. اهمیت متن به جای خود، با این همه، دوست داشتن و نداشتن یک فیلم متکی به «جهان داستانی» آن فیلم نیست. مثلاً میتوانیم روایتِ کمینهگرایِ «سوزن» را تحسین کنیم، خصیصههای این فرمِ روایتی را برشمریم و ذیلِ طبقهبندیهای رایج در رابطه با مدرنیسمِ سینمایی جایَش دهیم. همه این کارها خوب و لازم است، اما پاسخی به دوست داشتنها و نداشتنهای ما نخواهد داد. پاسخی به آن رابطه شخصی که با فیلمها برقرار میکنیم، نخواهد داد!
دیدن دوباره «سوزن» را به همه توصیه میکنم. به ویژه حالا که در عصر پاندمی به سر میبریم. نه اینکه فیلم بخواهد درباره چنین جهانی باشد، نه، بلکه تجربه ما در جهان، اشتراکات بسیاری با تجربه آدمهای درونِ فیلم پیدا کرده است. عنوان فیلم، «سوزن» به قدر کافی برای درک آن راهگشاست. این سوزن میخواهد تحولی در مفهوم تن نزد این کودک ایفا کند. کودکی را به نوجوانی برساند. با همه ترس و واهمههای ممکن. سوزن استعارهای خواهد شد از خیلی چیزها. اما همه چیز در نسبت با تنانگیِ حاکم در فیلم. ایده، ایده وحشت است: سوراخ کردن یک گوش. محتوای این ایده ارتباطی چندان با کمینهگرایی ندارد، بلکه شکل ترسِ از این عمل، به نوعی بیشینهگرا و حتی به قدری کمیک است. اصلاً اینکه امروز، روزی که او قصد سوراخ کردن گوشش را دارد، همه چیز به هم ریخته ذاتاً ایدهای کمدی است. اما یک جور کمدی که با مایههایِ سینمای وحشت گره میخورد. دختر وقتی به درمانگاه میآید چشمش به کارگری است که دریل در دست دارد، احتمالاً گمان میگند سوراخ کردنِ گوش شکلِ عمل دریل را خواهد داشت، و وقتی در توالت به او برمیخورد، به همان کارگر، نگاهی که به هم میاندازند، اضطرابها و نگرانیهای دختر را در نتیجهیِ پنهان شدنش از دیدرس او، با نقشه «فرار» پیوند میزند. «سوزن» فیلمی نیست که بر چیزی تاکید کند، به ویژه در بازیها، مدلواره بودنشان اجازه بروز مستقیم احساسات را بیش از پیش از آنها سلب خواهد کرد. اما همینکه نمیتوانند خیلی تکان بخورند و ناچارند به رعایت مقررات، ارتباطی به روایتِ مینیمال آن ندارد. همین خودش هم کمدی است و هم به قدر بیشتری ترسناک؛ پوچ، مرده و عاری از احساسات. یادمان باشد که از ابتدا حرفِ این بود که عملِ سوراخ گوش کاملاً بهداشتی صورت گیرد. اما در آخر به ناچار فرمی را امضا میکنند که تبعات حین عمل بر عهده خودِ شخص خواهد بود!
به دیالوگها نگاه اندازیم و فارغ از خصیصههای سبکیشان به این فکر کنیم که چگونه به این جهان به هم ریختهی مخوف دامن میزنند. جهانی که دارد به پوست آسیب میزند و برای پوست اصلاً مضر است. مادر به دوستش میگوید پوست زبری دارد. صدای او را میشنویم اما عمل را دختر انجام می دهد که بلافاصله با ژل، دست خود را از زبری درمیآورد. چنین برهمنهیِ صدا و تصویری کمینهگرا نیست. جانمایه دیالوگها را باید دریابیم. مادر گمان میکند به خاطر مواد شوینده است اما او میگوید نه، به خاطر هواست. وسواس افراطی مادر برای رعایت پاکیزگی بعداً در درمانگاه و در گفتگو با همسرش به اوج خود میرسد. وقتی به جای پزشک دستکش دستش میکند و مزاحم کار همسرش میشود: «میدانستم روزی میرسد که نتوانی به دستهایِ خودت هم نگاه کنی!» جهانِ حقیقتاً مخوفی است و امروز درک این جهان چیز چندان غریبی نیست.
فیلم اصراری ندارد که مخوف بودن جهان را مخوف نشان دهد. پوچ است. در دیدار تازه با بسیاری از لحظههای فیلم میخندیدم. دیالوگ همان آغاز را به یاد بیاورید؛ وقتیکه مادر بلافاصله درباره دانشآموزانش شروع به درد دل میکند: «هیچ درک نمیکنند که بالاخره باید این معلم بیچاره دستخط خرچنگ قورباغهشان را بخواند!» همه چیز جدی است. اما پوچ. مثل وقتی که دارد از دخترش فیلم میگیرد و با به صدا درآمدن تلفن، در فیلم و دیدگاه او اخلال ایجاد میشود. ما در «سوزن» با «کمدی اخلال» سر و کار داریم. هرقدر مادر مخل به نظر آید دیگران اخلال ایجاد میکنند. وقتی مادر از دخترش درباره تولد دوستش میپرسد پاسخ میدهد که از وقت تولد گذشته است. وقتی هم با او وارد بازی وارو کردن نامها میشود، از پس قواعد بازی برنمیآید. این وسط دختر آدامسی هم دارد که به هر سطحی که مایل است میچسباندش و دوباره در دهانش میگذارد. مادر اگر بفهمد «پوست» او را خواهدکَند!
آنجا که وحشت و کمدی به هم متصل میشوند در پایان است. اینبار وقتِ سوراخ کردنِ گوش دختر، اخلال ایجاد میشود. دختر در حالی که احتمالاً درد میکشد، چشمش به بیرون است. به مادر که دارد تلفن صحبت میکند. دختر حالا تنهاست و کمی قبل به خواست خودش عملِ سوراخ کردن گوش را آغاز کرده. درد از همه طرف به سوی او میآید اما تحول با درد همراه است. تن دختر از آن مرحله به سلامت عبور خواهد کرد اما این آغازِ دردهایِ تازه است. قدر این پایان را باید دانست. «سوزن» آن فیلمی است که با این نگاه علیه طرح خود میشورد. و ما مینویسیم: کمدیِ اخلال در پاکیزگی!
یادداشت سردبیر درباره ۱۰ فیلم کوتاهی که از دهه ۹۰ به یاد داریم
Needle from Anahita Ghazvinizadeh on Vimeo.
فیدان در شبکههای اجتماعی