درباره فیلم کوتاه «ساعت بازدید» به کارگردانی وحید صداقت
نوشته: هادی علیپناه
از مجموعه بهترین فیلمهای کوتاه سال ۱۴۰۱ به انتخاب فیدان
شگفت انگیز است که آدمی چطور دغدغهها و عادات اساسی زندگی خود را در قالب بازیهایی گاه ساده و گاهی بسیار ظریف و پیچیده طراحی و بعد محدوده آن را با وارد کردن آدمهای دیگر یا محدود کردن آن به تنهایی خودش گسترش داده یا ایزوله میکند. اگر به عادات روزمره خود دقیق شویم، رد این بازیها را به سرعت خواهیم یافت. البته میتوان این دست رفتارها را با عناوین متفاوتی نامید و حتی دستهبندی کرد. اما بازی برای این متن و این فیلم کوتاه واژه درستتری ست. قواعد و کارکرد این عادات در قالب استنباطی که از کلمه بازی داریم بهتر خود را نشان میدهد و راحتتر توضیح داده میشود. البته بازیها عموما ابزار یا بسترهایی برای سرگرمی هستند. اما بازیها جنبههایی دراماتیک و حتی تراژیک هم دارند. بازیها گاهی درمانگر یا فرافکنانه هم هستند. شخصیت فیلم کوتاه «ساعت بازدید» نیز در مواجهه یا جستن راه حلی برای مسئله تراژیک خود یک بازی طراحی کرده است. یک بازی با قواعدی گنگ و حتی فریب دهنده. قواعدی که بخش زیادی از آن برای آدمهایی که وارد خانه میشوند توضیح داده نمیشود و حتی ما به عنوان تماشاگران این بازی چندان تصویر روشنی از آن به دست نمیآوریم. او از این بازی چه میخواهد؟ آدمهایی که جایگزین رفتگان شوند؟ آدمهایی که شبیه و تمثالی از رفتگان باشند یا اینکه نه صرفا این خانه باید پر و خالی شود تا او حداقل ساعاتی از روز را تنها نباشد. چون هدف و انگیزه او را نمیدانیم پس اندک قواعدی هم که شرح میدهد گنگ و ناهمخوان باقی میمانند. واقعا چطور میشود در خانهای زندگی کرد که پر از عکسها، لوازم و زندگی دیگران است؟ آیا او خودش چنین حسی دارند؟ دارد در خانهای زندگی میکند که پر از ارواح است؟
فیلم کوتاه «ساعت بازدید» با این ایده مرکزی ساعاتی از یک روز زندگی مردی را تصویر میکند که اعضای خانوادهاش را در جنایتی از دست داده. اما توضیح و رفتار گنگ او مبنی بر قصد سفر برای محلق شدن به اعضای خانوادهاش و بعد آماده شدنش برای یک بازی تازه در روز آینده تناقضاتی را پیش میکشد که در نهایت منجر به دور شدن فیلم از موضعی سانتی مانتال میشود. آیا او واقعا قصد خودکشی دارد؟ با این پایانبندی سخت است با قاطعیت به این نتیجه برسیم. و همین موضوع برگ برنده اصلی فیلم است. ساختار روایی فیلم بدون این رویکرد تماما در گودال ترحمجویی و حتی سوءاستفاده از موضوع فرو میریخت. به همین دلیل هم آن سکانس چرخیدن در خانه خالی و آه و اندوه وصله نچسبی برای فیلم است. این سکانس برای چه کسی آنجا ست و برای چه منظوری؟ با این حال در قالب فعلی با فیلمی مواجه هستیم که تلاش میکند با اضافه کردن ضربه نهایی قواعد گنگ قبلی را صرفا در مسیر درک وضعیتی مهمتر و عمیقتر هدایت کند. ضربه نهایی همانطور که قبلتر نوشتم همه سوالها را جواب نمیدهد اما منجر به گشودن دروازههای وضعیتی میشود که میتوان برزخگونه تعریفش کرد. این را صدای گزارش خبری از آخرین وضعیت پیگیریها و دادخواهی جنایت نیز تاکید میکند. حالا تلاش او بیشتر در مسیر دوام آوردن قرار میگیرد تا زمینهچینی یا حتی جستن راه حلی. نسبت فیلم با واقعیت مسئلهای که با آن دست به گریبان است هم همینجا مشخص میشود. وقتی برای دست یافتن به عدالتی مبازره میکنیم که محقق نخواهد شد چاره کار چیست؟ دوام آوردن یا زیر میز زدن؟
