نوشته: مسعود حاتمی

 

خارجی. برکه. صبح

خورشید تازه طلوع کرده و آرام‌آرام فضای برکه را گرم می‌کند. حشرات و حیواناتی که در برکه زندگی می‌کنند از فرصت استفاده کرده و خود را زیر نور آفتاب گرم می‌کنند. صدای فریاد پسری جوان که از آسمان در برکه می‌افتد، در فضا می‌پیچد.

 

تیتراژ

 

خارجی. برکه. ظهر

مردی حدوداً ۴۰، ساله و هیکلی درحالی‌که کلاه کاسکت موتورسواری بر سر دارد با ظاهری ژولیده، تنها در قایقی که وسط یک برکه کوچک است نشسته. باد از میان درختان کنار برکه می‌گذرد و به سطح آب می‌خورد. قایق آرام تکان می‌خورد. مرد هیکلی انگار که درون گهواره نشسته باشد، چرت می‌زند. سکوت همه جا را فرا گرفته. سیگاری که در دستان مرد هیکلی است دستانش را می‌سوزاند و چرت مرد هیکلی لحظه‌ای پاره می‌شود و دوباره می‌خوابد.

 

زیرآب. ادامه

مرد جوان لاغراندامی زیرآب است و به سمت جنازه‌هایی که زیرآب افتاده می‌رود و وسایلِ با ارزش آن‌ها را از دست و گردنشان باز می‌کند.

 

خارجی. برکه. ادامه

مرد جوان لاغراندام با نفس عمیقی سر از آب بیرون می‌آید. مرد هیکلی با صدای بیرون آمدن مرد جوان از آب، از خواب می‌پرد و به دوستش نگاه می‌کند. مرد لاغراندام دستش را از آب بیرون می‌آورد و چیزهایی را در قایق می‌اندازد. مرد هیکلی به آن‌ها نگاهی می‌کند و از لابه‌لای جلبک‌ها یک ساعت مردانه و یک کفش زنانه و یک گردنبند طلای زنانه را جدا می‌کند. مرد لاغر وارد قایق می‌شود. مرد هیکلی نگاهی به مرد لاغر می‌کند؛ انگار از بالا آمدن مرد لاغر متعجب است. مرد لاغر نگاهی تلخ به مرد هیکلی می‌کند و پاروها را برمی‌دارد و شروع به پارو زدن می‌کند و به‌طرف کنار برکه می‌رود. مرد هیکلی کفش و گردنبند و ساعت را در کیسه پارچه‌ای سفید که درونش چیزهای دیگری هم است می‌اندازد و در کیسه را گره می‌زند.

 

خارجی. گوشه‌ای از برکه. ادامه

جنازه چند لاک‌پشت و ماهی کنار برکه افتاده و حیوانات کوچک‌تر مشغول خوردن جنازه آن‌ها هستند. جنازه مردی جوان کنار برکه افتاده و نیم‌تنه‌اش در آب است و نیم‌تنه دیگرش بیرون آب. امواج آب جنازه را جلو عقب می‌برد.

 

خارجی. ساحل برکه. ادامه

مرد لاغراندام پاروزنان قایق را به کنار برکه می‌رساند و از قایق بیرون می‌آید و قایق را به درختی می‌بندند. مرد هیکلی از جایش بلند می‌شود. تلوتلوخوران تلاش می‌کند از قایق خارج شود صدایی نظر مرد لاغر را جلب می‌کند اما او بدون توجه، به کارش ادامه می‌دهد. صدای فریادی نزدیک می‌شود. مرد جوان تا به خودش بیاید متوجه می‌شود شخصی با لباس ورزشی از آسمان بر سرِ مرد هیکلی افتاده و مرد او را کشته.

 

خارجی. برکه. غروب روز بعد

مرد لاغر درحالی‌که کلاه کاسکت مرد هیکلی را بر سر گذاشته، وسط برکه توی قایق نشسته و چیزهایی از وسایلش را تعمیر می‌کند. صدای فریاد دختری شنیده می‌شود که از آسمان در برکه می‌افتد اما مرد لاغر بدون توجه به صدا، به کارش ادامه می‌دهد. در همین لحظه مردی که با لباس ورزشی بر سر مرد هیکلی افتاده بود از زیرآب بیرون می‌آید. مرد لاغر که می‌بیند او دست‌خالی بیرون آمده و توان بالا آمدن به داخل قایق را ندارد خنده‌اش می‌گیرد. از سر بدجنسی و با آرامش پاروی خود را برداشته و مرد ورزشی پوش را که به‌زحمت تلاش می‌کند خود را به داخل قایق برساند، دوباره در آب می‌اندازد.

پیوند کوتاه: https://www.fidanfilm.ir/?p=3023