اما بیایید برای لحظهای قواعد بازی شخصیت فیلم را قطعیتر فرض کنیم. او به دنبال یافتن جایگزینی برای آدمهایی ست که از دست داده. آیا چنین چیزی ممکن است؟ آیا آدمها اینقدر شبیه هم هستند؟ اینقدر که عکسهای غریبههای روی دیوار را به عنوان خانواده و گذشته خود قبول کنند؟ آنقدر که با حضور دیگران در خانه تو فکر کنی همان آدمهای قبلی، آشنایان و عزیزان از سفری دراز که راهیاش بودند برگشتهاند و چیزی عوض نشده؟ این موضوع در عصر فعلی ما که جان را، انسان را امری قابل جایگزین کردن میداند و به راحتی یکی را جای دیگری و گروهی را نماینده گروهی دیگر میگیرد مسئلهای اینقدر بغرنج است که حالا آدمی بیاید خودش را درگیر چنین بازی عجیبی بکند؟ مگر آدمها چون قطعات یک ماشین در جامعه و دستگاه اجتماع قابل تعویض نیستند؟ پس چرا جای خالی رفتگان چنین سنگین و غیرقابل چشمپوشی ست؟ و گاهی چنان عظیم؟ حالا اما با شخصیتی مواجه هستیم که آدمهای جایگزینش را پیدا نمیکند. از مهارت و اعتماد به نفسش در بازی هم مشهود است که مدت زیادی ست مشغول آن است. شاید دلیل ادامه این بازی در یک بازی دیگر زیر سطح بازی فعلی نهان باشد. یک بازی انفرادی. اینکه رفتگان را در کلاژی از آدمهای دیگر پیدا کنی. یکی بچه دارد ولی آن یکی هنرمند است و آن دیگری همسن. ها؟ و خب این تصویری ناپایدار است. نمیتوان قطعات چنین کلاژی را جمع کرد. در ظرفی ریخت و بعد مخلوق خود را ساخت. آدمها تکههای خودشان را با خودشان میآورند و بعد میبرند. تنها چیزی که باقی میماند تصویری ناپایدار و متافیزیک است که تنها در ظرف حافظه میتوان ریختش. اما حافظه هیچ گاه به آن نتیجه و راه گریز قطعی راه نمیدهد. بدتر. خودش به دردی دیگر بدل میشود. به چالشی مازاد. حالا با آن تصویر در حال محو شدن رفتگان و تصویر شکل ناپذیر جایگزینهایش چکار باید کرد؟ این تصویر دقیقتری از همان برزخی ست که حرفش زدم.
«ساعت بازدید» در فرم و ساختار روایتش حالتی تک بعدی دارد که نقطه ضعف اصلی فیلم است. فیلم با مسئلهای تک بعدی مواجه نیست که بتواند با ساختار فعلی تماشاگرش را کاملا قانع کند. به همین دلیل هم کاش ایده گسترش بیشتری مییافت یا ضربه نهایی صرفا آشکارسازی ماهیت آن جنایت نبود. بلکه بیشتر به سینما و تصویر متوصل میشد و تلاش میکرد به آن کلاژ تصویرها، چهرهها، عادتها و ایماها نزدیکتر شود. شاید بد نبود مرد در حال ضبط کردن این آدمها با دوربینهایی مخفی باشد. و ضربه نهایی مراجعه او به موزائیک عظیمی باشد که تا به امروز ساخته و حالا دارد تکههای جدید از بازی امروز را به آن اضافه میکند. دارم تلاش میکنم با پیش کشیدن این ایده روی دو مسئله دست بگذارم. نخست بیتوجهی اغلب فیلمسازان به ظرفیتهای آپاراتوس سینما و دوم اکتفا به ایدههای اولیه. اول، میشود با امکانهای خود سینما به عنوان یک قالب و ابزار به راهکارهایی برای غنیتر کردن رویکردها رسید (یادتان هست فیلم کوتاه «مداربسته» ساخته مرتضی عباسیان یا «دیدن» ساخته سهیل امیرشریفی چطور با همین ایده دوربین مداربسته ابعاد ایدههای خود را گسترش میدهند) و دوم، ایدهها عموما در قالب اولیه، به همان شکلی که نخستین بار به ذهن خطور کردهاند پدیدههایی تک بعدی، آشنا و قابل تکرار هستند. همین موضوع هم باعث میشود که شاهد تکرار برخی ایدهها به شکلی گسترده در قالب فیلمهای کوتاه باشیم. این معضل مختص سینمای کوتاه یا صرفا مدیوم سینما نیست. اما در فیلم کوتاه به دلیل سرعت ذاتیاش در تولید و ارائه بیشتر خود را نشان میدهد. تلاش برای رفتن ورای ایده اولیه و ریختن آن در قالبهای روایی و فرمی متفاوت راهکار موثری برای گریز از این وضعیت است. «ساعت بازدید» را خیلی محکم و قاطع نمیتوان فیلمی تکراری نامید. اما فکر کردن به ظرفیتهای آن و عمق مسئلهای که با آن مواجه شده نتیجه دیگری ندارد جز اینکه بپذیریم فیلمی ست که علارغم دستاوردهایش، ظرفیتی پرداخت نشده و حتی از دست رفته هم دارد. و این حس از دست دادن چیزی ست که من را وادار میکند در ذهنم و حالا در این متن چیزهایی را به فیلم اضافه کنم و دنبال فیلم دلخواهترم بگردم. دقیقا همان کاری که شخصیت فیلم انجام میدهد. او هم دنبال گمشدگان خودش است.
فیدان در شبکههای اجتماعی